میلاد اسلامی‌زاد
میلاد اسلامی‌زاد
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

اندر سجایای یک کوفاندر خوب

مهم نیست که چقدر سواد و تجربه و سرمایه دارید. به عقیده و تجربه‌ی من، نگه داشتن و توسعه دادن یه کسب‌وکار بدون داشتن همراه و شریکی متصل غیرممکنه. پیدا کردن شریک و همراه درست و مکمل اما، ساده نیست و طبعا مشکلات و مسائل خاص خودش رو هم داره. من نمی‌دونم راه درست پیدا کردن شریک خوب چیه، و فرایند جواب پس داده‌ای سراغ ندارم که با طی کردن اون بتونید به یک همپای قابل اتکا برسید. اما چیزی که می‌تونم درباره‌ش حرف بزنم این هست که یک شریک درست، چه ویژگی‌های باید داشته باشه. و البته مهمتر از اون، پیش از اینکه دست شراکت به کسی بدید، چه مهارت‌هایی رو باید در خودتون بوجود بیارید.

من اعتراف می‌کنم که تا حالا نه شریک خوبی بودم و نه شرکای خوبی داشتم. اصلا معتقدم که بخش زیادی از تجربه‌های دوست نداشتنی من در گذشته، به سبب اشتباه در انتخاب آدم‌ها بوده و احتمالا اگر از طرفین مقابلم هم بپرسید که چه شد آن‌چه می‌خواستید نشد، مشکلات و باگ‌های من یا شریک ثالث و رابع رو به عنوان بخشی از دلایل‌شون عنوان می‌کنند. من قصد ندارم که یکی از شرکای پیشین‌م رو تخطئه کنم. آنچه بوده و گذشته، بین من و اون فرد و افراد بود و طبعا مرور یکجانبه‌ش چندان فایده‌ای نداره. توام بر اینکه شدیدا معتقدم اگر فردی در مجاورت من و به عنوان شریکم قرار بگیره و نتونه اون نقشی رو ایفا کنه که من در ذهن دارم، بخش بیشتری از تقصیر با منه که در انتخاب و انتصاب قصور کردم.

به نظرم پیش از اینکه بخواین به این فکر کنید که طرف مقابل (نفر دوم) باید چه ویژگی‌هایی داشته باشه، باید به این موضوع وقوف کامل داشته باشید که خود شما، نفر دوم برای اون فرد هستید. در واقع، مستقل از اینکه میزان سهام و شکل همکاری و نقش هر کدام از شما چقدر و چطوری هست، مشارکت شما مبین این مهمه که هردو، موضع برابری نسبت به هم دارید. فلذا من فکر می‌کنم که ایجاد چند ویژگی در خود، می‌تونه بخش زیادی از مشکلاتی که محتمله در آینده پیش بیاد رو رفع کنه و توامان، بتونه متر و معیاری برای رد یا انتخاب افراد به عنوان شریک باشه.

مهارت اول: شناخت

بدترین اشتباهی که ممکنه یکی حین یافتن و انتخاب شریک بکنه اینه که تنها بر اساس فانکشن فنی و عملی که در کار لازمه انجام بده، طرف مقابل رو قبول یا رد کنه. به تجربه‌ی من، توانایی تخصص مطلقا «کم اهمیت ترین» معیار در انتخاب شریکه. دقت کنید که از من از اهمیتِ و التزامِ مهارت‌های فنی نکاستم، و صرفا تاکیدی جدی بر مهارت‌ها و خصائص غیر دارم.

ارتباطات کاری، زمانی که در چارچوب رئیس و مرئوسی یا یک پروتکل استخدامی تعریف بشه، میشه (و باید) در همون قالب نگهش داشت و الزاما به توسعه‌ش فکر نکرد. با وجود همه‌ی تغییراتی که «منابع انسانی» در سال‌های اخیر و خصوصا در حوزه‌های استارتاپی و IT کرده، اما کماکان از قوانین بنیادین خودش پیروی می‌کنه: تو به ازای کاری مشخص در زمان و مکانی مشخص، مبلغ مشخصی دریافت می‌کنی. حالا ممکنه برخی از این «مشخص» ها «منعطف» باشه، اما حذف نمیشه. در رابطه‌ی دو یا چند شریک اما، همه‌ی این قوائد زیر و زبر میشه و طرفین ارتباطی ورای روابط کاری با هم خواهند داشت.

من از جایی به بعد فهمیدم که عبارت «من شریک فنی می‌خوام» چندان درست نیست و عبارت درست‌تر اینه که «من شریکی می‌خوام که بهتره مهارت فنی داشته باشه» استدلالم بر این مدعا هم اینه: مهارت‌های تخصصی رو میشه خرید، اما شریک و همراه رو نه. از طرفی، مهارت‌ها اکتسابی‌تر از شخصیت‌اند.

دقت کنید که نمی‌خوام در مورد «آدم خوب» و «آدم بد» حرف بزنم، چون معتقد به وجودِ خوبی/بدی صرف در آدم‌ها نیستم و فکر می‌کنم که تعبیر ما از خوب و بد، متناسبه با آنچه ما هستیم و موقعیتی که درش قرار داریم. رودلف هس، دوست و همکار و همراه خوبی برای هیتلر بود، اما آیا ما قضاوت‌مون از این دو نفر انسان‌های خوبه؟ اگر نخوام بحث رو فلسفی کنم و به جمع‌بندی برسم، باید بگم که باید به دنبال «آدم متناسب»‌با خودمون و نیازهامون بگردیم. ما در کار، مجموعه‌ای از نیازها داریم که به صِرف داشتن مهارت فنی از سمت یک شریک تامین نمیشه. مثلا من ممکنه بیشتر از نیاز فنی، نیاز به دلگرمی داشته باشم و اگر شریکی داشته باشم که نتونه این کاستی/نیاز من رو تامین کنه، عملا «حرکت» اتفاق نمی‌افته.

ذکر این نکته هم لازمه که بگم، تلاش برای شناخت دیگری بدون، تلاش برای شناختِ خود امری عبث و بی‌حاصله. تا من ندونم خودم چه نقاط قدرت و ضعفی دارم، عملا نمی‌تونم درست بفهمم که فرد مکمل و شریکم باید چه ترکیبی از توانایی‌ها و مهارت‌ها رو داشته باشه. توامانی که تا خودم رو درک نکنم، نمی‌تونم نقاط ضعف طرف مقابل رو بفهمم. ماندن در وضعیت آخر و دیگر کتاب‌های تامس هریس به من کمک زیادی از فهم بهتر خودم و دیگران کرد. اگر منبع و راهنمای دیگری سراغ دارید، خوشحال میشم معرفی کنید.

مهارت دوم: گفت‌وگو

چه به تجربه‌ی زیسته‌ی خودم و چه به تجربه‌ی اطرافیانِ نزدیکم، مهمترین چالش‌ها در حین کار یا پس از اتمام اون، از محل عدم تطابق روایت آدم‌ها از موقعیت‌های حادث میشه. من فکر می‌کنم که آقای X تنبله و مجموعه‌ای از دلایل رو براش گردآوری می‌کنم و در طرف مقابل، آقای X هم معتقده که من به قدر کفایت کار نمی‌کنم. معمولا در اولین مواجهه‌ها با موقعیت‌های این‌چنینی، طرفین سعی به حل مساله دارند و گاهی از روی اون عبور می‌کنند، چرا که معتقدند «زمان» می‌تونه به فهم بهتر کمک کنه و احتمالا ته دل‌شون امیدارند به اصلاح طرف مقابل در گذر زمان. اما، عنصر کلیدی مفقود در این موقعیت، عدم توانایی طرفین در برقراری ارتباطی کلامیه. دگماتیسم، اولین و مهمترین چیزیه که طرفین، دیگری رو به اون متهم می‌کنند و در نهایت، دقیقا در نقطه‌ای که توانایی مصالحه از مسیر استدلال رو بسته می‌بینند، بمبی می‌ترکه و روابط به تاریک‌ترین سطح خودش می‌رسه و عملا اون‌چه از بین میره، شراکت و شرکت/محصوله.

دو کتاب به من در توسعه‌ی این مهارت خیلی کمک کرد: شش کلاه تفکر و راهنمای تفکر انتقادی. اگر بخوام بن‌مایه‌ی این دو کتاب رو در دوبند توضیح بدم، چیزی شبیه به این میشه:

  • همیشه ما درست فکر نمی‌کنیم، یا همیشه اون ایده‌ای که روش پافشاری می‌کنیم، درست‌ترین برداشت شخص ما از ماجرا نیست
  • همونقدر که فهم خودمون و تلاش برای انتقال فهمیده‌های خودمون تلاش می‌کنیم، باید به فهمیدن طرف مقابل هم اهمیت بدیم و سعی کنیم برداشت‌ها و قضاوت‌های خودمون رو متناسب با طرف مقابل متناسب کنیم.

گفت‌وگو و ارتباطات، مهارتی پویاست و کسی نمی‌تونه مدعی باشه به سطحی و مرتبه‌ای رسیده که نیازمند خودآموزی بیشتر در این حوزه نیست. آدم‌ها (که خود ما هم جزئش هستیم) هرروز پیچیده‌تر میشیم و پیدا کردن راه‌های درست ارتباطی در این جمع هرروز سخت‌تر میشه. به نظرم لازم که مدام و مدام خودمون رو در این حوزه بهتر کنیم و سعی کنیم به فردی با مهارت‌های ارتباطی قوی‌تری تبدیل بشیم.

علاوه بر این و ذیل مساله‌ی ارتباطات، یک مجموعه‌ی مفصلی از مهارت‌های جنبی هم هست که لازم و موثره: از کنترل خشم گرفته تا زبان بدن و غیره. خوبه که اینا رو هم دست کم نگیریم و برای فهم و درک‌شون برنامه‌ای داشته باشیم.

مهارت سوم: شفافیت

هیچ دلیلی، توجیه مناسبی برای عدم رعایت شفافیت در کار نیست. شراکت به معنای پذیرش بی‌قید و یا با قیدِ مشارکت با دیگری در راستای ساخت یا نگهداشت چیزی‌ست که طرفین از اون منتفع باشند و یا در زیانش سهیم. داشتن اطلاعات تام و کامل از وجوع مختلف کار و شراکت، پیش‌شرطی قطعی برای شروع بکاره و این خودش نیازمند فروکاستن از دیکتاتورشیپ موجود در خوده. شفافیت مالی، شفاقیت تصمیم‌گیری و شفافیت رفتاری، سه زیرگروه مهم این بخش از نظر منه که باید هرلحظه‌ی کار جاری و ساری باشه. باز تاکید می‌کنم که هیچ دلیلی، توجیهی بر ایجاد پوشش روی اطلاعات و کاستن از میزان شفافیت نیست. پس اگر در موقعیتی قرار گرفتید که لازم دونستید چیزی رو از شریک‌تون پنهان کنید، یا چیزی در ارکان شراکت‌تون اشتباه تعریف شده و یا، شما مشغول به اشتباهی (عموما) جبران ناپذیر در حق شریک‌تون هستید.

از یک زاویه‌ی دیگه هم به قصه نگاه کنیم: لازمه‌ی شفافیت، صداقته و صداقت، ایجاد کننده‌ی اعتماد و چه چیزی بیشتر از اعتماد می‌تونه شراکتی رو مستحکم کنه؟

ایجاد رابطه‌ای شفاف و صادقانه، زمان‌بر و هزینه‌بره. از این جهت که احتمالا باید زمان زیادی رو صرف ایجاد این شفافیت و حفظ این شرایط بکنید که راستش چندان ساده نیست. از طرفی، همین شفافیت ممکنه محل ایجاد سوال و مساله بشه که می‌بایست متعهد به پاسخ و «شفاف‌تر» کردنش بشید. به تجربه‌ی من، این شفافیت در گذر زمان به تحکیم اعتماد منجر میشه و کمی از سختی ماجرا می‌کاهه. اما تومان از مقدار اهمیت و اولویت‌ش نمی‌کاهه.

مهارت چهارم: حرفه‌ای گری

هیئتی کار نکنیم! شناخت قوانین و حرکت منطبق بر اون، لازمه‌ی ایجاد و نگهداشت هر نوعی از شراکته. عقد قراردادی رسمی در اولین روزهای کار و تعیین حدود و ثغور کار، لازم‌ترین کار پیش از شروع به انجام هر کاریه. هرچند معتقدم که ثبت کتبی و حتی رسمی این قرارداد بسیار ارزشمنده، اما تعریف و تایید شدنش از سمت طرفین بر مکتوب کردنش ارجحه. بخش زیادی از اختلافات از محل تعریف اشتباه یا ناکافی کار حاصل میشه: از دیگری انتظاری داریم، در حالیکه طرف مقابل از اون بی‌اطلاعه!

حرفه‌ای گری محدود به قرارداد و شرایط کار نیست. ما آدم‌ها تمایل و استعداد بالایی در «شخصی کردن» موضع‌مون نسبت به هر چیزی داریم. اگر نتونیم این مهارت رو در خودمون بوجود بیاریم که مناسبت‌های کاری رو «مستقل» از رابطه‌ی شخصی‌مون پیگیری کنیم، و نتونیم بین مصالح شخصی و کاری‌مون خط بکشیم، به یقین با مشکل مواجه میشیم. حرفه‌ای گری شامل مسئولیت پذیری، پایبندی به تعهدات، رفتارِ همراه با حسن نیست و هدفمندیه. هرکاری خارج از قواعد تعریف شده، بر ضد این اصله و هر اقدام ضدی، تیشه‌ای به ریشه‌ای شراکت و اون کاره.

خوبه که طرفین شراکت، دانش و اشراف نسبی به مسائل حقوقی داشته باشند. لازمه که درباره‌ی اخلاق کار و حرفه مطلع باشند و از این‌ها مهم‌تر، بتونند منطق رو بر تمام ارکان کارشون حاکم کنند. من کتاب‌های مختلفی در این حوزه‌ها خوندم، اما هیچ‌کدوم اون‌قدری به شکل مشخص تاثیرگذار نبودند که بتونم یا بخوام معرفی کنم. در این باب هم اگر پیشنهادی دارید خوشحال میشم معرفی کنید.

همه‌ی انچه نوشتم، برایند من از تجارت ناموفقم از شراکت بود. شراکت اشتباه، هزینه‌های زیادی به زندگی من (و احتمالا شرکای سابق) ایجاد کرده که شاید مهمترین این هزینه‌ها، ورود خدشه به میزان اعتمادمون به سایرینه. اگر چیزی رو از قلم انداختم،لطفا توصیه و گوشزد کنید.

کوفاندر
افاضات و اضافات | علاقه‌مند به گفت‌وگو، خوابیدن و خواندن | مدیرعامل نویسش | اُمیدوار | نوازنده‌ی کمانچه | کارگردانِ تئاتر | ایران را دوست می‌دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید