کسانی که دلیل حمایت ایران از فلسطین و لبنان رو درک نمیکنن، عقلشون از این ۳ تا گاو بیشتر نیست:
یک روز روباه🦊 آمد پیش شیر🦁 و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمیشود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟»
شیر🦁 گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخوردهام. سبزی و میوه هم که به مزاج من سازگار نیست. بعد از جستجوی بسیار خبر رسید که در آن صحرای روبرو سه تا گاو وحشی باهم زندگی میکنند، ولی جلو رفتن کار حضرت فیل است، نمیدانم چکار کنیم.»
روباه🦊 گفت: «گاو وحشی؟ پناه بر خدا. اگر مرغی، خروسی چیزی بود من خودم یک کاری میکردم. ولی شکار گاو کار شما هاست، خوب، تو از گاو میترسی؟»
شیر🦁 گفت: «از یک گاوِ تنها نمیترسم. ولی گفتم که سه تا هستند و شاخهایی دارند که خیلی وحشتناک است، همینکه کسی بهطرف آنها میرود، آنها پشتبهپشت هم میدهند و از هر طرف شاخشان را حوالۀ دشمن میکنند.»
(نتیجه: اگه استکبار جهانی بدونه که همین که به یه کشور اسلامی حمله کنه، سایر کشورهای اسلامی هم پشت به پشت هم میدن و از هر طرف موشک حوالۀ دشمن میکنن، هیچوقت جرئت حمله پیدا نمیکنه.)
روباه🦊🇬🇧 گفت: «خوب، اگر من بروم و میان آنها نفاق بیندازم و از هم جدا کنم و یکییکی شان را تنها کنم چطور؟»
شیر🦁 گفت: «خیلی عالی است. ولی آنها که به حرف تو گوش نمیدهند.»
(گاو شیرده، یعنی عربستان🇸🇦، گوش میده. ولی ایران🇮🇷 همیشه از فلسطین🇵🇸 حمایت میکنه. چون ما گاو نیستیم که گول روباه رو بخوریم.)
روباه🦊 گفت: «چکار داری؟ کار من گول زدن است و میدانم که چه باید کرد. تو توی این آلونک بمان تا خبرت کنم. اگر کمی دیر و زود شد بی صبری نکن، من دست خالی برنمیگردم».
روباه دواندوان آمد پیش گاوها و دید بله، سه تا گاو قُلچُماق هستند. یکی سفید⬜، یکی سیاه⬛، یکی هم قهوهای🟫.
گاوها به روباه گفتند: «چه عجب این طرفها، مگر راه گم کردهای؟»
روباه🦊 گفت: «نه، از جنگل فرار کردم. آنجا تامین جانی نداشتم، آنجا گرگ هست، پلنگ هست، شیر هست و دیروز شنیدم که شیر گفته است در این صحرا بوی گاو میآید. آمدم بگویم که هوای خودتان را داشته باشید و اگر اجازه بدهید من هم پیش شما بمانم. گمان نمیکنم برای شما دوست بدی باشم.»
گاوها گفتند: «خیالت راحت باشد. ما هوای خودمان را داریم. تو هم میتوانی اینجا بمانی، ما از روباه بدی ندیدهایم.»
(این گاوها حداقل به کسی اعتماد کردن که ازش بدیای ندیدن. غربزدههای خواهان مذاکره با آمریکا و گوش دادن به حرفاش، عقلشون از این گاوها هم کمتره. چون آمریکا بارها در طور تاریخ به ما بدی کرده و الان هم میکنه.)
روباه🦊 پیش آنها ماند و قدری خودش را مشغول علف خوردن نشان داد و بود تا شب شد. وقتی موقع خواب شد گاوها پشتشان را به هم کردند و سرشان را به سه طرف صحرا و مشغول نشخوار شدند. روباه هم در میان آنها قدری دراز کشید. ولی گرسنه بود.
ساعتی که گذشت روباه آمد جلو گاو سیاه⬛ و گفت: «من خیلی میترسم.»
گاو سیاه⬛ پرسید: «از چه میترسی؟» گفت: «از همهچیز، از شیر، از خرس، از پلنگ، از گرگ، از شکارچی.» گاو سیاه⬛ گفت: «تا ما هستیم از هیچی نترس.»
روباه گفت: «عیب کار این است که شب تاریک است. ما هیچی نمیبینیم. ولی دشمن از دور ما را میبیند.»
(محمد جوادظریف هم ما رو گاو فرض کرده و میخواد مثل این روباه🦊، ما رو از آمریکا بترسونه. میگه آمریکا میتواند با یک بمبش تمام سیستم دفاعی ما رو از کار بندازه!)
گاو سیاه⬛ گفت: «دشمن هم نمیبیند، در تاریکی تنها چشم گربه🐈 میبیند. او هم که دشمن نیست.»
روباه🦊 گفت: «چرا، شیر🦁 هم از خانوادۀ گربه است و خودش گفته است که شبها در این صحرای تاریک یک حیوان سفید⬜ میبینم. به نظرم این رفیق شما گاو سفید⬜ را میگفته است. خیلی بد جوری است این رنگ سفید⬜ که در تاریکی پیداست و جای ما را به دشمن نشان میدهد. اگر این گاو سفید⬜ نبود میتوانستیم با خیال راحت بخوابیم، خیال راحت خیلی چیز خوبی است.»
(چه فکر خوبی! ما هم دست از حمایت از فلسطین ورداریم تا دیگه به خاطر اون، جلوی اسرائیل بد به نظر نیایم و خیالمون راحت باشه😏)
گاو سیاه⬛ قدری نگران شد و گفت: «چکار میشود کرد؟ او هم دوست ماست. ولی خوب، رنگ سفیدش⬜ چشمگیر است.»
روباه🦊 فهمید که گاو سیاه⬛ آمادۀ فریب خوردن است. آمد پیش گاو قهوهای🟫 و همین حرفها را زد. گاو قهوهای🟫 پرسید: «خوب، نظر گاو سیاه⬛ چیست؟»
روباه🦊 گفت: «گاو سیاه⬛ میگوید اگر تو موافق باشی شر گاو سفید⬜ را کم کنیم و آسوده شویم.»
گاو قهوهای🟫 پرسید: «چکار میتوانیم بکنیم؟» روباه گفت: «اینش با من، اگر شما موافق باشید من درست میکنم.»
گاو قهوهای🟫 گفت: «من هم با نظر گاو سیاه موافقم، آسایشِ فکر خیلی چیز خوبی است.» روباه برگشت پیش گاو سیاه⬛ و گفت: «گاو قهوهای میگوید برای نجات جان سه نفر میشود یک نفر را فدا کرد. او اصلاً با گاو سفید مخالف است، حالا تو چه میگویی؟»
گاو سیاه⬛ گفت: «خوب، چطور گاو سفید را از اینجا دور کنیم؟»
روباه گفت: «اینش با من، فقط شما دوتا ساکت باشید تا درست کنم. نیم ساعت حرف نزنید، اگر هم چیزی از شما پرسید جواب ندهید، من او را از اینجا دور میکنم و میفرستم آنجا که عرب نی بیندازد.»
(فقط نیم ساعت سرتون توی کار خودتون باشه تا روباه یکیتون رو نابود کنه. به بیحجابی دیگران کار نداشته باشید. به نابودی فلسطین کار نداشته باشید. فعلا فقط سرتون توی کار خودتون باشه.😏)
از آنها قول گرفت و آمد پیش گاو سفید⬜ و گفت: «دوست عزیز، من دارم از گرسنگی میمیرم و گاو سیاه و قهوهای هم میگویند به ما مربوط نیست. اینها عجب آدمهای مزخرفی هستند، ولی تو از همه خوبتر و مهربانتری و میدانی که من نمیتوانم علف بخورم.»
گاو سفید⬜ گفت: «خیلی متاسفم. ولی میگویی چکار کنم؟»
روباه گفت: «قدری آن طرف تر یک آلونک هست و یک مرغ مردنی بیصاحب هم روی بام آن هست که خوراک مناسب من است. ولی نمیتوانم از دیوار بالا بروم، تو که خیلی مهربانی و خیلی خوبی با من همراهی کن تا از پشت تو بالا بروم و مرغ را بگیرم.»
گاو سفید گفت: «من نمیتوانم دوستانم را تنها بگذارم. ولی بگذار بپرسم ببینم چه میگویند.»
روباه گفت: «دوستان؟ دوستان الآن خوابند، تویی که از بس وظیفهشناسی بیدار میمانی و نگهبانی میکنی. حالا هم شب است و شکارچی و دشمن نیست. بیا زودی برویم و تا آنها بیدار نشده اند برگردیم.»
گاو سفید⬜ دوستانش را صدا زد که اجازه بگیرد: «دوستان! دوستان!» ولی دوستان که با روباه قرار سکوت گذاشته بودند جواب ندادند. روباه گفت: «نگفتم؟ دوست تو منم که روز خواب و شب زنده دارم و میتوانم تمام شب را بیدار بمانم. اگر تو با من همراهی کنی، میرویم من غذای خودم را برمیدارم و برمیگردیم و تا صبح نگهبانی میکنم که تو هم بخوابی و اگر خبر بدی شد همه را بیدار میکنم.»
گاو سفید⬜ گفت: «خیلی خوب، حالا که آنها خوابند برویم.» آمدند تا پشت آلونک. روباه گفت: «حالا در یکچشم به هم زدن من مرغ را میگیرم.» پرید روی پشت گاو و سرش را از روی دیوار آلونک جلو برد و آهسته به شیر گفت: «یکیشان را آوردم، زود باش …»
(نتیجۀ همراهی با آمریکا، دقیقا همینه. مثل اطاعت قذافی یا صدام از آمریکا. کاش اصلاحطلبهای ایران درس عبرت بگیرن.)
شیر پرید بیرون و دیگر مهلت نفس کشیدن به گاو نداد. او را از هم درید و خورد و روباه هم شکم خود را سیر کرد و استخوانهای گاو را زیر خاک کردند و روباه به شیر گفت: «وعدۀ ما پسفردا نزدیک غروب در همینجا»
(پنهان کردن استخونها، کار همیشگی دشمنان اسلامه. ما باید با جهاد تبیین، جلوی فراموشی جنایات اونا رو بگیریم.)
روباه برگشت پیش گاوهای سیاه⬛ و قهوهای🟫 و گفت: «گاو سفید را دنبال نخود سیاه فرستادم و حالا آسوده شدیم. دیگر در تاریکی، سفیدیِ او ما را به چشم دشمن نمیکشد، من هم شبها تا صبح بیدارم و شما میتوانید با خیال راحت بخوابید. اگر خداینکرده خبر بدی شد بیدارتان میکنم.»
شب گذشت و فردا گاوها گفتند: «گاو سفید حیف شد. حالا اگر دشمن بیاید نمیتوانیم دفاع کنیم.»
روباه گفت: «بر گذشته افسوس نباید خورد. شبها که دیگر دشمن ما را نمیبیند. روز هم که دشمن را از دور میبینیم و پای فرار داریم. هر اتفاقی هم بیفتد علاجش با من.»
(غربزدههای ایرانی هم هر دفعه میگن باید گذشته رو ببخیال شیم و باور کنیم ایندفعه دیگه آمریکا خیانت نمیکنه.)
روز هم به خوشی گذشت و شب هم گذشت و روز دوم، روباه، گاو قهوهای🟫 را تنها گیر آورد و گفت: «حالا شبها آسوده شدیم. ولی روز خیلی بدجوری است!».
گاو قهوهای🟫 پرسید: «چطور؟»
روباه🦊 گفت: «ببین، رنگ من و تو به رنگ خاک و علف نزدیک است. اگر یک شکارچی از سر کوه، صحرا را نگاه کند اصلاً ما را نمیبیند. ولی این گاو سیاه⬛ از سر چند فرسخی پیداست و رنگ سیاهش برق میزند و نمیتوانیم خودمان را از چشم دشمن مخفی کنیم. اگر رنگ او سیاه نبود روز هم آسوده بودیم. اصلاً سیاهی بد چیزی است رنگ عزا و ماتم است و از همۀ رنگها بهتر رنگ زرد و قهوهای و خاکی است که من و تو داریم.»
گاو قهوهای🟫 گفت: «خوب چکار کنیم؟ رفیقمان است، ما که نمیتوانیم به او بگوییم برود گم شود.» روباه گفت: «اگر تو موافق باشی و ساکت باشی من میتوانم این گاو سیاه⬛ را دست به سر کنم و آن وقت خیالمان از هر حیث راحت باشد. دیگر تا عمر داریم این صحرای سبز مال ماست و اقبال، اقبال ماست.
راهش هم این است که او را ببریم در یک راه عوضی سرگردان کنیم و برگردیم. اگر هم تو خجالت میکشی به او چیزی بگویی خودم ترتیبش را میدهم. کاری که تو میکنی این باشد که هر چه از تو پرسید در جواب بگو «من حالم خوش نیست» دیگر هیچ حرفی نزن.
گاو قهوهای گفت: «باشد.»
روباه آمد پیش گاو سیاه⬛ و گفت: «راستی راستی که این گاو قهوهای عجب آدم مزخرفی است!»
گاو سیاه⬛ پرسید: «چطور؟»
روباه گفت: «هیچی، من از او یک خواهش کوچک داشتم و او روی مرا به زمین انداخت. این را تو که خیلی چیز فهم و عاقلی میتوانی بفهمی. میدانی که من نمیتوانم علف بخورم، به گاو قهوهای🟫 گفتم یک خروس نیمه جان روی بام آن آلونک افتاده باید به من کمک کند که بروم تا خروس نمرده و گوشتش حرام نشده بردارم. ولی او گفت: «به من مربوط نیست» در حالی که وقتی ما باهم رفیق هستیم باید به هم کمک کنیم. عوضش من هم شب تا صبح نگهبانی میکنم. حالا تو که سالار ما هستی و از همه مهربانتر و خوبتری به او بگو از همراهی مضایقه نکند.»
(چرا این روباه هم مثل آمریکا و انگلیس، هر کشوری رو میخواد نابود کنه، وعدۀ نگهبانی و حفاظت میده؟ در حالیکه خطر اصلی، خودشه.)
گاو سیاه⬛ به خوبی و مهربانی خود امیدوار شد و از سالار بودن مغرور شد و آمد به گاو قهوهای🟫 گفت: «دوست عزیز. این روباه مهمان ما و رفیق ماست، ما باید با او بهتر از این رفتار کنیم.»
گاو قهوهای در جواب گفت: «من حالم خوش نیست، من حالم خوش نیست.»
روباه به گاو سیاه⬛ گفت: «حالا دیدی؟ کاشکی از اول این خواهش را از تو کرده بودم و غصهدار نمیشدم.»
گاو سیاه گفت: «حالا هم چیزی نشده، آنجا که میگویی کجاست؟» روباه بهطرف جنگل اشاره کرد و گفت: «خروس روی آن آلونک است.»
گاو سیاه گفت: «خوب، بیا برویم، من کمک میکنم.» آمدند تا پای دیوار و روباه از گردن گاو سیاه بالا رفت، از بالای آلونک سرش را برد جلو و شیر را خبر کرد و گاو سیاه هم به سرنوشت گاو سفید دچار شد. وقتی شیر و روباه خوردند و سیر شدند، استخوانهای گاو را زیر خاک کردند و روباه به شیر گفت: «وعدۀ ما پسفردا ظهر همینجا.»
روباه برگشت و به گاو قهوهای گفت: «دیگر همهچیز درست شد. حالا میتوانیم خوش باشیم، دیگر نه سیاهی داریم و نه سفیدی و شب و روز راحتیم.»
(تصوری که یه عده در مورد دوران بعد از تسلیم شدن ایران و جبهۀ مقاومت دارن!)
شب گاو قهوهای راحت خوابید و روز باهم گردش کردند و شب دیگر آسوده بودند و روز بعد گاو به یاد دوستانش افتاد و گفت: «حیف شد که با آنها نفاق کردیم، حالا اگر دشمن بیاید بیچاره میشویم.»
روباه گفت: «دیگر ناشکری نکن. من تو را از شر سفیدی و سیاهی آسوده کردم و دیگر دشمن، ما را نمیبیند، حالا هم باید به من کمک کنی تا بروم از پای آلونک، خوراکی را که پنهان کرده ام بردارم.»
گاو قهوهای که از کارهای روباه به شک افتاده بود گفت: «من پای آلونک نمیآیم و دیگر به حرفهای تو هم اعتماد ندارم؛ میترسم شیری، پلنگی، چیزی آنجا باشد و مرا بخورد.»
روباه گفت: «بسیار خوب، درست فهمیدی. ولی دیر فهمیدی و حالا دیگر فایده ندارد. در آلونک شیر خوابیده است و اگر تو نمیآیی او میآید. آن وقت که نمیآمد حساب دیگر داشت. شیر تو را امروز نمیخورد، همین چهار روز پیش خورد که گاو سفید را خورد، همین پریروز خورد که گاو سیاه را خورد و حالا که به من اعتماد نداری من هم رفتم خداحافظ.»
(اصلاح طلبهایی مثل حسن روحانی و محمدجواد ظریف: تقصیر گاو قهوهایه. اگه حرف روباه رو گوش میداد و سرپیچی نمیکرد، روباه هم اینطوری عصبانی نمیشد. ما باید هر چی آمریکا میگه گوش کنیم. اول فناوری هستهای رو با بتن پر کنیم. بعدش اگه آمریکا به وعدههاش عمل نکرد، موشکها و سلاحهامون رو هم نابود کنیم. بعدش آمریکا باهامون دوست میشه😏)
روباه رفت و شیر را خبر کرد. گاو که حساب کار دستش آمده بود، پا به فرار گذاشت و فریاد میکشید و روباه را دشنام میداد. گاو میدوید و شیر میدوید و همینکه به گاو رسید کارش را ساخت و او را هم خوردند.
(دقیقا عین صدام. یه زمانی از آمریکا اطاعت میکرد. ولی سرنوشتش جوری شد که عین گاو قهوهای، برای فرار از دست آمریکا تلاش میکرد. ولی موفق نشد.)
#داستان #ما_گاو_نیستیم
@islamwanter
برای قرار دادن مطالب اسلام طلب 🇮🇷 در شبکههای اجتماعی بیگانه، حتما پیوند(لینک) مطلب رو هم قرار بدید.
وگرنه حلالتون نمیکنم❌
ولی توی برنامهٔ های داخلی اشکالی نداره😊
کانال روبیکا
لینک دعوت ویراستی
کانال ایتا
کانال بله
کانال گپ