کتاب نور درون به قلم میشل اوباما در قالب ناداستان نوشته شده و از کتابهای خودیاری و توسعهی فردی است. اثر نامبرده به مخاطب کمک میکند که بر اضطراب و تردید خود غلبه کند و در راهی که پیش گرفته، به استراتژیِ از پیش تنظیمشدهاش به بهترین نحو پایبند باشد. کتاب حاضر افتخارات گوناگونی را از آن نویسندهاش کرده است.
ممکن است برای چالشهای بزرگ و جدی زندگی پاسخ سرراست و روشنی وجود نداشته باشد، اما بهنظر میشل اوباما (Michelle Obama) در کتاب نور درون (The Light We Carry) ما میتوانیم ابزاری پیدا کنیم که با تکیه بر آن از پس تغییرات بربیاییم و بهسلامت چالشها را پشت سر بگذاریم. این اثر در سال 2022 منتشر شده و ترجمهی یاسین قاسمی بجد و طلعت اصغری درمیان است. نویسنده در این کتاب گفتوگویی شفاف و صادقانه با مخاطبان خود دارد و به آن پرسشهایی میپردازد که بسیاری از ما درگیرشان هستیم: چطور میتوان رابطهای پایدار و صادقانه ساخت؟ چطور با وجود تفاوتهایمان ارتباطی مؤثر و سالم شکل دهیم؟ در مواجهه با احساساتی مثل درماندگی و تردید چه کنیم؟
میشل اوباما در کتاب جدیدش قصههایی تازه میگوید و در قالب این قصهها نگاهی دقیقتر به موضوعاتی نظیر تغییر، چالش، قدرت و تردید میاندازد. او باور دارد وقتی نور درون خود را پیدا کنیم و با کمک آن خود را برای دیگران روشن سازیم، آن وقت میتوانیم جهان اطراف خود را تحتِتأثیر قرار بدهیم، حقایق را پیدا کنیم و راههای جدیدی برای پیشرفت بیابیم. او از تجریههای خود بهعنوان یک دختر، همسر، مادر، دوست و «بانوی اول کاخ سفید» میگوید و از عادتها و اصولش که پایبندی به آنها باعث شد موفق شود از پس موانع و سختیهای مختلف بربیاید. میشل اوباما خواننده را دعوت میکند ترس خود را ببیند، آن را به رسمیت بشناسد، راهحلی برای آن پیدا کند و در جامعه به قدرت برسد.
کافی است نور درون خود را پیدا کنیم تا بتوانیم از قدرت آن بهره ببریم. مشل اوباما در تازهترین کتاب خود قصههای شخصیاش را در کنار توصیههایی عمیق و شنیدنی میگذارد. حاصل این کار کتابی است که خواننده را به وارسی مجدد زندگی خود تشویق میکند تا بتواند آنچه را که در زندگی به او شادی میبخشد پیدا کند. نویسنده وعده میدهد در ادامه خواننده با کمک روابط معنادار، عمیق و سازنده با دیگران، از پس جهان پرتلاطم بیرون، بهخصوص در عصر کرونا، بربیاید. و وقتی بدانیم که اینها را نه یکی از آن سلبریتیهای بااعتمادبهنفس، بلکه زنی نوشته که همیشه از ظاهر خود ناراضی بوده و دائم از خودش میپرسیده «آیا من بهاندازهی کافی خوبم؟» و در جمع از شدت استرس عرق میکرده، آن وقت اشتیاقمان به خواندن این تجربهها و بینشهای همراه آن بیشتر میشود.
بد نیست اشاره کنیم انتشارات جزیرهی کتاب این اثر را منتشر کرده است و یاسین قاسمی بجد و طلعت اصغری درمیان آن را به زبان فارسی برگرداندهاند.
خواندن کتاب نور درون را به همهی کسانی که از مطالعهی کتابهای خودیاری و توسعهی فردی و همچنین ژانر خودزندگینامهنوشت، ناداستان و روایت زندگی علاقه دارند، پیشنهاد میکنیم. بهطور خاص به آنهایی که از خواندن کتاب شدن میشل اوباما لذت بردهاند.
میشل اوباما، همسر رئیسجمهور سابق آمریکا، متولد 1964 است و در آمریکا به دنیا آمده. او دکترای حقوق از دانشگاه هاروارد دارد. میشل حتی قبل از اینکه همسرش رئیسجمهور آمریکا شود، زن دغدغهمندی بود و به مسائل مربوط به حقوق اقلیتها، نژادپرستی و تبعیض جنسیتی، محیطزیست و بهبود وضعیت زنان اهمیت میداد و در این زمینهها فعالیت داشت. او در سال 2018 توانست لقب زن تحسینشده را به دست آورد.
او پیش از کتاب نور درون دو کتاب دیگر به نامهای «بلوغ آمریکایی (American Grown)» و «شدن» نوشته که عنوان دوم جزو پرفروشترین کتابهای 2018 قرار گرفته، تاکنون به 24 زبان دنیا ترجمه شده و جایزهی گرمی را برای بهترین کتاب صوتی دریافت کرده است. همچنین در سال 2020 شبکهی نتفلیکس مستندی را بر اساس آن ساخته است.
در مقطعی از کودکیام پدرم ناگهان شروع به استفاده از عصا برای ایستادن کرد. دقیقاً به خاطر ندارم چه زمانی در خانهمان در جنوب شیکاگو عصا را به دستش دیدم. در آن زمان شاید چهار یا پنجساله بودم، اما ناگهان ظاهر شد، باریک و محکم بود و از جنس یک چوب تیره و صاف ساخته شده بود. عصا یک نشانه اولیه برای اماس است، بیماری که باعث لنگی شدید پای چپ پدرم شده بود. آهسته و بیصدا و احتمالاً مدتها قبل از تشخیص پزشکان، اماس بدنش را تضعیف کرده، سیستم عصبی مرکزی او را بههمریخته و پاهایش را در حین انجام کارهای روزمره ضعیف کرده بود: کار در کارخانه تصفیه آب شهر، اداره یک خانواده با مادرم و تلاش برای تربیت درست بچهها تمام کارهایی بود که او انجام میداد.
عصا به پدرم کمک میکرد تا از پلهها به آپارتمانمان یا بلوکی پایینتر در شهر برود. عصرها، عصا را روی صندلی میگذاشت و ظاهراً آن را فراموش میکرد زیرا سرگرم شبکه ورزش تلویزیون میشد، یا از دستگاه استریو به موسیقی جاز گوش میداد، یا مرا به آغوش خود میکشید تا درباره مدرسهام بپرسد. من مجذوب دسته خمیده عصا بودم، قسمت لاستیکی سیاه در انتهای آن، صدای توخالی بودنش که هنگام افتادن روی زمین گوشمان را کر میکرد. گاهی اوقات سعی میکردم از آن استفاده کنم و با تقلید از حرکات پدرم در اتاق نشیمنمان میچرخیدم، دلم میخواست احساس کنم راه رفتن با کفشهای او چگونه است. اما من خیلی کوچک بودم و عصا خیلی بزرگ، و بنابراین در عوض آن را بهعنوان پایه نگهدارنده صحنه در بازیهای مختلفم استفاده میکردم.
از همان روزی که آن را در خانه دیدیم برای خانواده ما آن عصا نماد هیچ چیز نبود. فقط یک ابزار بود، همانطور که کاردک مادرم ابزاری در آشپزخانه بود، یا چکش پدربزرگم که برای تعمیر قفسه شکسته یا میله پرده استفاده میشد. مفید، نگهدارنده، چیزی که در صورت نیاز میشد به آن تکیه کرد.