مامانم منو از قبل دبستان می برد ژیمناستیک (زمان ما اغلب بچه رو می خواستن کلاس ورزش ببرن،ژیمناستیک می بردن! آیا هنوز همینه؟!
همیشه هم یا در حال دویدن و بالا رفتن از درختها بودم، یا در حال دوچرخه سواری (هنوز استخوون جلویزانوهام پر از زخم و اسکار زمین خوردن های اون موقع هست!)
ولی از همون دوره راهنمایی هرجا زنگ ورزش قرار میشد کار مشخصی کنیم که یه مقیاسی برای سنجشداشته باشه، مثلا ازین خط تا اون خط بپریم، ازینجا تا اونجا در اونقدر ثانیه بدویم، تو فیلان زمان فیلان تعداددرازنشست بریم و تو بیصار زمان بیصار تعداد بارفیکس... من رکورد آخری رو می زدم.
خب نمیتونم بگم بدن از بچگی آماده نشده بود و تمرین نداشت! اونهمه ژیمناستیک از سن کم چی بود؟! و همهدویدن ها و ساعتها در روز دوچرخه سواری؟ به هرحال هرکسی یه سری استعداد ژنتیکی داره و یه سرینداره! واقعیتهای زندگی!
چه روزها بخاطر معدلی که همه اش بیست بود جز ورزش و خنده ها و تمسخرهای بچه های مدرسه، ازین گلقالی تا اون گل قالی پریدم و تو حیاط تمرین بدو و تخته پاک کن رو بردار بیار کردم.. چقدر رفتم کلاس بدمینتونو والیبال و فیلان و بیصار.
پشتکار در مقابل استعداد نداشته کم آورد!
و نهایتا بزرگتر که شدم، به این نتیجه رسیدم نباید توقع داشته باشم حتما چیز خاصی تو ورزش هم بشم و کلانباید توقع داشته باشم تو هر زمینه ای چیزخاصی بشم! همونها که هستم کافیه!
تو دانشجویی ایروبیک می رفتم برای فان و حس خوب و انرژی گرفتن!
و بعد رسیدم به شنا! چون تو بچگی صحنه نزدیک به غرق شدن آدمها تو دریا رو دیده بودم مثل چی از آب میترسیدم. خب خرس گنده در سن مثلا ۲۳ سالگی کلاس شنای مبتدی رفت در کنار کودکان چهار تا دوازده سالهمثلا.. و البته به طرز تحقیرآمیزی اصول اولیه شنا رو از همه همکلاسیهای کوچولوش دیرتر یاد گرفت، ولیسرانجامممم یاد گرفت و کم کم بخاطر لنگهای دراز و دستهای مونوپاد وارش شنای کرال قشنگی ارائه داد ومربی می گفت بچه ها ببینین چه قشنگ شنا می کنه و خب کلی لذت داشت.
البته هیچوقت نتونستم به ترس از آب کاملا غلبه کنم و از رو تخته شیرجه برم و ممکن بود وقتی مدتهاست شنابلدم، یهو یه لحظه وسط عمق یادم بیفته که اگه الان یهو نتونم و غرق شم چی و یه کم پانیک اتک شم ...اما یادگرفتم تا دیدم یهو ترسه میاد به پشت ولو شم و سقف رو ببینم.
من #بانوی_قصه گو بهتون می گم یادبگیرین یاد بگیرین خیلی از مهارتها رو بخاطر «فقط و فقط» لذت و حسخوب و سلامتی جسمی یا روانی «تجربه» کنین! خیلی وقتها بذارین «جریان احساس خوب» به زور زدن برایانجام «تکنیک» غلبه کنه! چون لازم نیست ما تو «همه زمینه ها» عالی باشیم و پشتکار و برنامه ریزی ها روبریزیم روی حس ها و تجربه ها... کاری که بعدها غیر ورزش تو نقاشی و عکاسی هم کردم: بذار به جای این کهاجرای تکنیک و درست کردن یه شکل استاندارد هدایتت کنه ، حست هدایت کنه و حست به اون تجربه، معنا وشکل بده! تجربه کن و لذت ببر.