ویرگول
ورودثبت نام
Isooode
Isooode
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

من یک خوره نوشتن و حرف زدنم!


بین #اینستاگرامر ها و اینفلوینسرهای ایرانی، کمتر پزشکی پیدا میشه که در مورد چیزی غیر از شغل خودش بلاگ کنه و مطلب بنویسه. بیشتر دکترهایی که فالویرهای بالایی دارن در مورد مطالب پزشکی و زیبایی عکس و مطلب منتشر می کنن که اتفاقا جز سوژه های مورد علاقه مردمه!

خیلی ها براشون سوال پیش میاد چرا من كه شغلم دندونپزشكيه، تصميم گرفتم #بلاگر شم اونهم در زمینه لایف استایل و خودسازی؟! از همون زمانی که فالویرهام به 10 کا رسیدن و عده افرادی که منو شناختن بیشتر شد، این سوال بوده تا امروز که نزدیک 200 هزارنفر #فالویر دارم.

یادمه اوایل فعالیتم اغلب افراد به خصوص همکاران خودم فوری در مقابلم گارد شدید می گرفتن! به جای این که جلو بیان و ازم در موردش بپرسن، فریاد می زدن و فحاشی می کردن! یا پشت سرم بدترین حرفها و تهمتها و توهین ها رو می گفتن و می نوشتن!

حدس و گمانها دامنه وسیعی داشتن! از کنجکاوی های شیطنت آمیز شروع میشدن "لابد دلش ميخواسته اينجوري معروف بشه، مريض كم داشته تو مطبش، ميخواسته اينجوري مريض جمع كنه! لابد ميخواد مثل خيلي هاي ديگه ازين راه کفش و لباس و آرایشگاهش مفتي در بیاد ..!" تا تحلیل های روانشناسانه سطحی خود همه چیزدان پندارهایی که چندتا پیج روانشناسی فالو کردن و یه کم دکتر هلاکویی گوش دادن : "مهرطلبه و البته به شد توجه طلب! به زبون عامیانه عقده ديده شدن داره!"

از دلسوزیهای دوستانه خاله خرسه ها " من چون دوستت هستم و برات نگرانم می گم، تو احتیاجی به این کارها برای دیده شدن نداری! اونقدر کار خوبه که با همون کارت و پیج کاری ات سرت شلوغ بشه.. حیف تو نیست؟" تا تهمتهای عجیب و غریب متعصبها " شان جامعه پزشکی با این رفتارها زیر سوال میره! دلیلی نداره یه پزشک خودش رو کوچک کنه و با لحن صمیمانه ارتباط بگیره و اینهمه تو شبکه های اجتماعی باشه! آبروی جامعه دندانپزشکان رو برده!"

و البته نفرت پراکنی های hater ها و دشمنی های ناشی از حسادت که آتیش بیار معرکه می شدن " چقدر علافه! دکتر خوب اینقدر وقت اضافی نداره! ما با کیا شدیم سی هزار نفر دندانپزشک! متاسفیم!! مایه بی آبروییه"

دلیلش همه این موج مخالفتها فقط این بود که خیلی ها قبل ازین چنین موردی رو ندیده بودن و براشون متفاوت و غیرقابل هضم بود! تصور ذهنی شون در مورد یه دندانپزشک خیلی #کلیشه ای بود و خب می دونین که مردم ما عادت به پذیرفتن یا درک کردن تفاوتها ندارن، بیشتر ترجیح میدن بقیه رو وادار کنن به کلیشه های ذهنی خودشون و #استریوتایپ ها تن بدن حتی شده با فشار و زور!

اوایل خیلی سعی می کردم توضیح بدم که شغل هرکسی فقط یه جنبه از زندگی شه و آدمها نباید محدود به شغل شون و رشته تحصیلی شون بشن! این که هرکسی علاقه هایی داره که در کنار کار و حرفه اش "دلی" دنبالش می کنه مثل موسیقی، ورزش، رشته های هنری، گیم و .... و نوشتن در مورد سبک زندگی و علاقه ها و روزمرگی ها هم علاقه شخصی منه.

کم کم از توضیح دادن خسته شدم، ذهن های پوسیده و گوشهای ناشنوا خیلی زیاد بودن و بحث کردن هم خیلی وقتگیر! خب تصمیم گرفتم از دلیل آوردن دست بردارم و اجازه بدم مرور زمان و نتیجه کارم باعث بشه بهتر منو بشناسن و دلایلم رو بفهمن. خوشبختانه این روش موثرتر بود. کم کم تعداد دوستان و طرفدارانم و حتی همکارانی که روشون تاثیر مثبت گذاشته بودم بیشتر شد ازون دسته متنفرها و بدگوها و یه جورایی براشون جا افتادم، در حد آبگوشتی که با شعله کم بار می ذاری جا افتادم...

اما واقعا چرا شروع کردم و چرا با اینهمه حرف و حدیث ادامه دادم و چرا اینقدر براش وقت گذاشتم؟ راستش دليل واقعي واقعي كه ته ته قلبم از روز اول داشتم، خیلی ساده بود: من همیشه عاشق حرف زدن و نوشتن بودم!! خيلي هم برونگرام. از بچگي اونقدر حرف مي زدم كه همه رو خسته مي كردم! در بزرگي با همكلاسيها و دوستام و توي محل كار با پرسنل و همكارا و موقع كار با بيمارام هي حرف مي زدم.. حتي يادمه شبها خواهرم خسته از سركار ميومد، غذاشو درست مي كرد كاراشو مي كرد و من عين جوجه اردك دنبالش تو خونه راه مي رفتم و ميگ ميگ ميگ حرف مي زدم و حرف مي زدم! ولي باز حجم حرفهام تموم نميشد.

علاقه ام به گفتن از خيلي سال قبل تو بلاگفا تبدیل شد به نوشتن! اون زمان با اینترنت دایال اپ توی سایتهای وبلاگ نویسی گمنام مي نوشتم. بعدها که تب شبکه های اجتماعی با فيسبوك شروع شد و همه رو گرفت اونجا فعال بودم، و با خریدن اولین اسمارت فون زندگی ام وارد اینستاگرام شدم. البته چندسالی دغدغه های شغلی و کاری ام مانع فعالیت زیاد و مستقیمم تو شبکه های اجتماعی میشد. وقتی دوره طرحم به عنوان استادیار دانشگاه تموم شد، تصمیم گرفتم بی خیال از قضاوتهای مردم و شجاع تر باشم و به جای آیدی های گمنام، خیلی راحت با اسم خودم فعالیت کنم.

با علاقه می نوشتم و حرف می زدم و كم كم فالوئر هابالا رفتن. موج های مثبت فالویرها به موج منفی مخالفتها غلبه کرد! برام لذت فوق العاده و عجيبي داشت كه گفته هام، گوش شنوا داشتن!! مثل نويسنده اي كه كتابي منتشر ميكنه و دوست داره كتابش توسط افراد زیادی خریده و خونده بشه (بحث پول و شهرت نیست، در درجه اول اين كه خونده بشي، به نوشته تو ارزش ميده.. )

ولي کم کم اتفاق مهمتری افتاد که خیلی چیزها رو عوض کرد: به مرور شروع کرده بودم به خلاصه نوشتن مطالب مفید که خودم ترجمه و جمع آوری می کردم. هرجا موضوع جالبی می دیدم، در موردش تحقیق می کردم و خیلی چیزها می خوندم و مجموع خونده هام رو خلاصه می کردم و به زبان ساده تو پیجم می ذاشتم تا فالویرهام استفاده کنند. پیامهای زیادی داشتم! خیلی از فالویرهام تشكر مي كردن كه اين مطالب واقعا به دردشون خورده، یا تجربه هام براشون مفيد بوده و حتی روی زندگی شون موثر! با دونستن خیلی مطالب طرز فکرشون و نگاه شون به زندگی تغییر کرده و حتی شروع کردن به بهبود و تغییر دادن خودشون، افکارشون، عادتهاشون و سبک زندگی شون.. اين بازخوردها واقعا روی من اثرگذاشتن، اونجا بود كه كنار لذت حرف زدن و نوشتن "لذت جديد" و عميق تري رو تجربه كردم: لذت كمك كردن و تاثيرگذاري .. اونقدر حس خوب و دعا هاي قشنگ برام فرستادن که مصمم شدم این بار با هدف تر بنویسم. البته فهمیدم چقدر این تاثیرگذاری مسیولیت بزرگی به دوشم می گذاره و دیگه نمیتونم هرچی دلم خواست بدون فکر بنویسم و باید خیلی بیشتر دقت کنم.

امروز که اینجا ایستادم، میدونم اگه اونهمه علاقه شخصی نبود هیچوقت ادامه نمی دادم. همون اوایل با شنیدن قضاوتها و توهین ها پا پس می کشیدم و به خودم شک می کردم.. امروز یاد گرفتم بی اعتناتر و سخت تر باشم، فقط به جلو نگاه کنم و یاد گرفتم حالا که کنار لذت پرداختن به علاقه واقعی ام یعنی حرف زدن و نوشتن، لذت مفید بودن زندگی ام رو تغییر داده، از این فرصت استفاده کنم و هدفهای بهتری مشخص کنم.

ننه سوده قصه گو هستم. من و فخرالزمان و فلکتوشیا و عذرا و اقدس اینا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید