من دیگه شدم پایه ثابت شبای ویرگول ها
خب من اون موقع 18 سالم بوده و الان 21 سال و چند ماهه هستم و بزودی وارد 22 میشم و از اونجایی که مغز من دقیقامثل مغز ماهی کارمیکنه خیلی چیزا یادم نمونده اما خب بریم سراغ داستانِ شبِ سامی :
ساعت چهار عصر راه افتادم و رفتم بیرون یادمه اونموقع سامسونگ j5 prim داشتم
برای خودم خیابون بالا پایین کردم و رفتم یه جاهایی که نگو رفتم یه معبدِ قشنگ که توش داشتن میزدن و میرقصیدن و آهنگ هندی میخوندن
همشون هم با ساری و لباسای رنگ و وارنگ بنظر من که هند کشور رنگ هاست هر رنگی بگی توی کوچه و خیابوناش میبنی
من رفتم و بیسکویت و شیر کاکاؤؤ داغ گرفتم و خوردم تا بلکه یکم گشنگیم رفع بشه
همینجوری برای خودم خیابون ها رو میگشتم و از بقل گاو های وسط خیابون رد میشدم از معبد های کوچیک بقل خیابون عکس میگرفتم و اینا
و مردم هم یجوری بهم نگاه میکردن (انگار که مثلا زیپ شلوارم بازه ) هندی ها عادتشونه به دیگران زُل میزنن به قول خودمون (هیز ، حیز،هستن )
" هند خیلی کشور قشنگیه و کشور خیلی سبزیه یعنی برگهای درخت هاش سبزیش یجوریه انگار با مداد رنگی مهم کشیدی روی درختا ، آسمونش هم همینطور انگار با آبی افتادی به جونش مثل ایران نیست که رنگ سبز آبیش با خاک قاطی شده باشه لااقل من که ندیدم آلودگی هوا داشته باشه چرا ترافیک داشت خیلی هم داشت
یادمه یه روز از یه جایی برمیگشتم راه 20 دقیقه ای با ماشین رو اونم تازه با اوبر نه تاکسی و ... 1 ساعت و چهل دقیقه رفتم اینقدر وضع ترافیک فجیع هست البته خب به ساعات رفت آمد هم ربط داره مثلا ساعت 3 عصر خب خیلی خلوتر بود نسبت به مثلا 6 یا هفت شب البته همه جای دنیا اینجوریه و دهلی خیلی تو اوج ترافیک داغونه"
خلاصه از بحث اصلی خارج نشیم
آقا من دیشبیادم رفته بود گوشیم رو بزنم به شارژ و گوشیمم زیاد شارژ نداشت
دیدم خیلی دیر شده ساعت نزدیک 6 7 شب و من گوشیم داشت خاموش میشد و جی پی اس موبایلمم کار نمیکرد که حداقل یه اوبری چیزی بگیرم اون موقع هم تازه اوبر نصب کرده بودم نمیدونستم چجوری هست اصن
فقط اینو بدونید که اوبر یه اپلیکیشن درخواست آنلاین خودرو مثل اسنپ و تپسی خودمونه که خیلی هم توی هند استفاده میشه
رفتم از طرف بزرگراهی که توش گیر کرده بودم رفتم سمت یک سری مراکز خرید که توش موبایل و لباس و آبمیوه و همه چی داشت خلاصه اما من میخواستم برگردم هتل یه اوبر با همون وضعیت لوکیشن هتل رو وارد کردم و اوبر اومد و منم خوشحال و خندان که حالا گوشیم خاموش هم شد شد دارم میرم هتل دیگه نشستم تا تاکسی یه جایی وایستاد
حالا نمیدونم واقعا آدرس اشتباه داده بودم یا طرف کار داشت منو پیاده کرد نفهمیدم
جلوی یه بیمارستان وایستاد و گفت مقصدت اینجاس من بهش گفتم آقا من میخواستم برم تو فلان هتل و اینا گفت لوکیشنت اینجاست
گفتم نمیشه منو ببرید یه اون هتل و اینا گفت نه
هیچ من رو باز یه راننده تاکسی پیاده کرد
راننده تاکسی ها کلا تو هند خر بودن بجز دو سه نفر باقیشون خوب نبودن
پیاده شدم آقا اصن اینجا کجا هست ؟
رفتم توی حیاط بیمارستان و نشستم سرد هم بود هوا یادمه و بیمارستان هم انگار توی حاشیه کوهی چیزی بود چون میشد از خیابون بیمارستان خاکی بری بالا
خلاصه من با یه بدبختی با نقشه خودم رو تقریبا رسوندم دور و بر هتل مثلا بجای اینکه چهارراه ولیعصر باشیم راه آهن بودم اینجوری دور
من کلا آدم پیاده گَز کردنم همینجوری پیاده میرفتم و از بین بازارها و خیابون های شلوغ رد میشدم با اینکه گم شده بودم حالم داشتم میکردم
میدونید چجوری اسم محله رو یادم اومد و براتون نوشتم از بس بهشون میگفتم این آدرس کجاست میگفتن مایاپوری و اول خیلی خیلی دور بود
من نور گوشیم رو کم کرده بودم و لوکیشن هم خاموش و روشن میکردم که شارژ گوشیم نره
جونم براتون بگه که بالاخره رسیدم هتل با چه بدبختی
گشت و گذار روز اول کوفتم شد
البته خیلی هم توش بهم خوش گذشتا قدر شناس باشیم
جالب اینکه هنوز داخل کوچه ی هتل نشده بودم که گوشیم خاموش شد
ساعت حدود 9 10 شب بود که رسیدم هتل و واقعا گشنه بودم بیرون چیزی نخورده بودم
منوی هتل رو نگاه کردم و هیچی سر در نیاوردم اونموقع نمیدونم چرا گوگل نکردم اما آشناترین چیز توی منو رو سفارش دادم برنج سفید و سیب زمینی و کوکا
خوردم و خوب بود و بعد هم با مادرم تماس گرفتم و صحبت کردم و گفتم چه اتفاقاتی افتاده
یه چیز جالب بگم اینکه اتاق من اتاقی بود که دقیقا توی کوچه ای که اول توش بودم بود و روبروی خونه ی اون پسر که به من کمک نکرد و وقتی از توی بالکن بیرون رو نگاه میکردم فهمیدم که چقدر امنیت داشتن و سیو بودن مهمه
ادامه دارد ...