نمیدونم تجربهی این رو داشتین که بر حسب اتفاق یا ناهماهنگی مجبور بشید یک شب رو بیرون از خونه سرکنید. بعد از این اتفاق مفهوم خیلی از واژهها براتون عوض میشه. مثلا برای من چادر مسافرتی یه احساس امنیت و پناهگاهی رو میاره که میتونی بهش پناه ببری. یا ماشین برای من صرفا یه وسیلهی نقلیه نیست، اتاق امن کوچکیه که میتونی یک شب تا صبح رو با امنیت بگذرونی. مهمتر از همه خونهست. من خونه رو آخرین سنگر میدونم، جایی که اول هر صبح باانرژی و ترمیمشده ازش خارج میشی و میری به جنگ زندگی و آخر شب خسته و رخمی بهش پناه میبری و تا فردا صبح به بازسازی روح و جسم خسته و زخمی خودت میپردازی.
توی باور من خونه جایگاه رفیعی داره، بسیار رفیع! خونه برای من همیشه تداعیکنندهی آرامش، راحتی، امکانات و مرمتکنندهی روح و جسمم بوده. اغلب حتی فکر به خونه هم به من آرامش میده. در طول روز هر موقع خسته میشم با فکر کردن به اینکه بعد از اتمام روز میتونم برگردم به خونه و اونجا قوای از دست رفتهام رو بازیابی کنم میتونم خودم رو آرام کنم. همیشه اعتقاد داشتم خونه آخرین سنگر و جانپناه برای منه، میترسم از اون روزی که این سنگر هم سقوط کنه و من جایی رو برای پیداکردن آرامش و شادی پیدا نکنم. امیدوارم اون روز هیچموقع نیاد.
باید اعتراف کنم علاقهی من به خونه اینقدر زیاده که گاهی این وابستگی نگرانم میکنه. یکی از علایق و آرزوهای مهم من برای آیندهی خودم، داشتن خونهی شخصی خودمه. یعنی جایی که فقط به «من» تعلق داشته باشه و خودم دکوراسیون داخلیش رو دیزاین کرده باشم. کلا داشتن و ساختن یه گوشهی دنجی که اونجا احساس امنیت و آرامش داشتهباشم جزو مهمترین خواستههامه. امیدوارم هر چه زودتر بتونم بهش برسم.
به عنوان حسن ختام این نوشته، توصیه میکنم آهنگ «خونه» از استاد معین بزرگوار رو گوش بدین. بسیار زیباست.