نوجوانی و اوایل جوانیام تا همین چند سال قبل در حسرت تجربهی کوهنوردی و طبیعتگردی گذشت؛ نه به عنوان یک تفریح که در قامت یک حرفه بلکه نوعی سبک زندگی. نبود عزم جدی، عدم همراهی دوستان و اطرافیان و نابلدی مسیرها و روشها اصلیترین دلایل این محرومیت در سالهای طلایی زندگیام بودند؛ اولی بیشتر و سومی کمتر. غبنش وقتی بیشتر میشد که نظارهگر طبیعت بکر مازندرانم بودم که چطور روزها میگذرند و نمیتوانم آفتاب را قبل از شکاف پنجرهی خانه، از پشت کوهها به نظاره بنشینم.
دستنیافتنی بودن این رؤیای شیرین در عصر یک روز تابستانی به پایان رسید. یادم هست در مسیر منزل، راه کج کردم به یک فروشگاه لوازم کوهنوردی و بیمقدمه گفتم: «میخواهم بروم کوه!» جواب صاحبمغازه را هیچگاه فراموش نمیکنم: «خب برو!» به همین سادگی، کاری که سالها حسرتش را میخوردم، آسان نمود. بعد گروهی معرفی کرد. لطف خدا بود که یکی از حرفهایترین گروهها نصیبم شد. جلسات اول همراهیام با گروه بود که به سختی شیرین این مسیر پر فراز و نشیب پی بردم. همان زمان که دریافتم همراهی همنوردانی کاربلد هرچقدر هم که کمککار فرد باشد اما این توان و تصمیم خود کوهنورد است که نحوهی طی طریق را مشخص میکند.
زمانی بود که خستگی میانهی راه، رسیدن به قلهی مطلوب را دور و دراز میکرد و ارادهام را به چالش میکشید. بارها در همان ابتدای این تجربه، میل به بازگشت بود که در من بیداد میکرد و انتخابم را اشتباه مینمود. با گذشت زمان دریافتم که موسم دغدغهی بازگشتهای یکنفره، تنها سه گزینه برای انتخاب وجود دارد: یکی اینکه از راه برگردی؛ که اگر بلد راه نباشی، گم شدن حتمی است. دیگری آنکه اگر مسیر بازگشت همراهان همان مسیر رفت باشد، گوشهای مستقر شوی تا برگردند. اینهم از آن جهت که خطر شرایط جوی و حیوانات درنده در کمین است، خیلی عقلانی نبود. میماند تنها گزینهی قابل انتخاب که در واقع ادامه دادن بود.
آری! باید سختی مسیر را ادامه داد و پشتسر گذاشت تا لذت رسیدن به زیباییهای پشت ستیغ را چشید. همهی سختی مسیر در همان لحظه که در نوک قلهی کوه میتوان دوردستها را دید فراموش میشود. آنجا که فراز و فرود قلل به تپهها و مراتع و بعد به جنگل و گاهی هم به آبی بیکران دریا ختم میشود؛ منظرهای که هرگز در پاییندست قابل تصور نیست. پس برای #تماشا باید #اوج گرفت.
پیشتر گفتم که کوهنوردی را علاوه بر یک ورزش، نوعی «سبک زندگی» میبینم. سبکی که سازگاری با سختیها اولین و مهمترین اصل آن است؛ تنپروری و رفاهزدگی به کلی از آن دور است و استفادهی بهینه از همهی منابع موجود، درس اول و آخر آن...
اگر کوهنوردی را یک «سبک زندگی برای تعالی روح» بنامیم، گزاف نیست؛ بهویژه که هنگام صعود «شوق فتح قله» جای خود را به تلخ و شیرین طی مسیر میدهد. به قول سرپرست گروه: «همین که کسی آن وقت صبح، راحتی خواب را کنار میزند و عزم کوه میکند، در واقع قله را فتح کرده است» و چه قلهای بلندتر و سختتر از نفس انسان؟!
از این حیث #زندگی را مانند #کوهنوردی میدانم. در زندگی نیز راه بازگشت و توقفی وجود ندارد و ناگزیر از ادامهی راه هستیم. زمان میگذرد و حوادث خوب و بد و زشت و زیبا یکی پس از دیگری میآیند و میروند. آنچه میماند، انسانی با تجربهی گذشته و شوق آیندهای نامشخص است. لذت بردن از مسیر و اطمینان به گذرا بودن سختی و رسیدن به غایتی مطلوب را میتوان وجه مشترک زندگی و کوهنوردی دانست...
هرگاه از شدت خستگی جسمی و بیشتر روحی از ادامهی مسیر زندگی باز میمانم، به «فأن مع العسر يسرا» میاندیشم. سپس سر میجنبانم بلکه در #افق کوهی یا ارتفاعی پیمایشپذیر بیابم تا به خود روزهای سخت صعود را یادآور شوم. آنگاه تکرار میکنم: زندگی کن به مثابهی یک کوهنورد.
یادداشتم را در دهمین شمارهی حق بخوانید.