سهیل ایزدی
سهیل ایزدی
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

ایران در آستانه عصری جدید

بر اساس تقویم رسمی یک سال از آغاز قرن جدید خورشیدی گذشته است اما اگر از منظر سیاسی نگاه کنیم، معادلات قرن چهاردهمی هنوز رخت بر نبسته اند اگرچه که شواهد نشان می دهد نفس های آخر را می کشند و ایران اکنون در آستانه عصری جدید ایستاده است. در این نوشتار سعی خواهم کرد با ترسیم تصویری کلی از سده چهاردهم، شواهد نزدیکی پایان آن را شرح دهم تا شاید کمکی باشد به کسانی که با قرن نو دل یکدله نکرده اند و در پانهادن به دوران تازه تردید دارند.

ادعای این متن این است که در چهار حوزه زیر کشور ایران درگیر تحولات مهمی شده که دیگر ساختارهای کنونی توانایی پاسخگویی و هماهنگی با این تحولات و شرایط جدید را ندارند و تغییر ناگزیر است. نظم جدیدی در حال برقراری است و به ناچار نظم کهنه خواهد رفت. بنابراین بهتر است به جای مقاومت در برابر تغییر یا به تاخیر انداختن آن، با آن همگام شد تا روند گذار روندی قابل مدیریت و کنترل شده باشد. این حوزه ها از این قرار اند:

1- اقتصاد انرژی و نقش بین المللی ایران: سده چهاردم خورشیدی از لحاظ سیاسی از سوم اسفند 1299 شروع می شود. زمانی که هم ایران به عنوان یک کشور صاحب نفت مهم شده بود و هم ظهور شوروی در همسایگی آن و ضعف بریتانیا پس از جنگ جهانی اول شرایطی را پدید آورده بود که ایران نقشی در نظام بین الملل جدید پیدا کند و بتواند دولت مدرن تشکیل دهد. این نقش که در واقع تامین بخشی از نیاز انرژی جهان بود در دوران جنگ سرد تقویت شد و ایران به عنوان یک شریک مهم برای قدرت نوظهور جهان یعنی امریکا مطرح بود. بعدتر در دهه 70 میلادی ایران به یکی از ارکان امنیت گرانیگاه انرژی جهان در آن دوران یعنی خلیج فارس هم تبدیل شد. چرخه دلار و نفت که امریکا را به ابرقدرت تبدیل کرده بود ایران را نیز از یک کشورحاشیه ای تبدیل به یک کشوری دارای جلوه های مدرن کرد. دولت مدرن، صنعت، نظام بهداشت و آموزش و ... . در چنین شرایطی بود که با ضعف حکومت شاه و قدرت گرفتن اسلام گرایان در ایران، اهمیت نقش ایران در نظام بین الملل باعث شد تا امریکا حاضر شود با حکومت اسلامی ایران کنار بیاید اما ایفای نقش ایران با اندک تغییراتی همچنان ادامه یابد: جلوگیری از پیشروی شوروی در خاورمیانه و تامین بخشی از انرژی مورد جهان بخصوص جهان غرب. از دل چنین شرایطی جمهوری اسلامی زاده شد. حکومتی که از قضا ویژگی هایی داشت که کاملا با این نقش بین المللی جور بود: اولا اسلام گرایی را تقویت می کرد که در آن دوران پادزهر کمونیسم تلقی می شد و از سوی دیگر رویاها و آرمانهایی در سر داشت که فقط با افیون دلارهای نفتی می توانست طرح شود و بنابراین حتما یک دولت نفتی باقی می ماند. این ویژگی نیاز به توضیح دارد که در حوزه اقتصاد سیاسی به آن خواهم پرداخت اما همین نکته را اشاره کنم جمهوری اسلامی با آن ایدئولوژی خاص اش صرفا در چنین فضایی می توانست حیات داشته باشد. این شرایط ابتدا با فروپاشی شوروی و بعد ظهور چین و در نهایت تبدیل شدن امریکا به تولید کننده نفت در سال 2011 کاملا تغییر کرد. اگر زمانی تمامیت ارضی ایران برای جلوگیری از پیشروی شوروی برای امریکا اهمیت داشت بعد از شوروی حالا امریکا به بازطراحی خاورمیانه و تغییر مرزهای ایران فکر می کرد. امنیت خلیج فارس حالا بیش از آنکه به سود اقتصاد غرب باشد به سود چین بود و از 2011 که امریکا با یک تغییر مهم استراتژیک تبدیل به صادرکننده نفت شد، آخرین نقش بین المللی ایران هم از بین رفت و امریکا ایران را از چرخه دلار بیرون انداخت. نتیجه این تغییر مهم تعلیق جایگاه ایران و آشفتگی اقتصادی دهه 90 بود که همچنان ادامه دارد. نکته مهم این است که نظام تصمیم گیری در ایران سعی دارد دوباره معامله نفت در برابر ارز جهان­روا را بر قرار کند. یک بار در برجام سعی شد بدون پیوندخوردن به اقتصاد جهانی معامله نفت در برابر دلار برقرار شود که طبیعتا مورد پذیرش غرب بخصوص امریکا نبود چرا که دیگر آن معادلات سابق برقرار نبود. اکنون نیز تلاش می شود در قالب گردش به شرق چنین معامله ای با چین سر بگیرد اما اقتصاد جهان عبور از نفت را شروع کرده و دیگر نقش «صرفا تامین کننده نفت اما جدا از اقتصاد جهانی» در جهان امروز تعریف نشده که ایران بخواهد آن را این بار در برابر شرق بر عهده بگیرد (توافق ایران با عربستان نیز بخشی از همین نگاه ناقص به شرق است). جهان جدید جهان تجارت، کریدورها و تکنولوژیهای نو است و درنتیجه نیاز به ائتلاف های گسترده و چند جانیه با همه بازیگران جهانی دارد. بنابراین زیست جزیره ای دیگر بقای کشور را تضمین نمی کند. نظم سیاسی کنونی ایران نمی تواند چنین تغییری را بپذیرد چرا که ایدئولوژی و اقتصادسیاسی اش با شرایط جدید در تضاد است.

2- اقتصاد سیاسی: در بخش قبل اشاره کردم که جمهوری اسلامی اساسا زاده مناسبات دهه هفتاد میلادی است. شرایطی که در آن حکومت (چه پهلوی و چه جمهوری اسلامی) می توانست با درآمدهای نفتی دسترسی به منابع را در انحصار خودش بگیرد و با نقض حقوق مالکیت کلیه منابع اقتصادی سیاسی را به صورت رانت بین هوادارانش توزیع کند و با این شیوه قدرت را در حلقه بسته ای نگه دارد. ایجاد و بقای یک نظام ایدئولوژیک و پروراندن رویای جمع کردن ویژگی های متناقض در یک جامعه صرفا در چنین اقتصاد سیاسی ای امکان بروز داشت. لازم است با یک مثال توضیح دهم. فردی را در نظر بگیرید که برای تامین معاش خود و خانواده اش باید سخت کار کند. او برای کار کردن و تامین مایحتاجش از بازار ناچار است قواعد بازار را بپذیرد. با کارفرما و ارباب رجوع و فروشنده کنار بیاید. برای درآمد بیشتر تخصصهای جدید یاد بگیرد و با همه کسبه محل در ارتباط باشد تا بتواند با آنها خرید و فروش کند چنین فردی واقع بین است و رویاهای عجیب و غریب به سرش نمی زند. اما فردی را تصور کنید که از ثروت بی پایان پدر تامین می شود. یک روز هم کار نکرده و برای تامین خودش احساس نکرده باید قواعدی را رعایت کند. چنین فردی احتمالا دارای انبوهی از رویاهای دست نایافتنی است. ممکن است به فکر ساخت ماشین زمان بیفتد یا دوست داشته باشد در حالی که به همه بی محلی می کند همه کشته و مرده او باشند. برخلاف شخص اول که پایش روی زمین واقعیت بود شخص دوم سرش در هوای خیالات ناشدنی است. پول بادآورده می تواند توهم قدرت نامتناهی هم بدهد!

به بحث اصلی برگردم. همانگونه که پهلوی دوم فکر می کرد می تواند با دلارهای نفتی در عرض ده سال تمدن بزرگ بسازد، اسلام گرایان مخالف او هم فکر می کردند که چرا آنان نتوانند با معجزه پول تمدن اسلامی خودشان را بسازند؟ رویای تشکیل جامعه ای با مناسبات مدینه النبی اما از نظر نظامی و اقتصادی قدرت برتر منطقه و حتی جهان -که تبدیل به آرمان جمهوری اسلامی شد -فقط با افیون پول نفت ممکن بود. بنابراین نظام سیاسی ایران مبتنی بر این اصل شکل گرفت که کشور را بصورت جزیره ای جدای از جهان اداره کند و صرفا با فروش نفت به جهان بیرون و تامین مایحتاج کشور در ازای آن به دنبال رویاهای خود باشد. در این شرایط می شد تن به اقتصاد پیچیده صنعتی و به تبع آن باز شدن پای اقشار مختلف مردم در قدرت را نداد و قدرت را نیز در حلقه بسته نگه داشت. چنین معادله ای کم و بیش تا سال1390 برقرار بود و حکومت توانسته بود کم و بیش جامعه را اداره کند. اما بی نیازی جهان به نفت ایران این اقتصاد سیاسی را ویران کرده است. جهان نه تنها به زندگی بدون نفت ایران خو کرده که به سادگی توانسته دسترسی اقتصاد ایران به دلار را قطع کند و این معنایی جز خفگی اقتصاد ایران ندارد. برای خروج از این شرایط ناچار باید به قواعد بازی جهانی تن داد، جزیره اقتصاد ایران را به اقتصاد جهانی وصل کرد و دسترسی بازی را برای عموم مردم به منابع ایجاد کرد تا امکان تولید ثروت ایجاد شود. اما همه اینها یعنی تغییر بنیان سیاست داخلی. یعنی پذیرفتن حضور اقشار مختلف جامعه در قدرت. یعنی عقب نشینی از پیگیری رویاها به کارکردهای ذاتی دولت مدرن! چنین تغییرات بنیادینی با ساختار فعلی کاملا در تضاد است. البته یک راه دیگر هم هست. ادامه همین مسیر و تن ندادن به تغییرات که نتیجه اش تضعیف حکومت مرکزی و ایجاد هرج و مرج و فروپاشی کشور است. شرایطی که بارها و بارها در ایران تکرار شده. البته اگر این بار تحولات اجتماعی فرصت رسیدن به چنین وضعی را بدهند.

3- جامعه: یک ویژگی مهم قرن چهاردهم خورشیدی در ایران ایجاد زیرساخت های توسعه بود. گسترش بهداشت، آموزش و راه های ارتباطی زمینه های مدرن شدن جامعه را فراهم می کرد. البته همانطور که گفته شد حکومت های این سده فکر می کردند می توانند جمع اضداد کنند و در عین رشد شاخص توسعه منابع انسانی (human development index-HDI) به الزامات سیاسی آن تن ندهند. طی دهه های میانی گسترش اموزش و بهداشت کیفیت زندگی را افزایش داد پس از انقلاب گسترش آموزش عالی و حضور بیشتر زنان سطح آگاهی جامعه را بالابرد و نظام پدرسالاری را در ساختار خانواده کم رنگ و کم رنگ تر کرد و در نهایت در دو دهه پایانی گسترش اینترنت و سپس شبکه های اجتماعی مجازی چند تغییر مهم ایجاد کرد: تغییر اول این بود که کنترل گردش اطلاعات از دست حکومت خارج شد و جزیره ساخته شده توسط حکومت به وسیله اینترنت به جهان خارج وصل شد. اگر در دهه شصت برنامه دیدنی ها تنها دریچه مردم به زندگی روزمره مردمان خارج بود، به کمک اینترنت و شبکه های اجتماعی همه مردم ایران عضوی از یک جامعه جهانی شدند که می توانستند همه چیز را باهم به اشتراک بگذارند در سبک زندگی شبیه هم شوند و تفاوت ها و تبعیض ها را بهتر در کنند.

تغییر دوم پرورش نسلی بود (نسل Z) که نه تنها در خانواده هایی با پدرسالاری رقیق بزرگ شده بودند، بلکه بستر دوم رشد آگاهی آنها شبکه های مجازی بود که باعث می شد به سادگی نتوان آنها را تحت آموزش های ایدئولوژیک قرار داد و ورودی اطلاعات آنها را کنترل کرد. چنین نسلی طبیعتا پدرسالاری را در عرصه اجتماعی و سیاسی نخواهد پذیرفت.

تغییر سوم کاهش شکاف مرکز و پیرامون است. اگر زمانی فقط شهرهای بزرگ امکان دسترسی به روزنامه یا شرکت در سخنرانی ها و مراسم های سیاسی اجتماعی را داشتند، شبکه های مجازی این دسترسی را به عمق دورافتاده ترین روستاها رساند و اکنون دیگر تفاوت محسوسی بین آگاهی سیاسی و اجتماعی مرکزنشینان و نقاط دورافتاده نیست.

تغییر چهارم ایجاد فعالیتهای اقتصادی بر بستر اینترنت بود که سطحی از پیچیدگی و تخصص را به اقتصاد و جامعه تحمیل کرد، دسترسی به منابع را گسترش داد در کل و امکان تغییر مناسبات اقتصاد سیاسی را فراهم کرد.

بنابراین در کل می توان گفت جامعه ایران یک حرکت آرام و پیوسته را در قرن چهاردهم در گذار از یک جامعه ساده سنتی به یک جامعه آگاه و مدرن طی کرد و در پایان این قرن می توان گفت جدال سنت و مدرنیته در درون جامعه تا حدی زیادی به نفع مدرنیته پیش رفته و بخش بزرگی از جامعه کاملا از سنت و سبک زندگی سنتی عبور کردند و این یعنی یک شکاف عمیق بین جامعه واقعی و آرمانشهر حکومت. این تغییرات اجتماعی نمی توانند محدود بمانند و تبعات آن در اقتصاد و سیاست هم بروز خواهد کرد. یعنی چنین جامعه ای که در سطح اطلاعاتی با جهان ادغام شده تمایل دارد در سطح اقتصادی هم ادغام شود و در عرصه سیاسی هم محدودیت های اعمال شده بر روی خود را بزداید. و باز هم این خواست ها با نظم سیاسی موجود در تضاد است و همه این تحولات در زمانی بروز کرده که نظام سیاسی ایران در نامنعطف ترین شرایط خود پس از انقلاب قرار دارد.

4- ساختار حکومت: ساختار نظام جمهوری اسلامی ساختاری دوگانه است. بخشی از آن از ارزش ها و روش های دموکراتیک پیروی می کند و بخشی دیگر از سنت فقهی-عرفانی . این دو بخش از ابتدا تضادهایی باهم داشتند اما در نهایت این جدال با فراز و فرودهایی که این نوشته محل طرح آنها نیست به انتخابات 1398 و 1400 رسید که نهادهای دموکراتیک کاملا زیر نظر و سطله بخش فقهی- سنتی قرار گرفتند. حضور شخصی مانند ابراهیم رئیسی در مقام ریاست جمهوری که مشخص است هیچ تسلطی بر کشورداری ندارد و رقابت درونی گروه ها بر سر وزارت خانه ها و معاون اولی نشان می دهد به صورت غیر رسمی مقام ریاست جمهوری کنار گذاشته شده و همه چیز در هر سه قوه با هدایت مقام رهبری پیش می رود. چنین رویه ای را پیشتر هم در تاریخ معاصر تجربه کرده ایم. رضا شاه از سال 1313 و محمدرضا شاه از سال 1342 به تنها تصمیم گیران کشور تبدیل شدند و سایر نهادها فقط مجری اوامر بودند. چنین ساختاری کمترین توان را در درک تحولات و کمترین ظرفیت را برای ایجاد تغییرات دارد و بنابراین بسیار شکننده است.

تمام این شرایط نشان می دهد که اکنون با فشار چند جانبه و همزمان تغییرات مواجه هستیم و می توانیم با قطعیت بگوییم که تغییرات بزرگ رخ خواهد داد. اما شکل و شیوه وقوع آن و نتایج آن کاملا بستگی به سیر حوادث و نوع کنش گری بازیگران دارد. اما چند مسئله کاملا مشخص است.

1-هر چقدر در مقابل تغییر مقاومت صورت گیرد شدت وقوع آن شدید تر خواهد شد.

2- تغییرات سطحی و موقتی نیاز به تغییرات عمده را رفع نمی کنند. چنین رویه ای عملا همان به تاخیر انداختن تغییرات اساسی است.

3- انجام تغییراتی که ناظر به یکی از حوزه های یادشده و بی توجه به سایر حوزه ها باشد حتما محتوم به شکست است. لازم است تغییرات در راستای حل تضادها در همه حوزه ها باشد.

بنابراین باید به همه بازیگران و کنشگرانی که سعی می کنند با نصیحت الملوک یا روش های ریش سفیدی با این تغییرات مواجه شوند گفت که تنها کاری که اکنون می توان کرد، آمادگی برای تغییر و تسهیل کردن آن است که اگر گوش شنوایی بود کار به ایجا نمی کشید.

ایران در تاریخ بلند خود بارها و بارها چرخه استبداد و هرج و مرج را تجربه کرده و بار دیگر در آستانه پایان یک چرخه است. با این تفاوت که جامعه ایران دیگر جامعه سلطه پذیر سابق نیست. رشد کرده و بالغ شده و دیگر قیم سالاری را نمی پذیرد. یک انسان بالغ ممکن است دچار ضعف و فقر شود اما هیچگاه دوباره به کودکی اش باز نمی گردد. جامعه ایران را نیز ممکن است چند صباحی در ضعف کنونی نگه دارند اما احیای مناسبات گذشته دیگر ممکن نیست.

اقتصاد سیاسیایران
تحلیل گر سیاسی، دغدغه مند توسعه ایران، تهیه کننده پادکست ریل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید