منتشر شده در وبسایت ندای آزادی در 6 آبان 94
چپ، راست، اصلاحطلب، اصولگرا، اعتدالگرا، این واژه چه معنایی میدهند؟ به چه مفاهیم و واقعیاتی اشاره دارند؟ جریانات و نیروهای سیاسی یک جامعه را چگونه باید بازشناخت و دسته بندی کرد؟ چگونه میتوان دسته بندی و جناح بندی ساختگی و دروغین را از مرزهای واقعی جریانات تشخیص داد؟ آیا برای درک درست شرایط اکنون جامعه و پیش بینی و ترسیم مسیر آینده پاسخ گفتن به سولات مطرح شده و سپس شناسایی نیروهای فعال عرصه سیاست ایران و ایده ها، توان ها و رفتار آنها ضروری نیست؟
به نظر نگارنده جریان شناسی نیروهای فعال جامعه ایران و تبارشناسی تاریخی و اجتماعی آنها، مهمترین کاری است که سیاستمداران، روشنفکران و فعالان اجتماعی میبایست انجام دهند تا جایگاه خود را در عرصه جامعه به خوبی شناخته و توان تصمیم گیری های آینده را در خود افزایش دهند.
برای این منظور سعی خواهد شد با بازخوانی نزاع های سیاسی سده اخیر به ریشه تاریخی جریانها و نیروهای فعال امروز ایران دست یافته و با این مقدمه طولانی به معرفی باورها، ریشههای اجتماعی و شیوه رفتار سیاسی آنان پرداخته شود.
در این نوشتار نشان داده خواهد شد که جریانات سیاسی ایران را در فضای پس از مشروطه میتوان به صورت زیر از هم تفکیک کرد: مشروطه خواهی، مشروعهخواهی، تجدد طلبی(توسعه گرایی)، مارکسیسم و بنیادگرایی اسلامی.
در ادامه به بررسی و روند شکل گیری این جریانات پرداخته خواهد شد و نشان داده خواهد شد که چگونه دو جریان نخست هم پای هم از عصر مشروطه تا کنون پیش آمدند. توسعه گرایی چگونه در این دوران نابود و دوباره احیا شد و اینکه چگونه بنیادگرایان اسلامی در امتداد دشمن خود، مارکسیست ها قرار گرفتند. لازم به ذکر است که این نوشتار برای رعایت اختصار از شرح وقایع تاریخی خودداری کرده و صرفاً به ردیابی جریانات پرداخته است و فرض بر این است که خواننده به روند تحولات و وقایع به خوبی آگاه است.
عصر مشروطه
جنبش مشروطه با فشار دربار قاجار بر روی بازاریان و تجار جرقه خورد. بازار همواره از حامیان و پیروان اصلی روحانیت و حوزههای علمیه بود و با وجوهات شرعی آنان این مراکز دینی امرار معاش میکردند. فشار حکومت بر بازاریان روحانیت را به حمایت از متحد استراتژیک خود کشاند. آنان برای دفاع از پایگاه مهم اجتماعی خود و برای نشان دادن قدرت و نفوذ خود در عرصه قدرت- که از اواخر عهد ناصری با تهدید و بی توجهی دربار مواجه شده بود- دست به اعتراض زد.
این اعتراض ها با زمینه فکری ای که روشنفکرانی مانند میرزا ملکم خان و نشریاتی مانند «حبلالمتین» در جامعه نشر داده بودند و با رهبری سیاسی سیدین سندین( آیت ا... سید محمد طباطبایی و آیت الله سید عبدا... بهبهانی) و حمایت و رهبری معنوی مراجع ثلاث نجف (آیات عظام آخوند خراسانی، مازندرانی و خلیلی تهرانی) به سمت اهداف مشروطیت سوق پیدا کرد.
اگرچه جریان اصلی روحانیت به رهبری آخوند خراسانی جنبش مشروطه خواهی ایران را پیش میبرد اما جریان دیگری هم در میان روحانیون دیده میشد. جریانی که ابتدا با انگیزه های احیای قدرت روحانیت در اعتراضات شرکت جست اما با بالا گرفتن خواست «مشروطیت» به خوبی و درستی خطر را احساس کرد و با جدا کردن راه خود به دفاع از «مشروعهخواهی» پرداخت. این جریان با نفی هرگونه تجدد خواهی و نوگرایی از «سنت» دفاع کرد و در کنار متحد پیشین خود – یعنی دربار قاجار- به مقابله با نوگرایی و «مشروطه خواهی» پرداخت.
مهمترین چهرههای جریان سنتگرای مشروعهخواه، شیخ فضل ا... نوری( مهمترین مشروعهخواه و مدافع سنت در قرن اخیر) و انجمن اسلامیه تبریز- که در نبرد با مشروطه خواهان از جمله ستارخان و باقرخان) نقش مهمی داشتند- بودند.
پیشروی و گسترش و نهایتا پیروزی مشروطه خواهان پس از فتح تهران باعث شد که با همراهی بسیاری از اشراف نواندیش قاجار و زمینداران و بزرگان اقوام و ایلات کشور همراه بود، باعث شد تا شیخ فضل ا... بر دار شود و محمدعلی شاه راهی روسیه. فاتحان تهران پس از پیروزی به دو جناح تقسیم شدند. روحانیون مشروطهخواه، اشراف قاجار و بازاریان حزب «اعتدالیون» را تشکیل دادند تا نقش محافظهکاران را بر عهده بگیرند و روشنفکران تجدد طلب با تشکیل حزب دموکرات (تحت تاثیر حزب سوسیال دموکرات آذربایجان) جناح رادیکال را نمایندگی کنند.
رهبری اعتدالیون که اکثریت مجلس را در دست داشتند، بر عهده سید محمدصادق طباطبایی(فرزند آیت ا... طباطبایی) بود و از حمایت سیدین سندین و چهره هایی چون ستارخان، باقرخان، سردار اسعد بختیاری و علامه دهخدا برخوردار بود. آنان از تغییرات آرام و هماهنگ با سنت دفاع میکردند و در عین مشروطه خواهی شریعت اسلام را هم پاس میداشتند.
حزب دمکرات که چهره هایی چون سید حسن تقی زاده و میرزا سلیمان اسکندری را در رأس خود میدید، ضد سنت، لائیک و شدیدا هوادار بی چون و چرای تمدن اروپا بود. بیش از آنکه دغدغه آزادی داشته باشد از عقب ماندگی ایران رنج میبرد و به دنبال توسعه و تجدد ایران بود. در این حزب تمایلات ناسیونالیستی و سوسیالیتی بسیار پر رنگ بود آنان خواستار تفکیک کامل روحانیون از قوای سیاسی، ایجاد نظام سربازی اجباری، تقسیم املاک بین رعایا، تعلیم اجباری و تأسیس بانک فلاحتی بودند.[1]
بدین شکل تا پیش از شروع جنگ جهانی اول سه جریان سیاسی با پایگاهها خواست ها ورویکردهای متفاوت رخ نمودند. «مشروعهخواه»، «مشروطهخواه معتدل» و «تجددطلب رادیکال».
عصر رضاشاه
تجربه مشروطه اما موفق نبود. با فروشکستن استبداد طبق روال همیشگی تاریخ ایران، هرج و مرج کشور را فرا گرفته بود و دولت ها یکی پس از دیگری سقوط میکردند. جنگ جهانی اوضاع را وخیم تر کرد و خواست آزادی جای خود را به امنیت داد. در این دوران البته مهم ترین چره های مشروطه خواه از جمله آیت ا... بهبهانی(1289ه.ش)، آیت ا... محمدکاظم آخوند خراسانی(1290) وآیت ا... طباطبایی(1299) از دنیا رفتند تا جریان مشروطه خواه به خصوص طیف روحانی آن بیشتر تضعیف شود.
در هنگامه جنگ جهانی اول سید حسن تقی زاده که مدتی بود ایران را ترک گفته و در امریکا به سر میبرد، به دعوت دولت آلمان به برلین رفت و با تشکیل «کمیته دفاع ملی» ملیگرایان ایرانی مانند جمال زاده و محمد قزوینی را گرد هم آورد و با انتشار ماهنامه کاوه به دفاع از تجددطلبی و پذیرش کامل آداب تمدن اروپا با حفظ زبان و هویت ملی ایرانی پرداخت. در واقع این دوره با نقد تجدد پارلمانی و شکست پروژه مشروطیت به دفاع از دولت مقتدر مرکزی و «استبداد منور» پرداختند.
از سوی دیگر پس از انقلاب اکتبر در روسیه و تشکیل حکومت مارکسیستی در این کشور، سوسیالیست های حزب دموکرات از ملیگرایان این حزب جداشدند تا دو حزب جدید شکل بگیرد. میرزا سلیمان اسکندری(نوه فتحعلی شاه) که از رهبران دموکرات ها در مجلس اول بود با تأسیس حزب سوسیالیت، پدر سوسیالیسم ایران شد تا بعد ها اولین دبیرکل حزب توده باشد و چهارمین نیروی موثر سیاسی ایران را-با همت برادرزادهاش ایرج اسکندری- سامان دهد.
از سوی دیگر ملیگرایانی مانند علی اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، سید محمد تدین و محمدعلی فروغی حزب تجدد را بنا نهادند تا بازوی سیاسی جریان فکری «ماهنامه کاوه» برلین باشند.
کودتای رضا خان و ظهور درخشان او در سیاست و امنیت کشور باعث شد تا ملی گرایان حزب تجدد و حلقه برلین «مرد مقتدر» خود را برای پیشبرد سیاست های خود بیابند. رضا خان که در دوران وزارت جنگ و سپس نخست وزیری خود نظر تجدد طلبان را به خود جلب کرده بود، در میان روحانیت-که حالا جریان اصلی آن مشروعهخواه بود- و مردم عادی نیز به دلیل برقراری نظم و امنیت پایگاه مناسبی یافت. حزب سوسیالیست اسکندری و اتحادیه ها کارگری نیز از او حمایت کردند تا عملا وارثان مشروطه خواهان معتدل یعنی سید حسن مدرس(که پس از فوت آیت ا... طباطبایی رهبری اعتدالیون را بر عهده گرفته بود) و محمد مصدق در برابر قبضه قدرت توسط رضا شاه تنها بمانند. خواستاران امنیت با «تجددخوهان» هم پیمان شدند تا «آزادایخواهان» به حاشیه بروند.
با آغاز حکومت پهلوی اول و روشنفکران ملیگرا، سیاستهای ضدسنت آنها عیان شد و سنتگرایان به شدت تحت فشار قرار گرفتند. اکنون «تجدد آمرانه» بود که یکه تازی میکرد. با گسترش دولت مدرن و بسط اقتدار و تمرکز قدرت از یکسو راه برای تجدد هموار میشد و از سوی دیگر هم گلوی مشروطیت را میفشرد، هم گلوی سنت را. «استبداد منور» رضاشاه البته به حامیان خود هم رحم نکرد و با حذف سوسیالیست ها و انهدام تشکل سیاسی تجددخواهان، ضربه سختی به این دو جریان زد. جریان سوسیالیت اگر چه بعدها با تأسیس حزب مارکسیست «توده» خود را احیا کرد اما تجددخواهان تا پایان دوران پهلوی استقلال سیاسی خود را از دست دادند و در حد کارگزاران استبداد حکومت پهلوی باقی ماندند.
عصر بازسازی فضای سیاسی پس از رضا شاه
با کنار رفتن استبداد پهلوی اول، مشروعهخواهی با رهبری تشکیلاتی نواب صفوی اعلام موجودیت کرد. در این زمان که حکومت در ایران کاملا سکولار شده بود و روحانیت دیگر در آن راهی نداشت، اندیشه تأسیس حکومتی کاملا اسلامی برای اولین بار در این دوران و توسط این طلبه جوان مطرح شد. آنان به جد خواستار اجرای احکام اسلام بودند و استفاده از خشونت را در پیشبرد اهداف خود روا و کارا میدانستند. این برای اولین بار بود که مشروعهخواهی در قالب «بنیادگرایی» ظهور میکرد.
از سوی دیگر با زعامت آیت ا... العظما بروجردی بر حوزه قم و مرجعیت شیعه، این آیت ا... کاشانی بود که چهره شاخص روحانیت در سیاست بود. او روحانیای محاظهکار، مدافع منافع روحانیت و به شدت ضد استعمار انگلیس بود. پارلمان را به عنوان دستاورد مشروعه ارج مینهاد و در آن مشارکت داشت اما همچون دیگر روحانیون دغدغه آزادی برای او کمرنگ بود و بیش از همه به زعامت و نقش روحانیت در قدرت میاندیشید. در جریان انتقال قدرت از قاجار به پهلوی او در مقابل مدرس و مصدق و در کنار رضا شاه ایستاد تا نشان دهد «آزادی» در اندیشه او جایگاه والایی ندارد. او را میتوان سنتگرایی عملگرا دانست که در جایی بین مشروطه خواهی و مشروعهخواهی ایستاده بود.
تجدد طلبان که در دوران پایانی حکومت رضا شاه با انحلال حزب خود و اعدام تیمورتاش هویت سیاسی خود را از دست داده بودند، همچنان به عنوان کارگزاران مطیع حکومت پهلوی باقی ماندند. یکی از آخرین بازماندگان چهرههای این جریان(یعنی محمدعلی فروغی) زمینههای تداوم سلطنت پهلوی را پس از خروج رضاشاه از کشور فراهم کرد تا همچنان این جریان کارگزار پهلوی باقی بماند.
مشروطهخواهان به رهبری دکتر مصدق درقالب جبهه ملی خود را سازماندهی کردند و در مبارزه با استعمار، مشروعهخواهان را در کنار خود دیدند.
جریان مارکسیسم با تاسیس حزب توده توسط بازماندگان حزب کمونیست و حزب سوسیالیت و رهبری میرزا سلیمان اسکندری وارد دوران جدید از حیات خود شد. این حزب در دوران نخست خود به دموکراسی و ملیگرایی توجه داشت اما پس از ممنوعالفعالیت شدن، وارد دورانی شد که کاملا اندیشه های حزب بلشوییک شوروی در آن غلبه داشت و «انقلاب» قلب اندیشه و عمل آنان بود.
وجود دشمن مشترکی به نام استعمار انگلیسی مشروطهخواهان، مشروعهخواهان و طیف محافظه کار آیت ا... کاشانی را در کنار هم قرار داده بود. آنان موانع را از سر راه ملی شدن نفت برداشتند و دولت را در اختیار گرفتند. مشروعهخواهان اگرچه با ترورهای خود نقش مهمی در پیشبرد نهضت ملی شدن نفت داشتند اما در ابتدای کار راه خود را جدا کردند و سیاست های ملی گرایانه و آزادی خواهانه مصدق و عملگرایانه کاشانی را تحمل نکردند.
حزب توده هم با دفاع از منافع شوروی در بهره برداری از نفت شمال ایران، مصدق را آمریکایی میخواند و بر او میتاخت.
اتحاد مشروطهخواهی مصدق و میانه روی کاشانی در قیام 30 تیر به اوج خود رسید اما همین اوج سرآغاز سقوط این اتحاد شد. پس از این قیام، کاشانی که خود را در جایگاه رهبری سیاسی همه مسلمانان میدید که میتواند با فتوایی مردم را به خیابان بکشاند و نخست وزیر تعیین کند، رویه دیگری پیش گرفت و دولت را دست نشانده خود پنداشت و سیل توصیه نامه هارا به دستگاهها و وزارتخانه ها روان کرد[2]. مصدق نیز که نسبت به نقش و تأثیر کاشانی در حمایتهای مردمی بی توجه بود راه خود را میرفت.
در این میان حزب توده با چرخشی صد و هشتاد درجهای از این اختلاف استفاده کرد و به حامی اصلی مصدق تبدیل شد. آنان که دولت مصدق را نردبانی برای خود میدیدند در میان اختلاف مصدق با دربار از یکسو و با کاشانی از سوی دیگر به دفاع از دولت برخاستند و نگرانی شدیدی هم در میان روحانیون و جامعه مذهبی و هم در دربار بوجود آوردند.
این بار دشمن مشترک «مارکسیسم» روحانیت شیعه را بار دیگر در کنار دربار قرار داد تا با ساقط کردن مشروطهخواهان روند تحولات سیاسی در ایران تغییر کند.
سقوط دولت مشروطهخواهان ضربه سختی به شیوه و منش آنان یعنی « اصلاحطلبی از طریق مشارکت در قدرت» وارد کرد. با سرکوب مشروطه خواهان و شکست منش اصلاح طلبی تدریجی و مشارکتی، «انقلاب» راه خود را آرام آرام باز کرد.
عصر رمانتیسم سیاسی[3]
پس از کودتا، شاه حکومتی دیکتاتوری را به راه انداخت و تمام مخالفین خود را از صحنه بیرون کرد. حتی آیتا... کاشانی را که حامی کودتا و بازگشت شاه بود به حاشیه راند. مصدق حصر شد و نواب صفوی اعدام گردید. دهه سی شمسی در حالی پایان مییافت که اندکی فضا گشایش یافت. مشروطهخواهان خود را در نهضت آزادی ایران و جبهه ملی دوم دوباره سازمان دادند. در جناح مشروعهخواه هم پس از فوت آیت ا... بروجردی، فضا برای ظهور چهرهای سیاسی و جسور از درون حوزه آماده شده بود. در زمستان سال 41و بهار 42 شاه با اعلام انقلاب سفید و حذف امینی میانهرو و دستگیری سران نهضت آزادی و سرکوب معترضان ورامین دیکتاتوری را به استبداد مطلق تبدیل کرد. در این میدان ظهور آیت ا... خمینی از درون حوزه به عنوان مدافع جدی سنت، روحانیون و مذهبیان را وارد مبارزه سیاسی نمود. او که بعدها عنوان کرد بارقههای فکر تأسیس حکومت اسلامی را نواب صفوی در او روشن کرده، پس از تبعید و تبدیل شدن به یک مخالف تمام عیار حکومت پهلوی، اندیشه حکومت اسلامی را در نجف تئوریزه کرد.
اندیشه انقلاب که توسط مارکسیست ها ترویج میشد، فراگیر شده بود. با دستگیری سران نهضت آزادی و ورود خونین مذهبی های مدافع سنت به مبارزات سیاسی، عملا تفکر و منش سیاسی مشروطهخواهان به حاشیه رفت. جوانان مسلمان که شاگردان مشروطهخواهانی چون بازرگان و طالقانی بودند، راه انقلاب را بر اصلاح ترجیح دادند و با استعاره مفهوم انقلاب از مارکسیست ها آن را با عقاید شیعه در هم آمیختند و جریان دورگه «چپ اسلامی» را پدید آوردند. معلم و تئوریسین این جریان علی شریعتی بود.
مدافعان سنت نیز منش محافظه کاری را کناری نهاده با الگو قرار دادن منش فداییان اسلام، وارد کارزار مبارزه سخت برای براندازی و تأسیس حکومت اسلامی شدند.
مشروعهخواهان انقلابی(فداییان اسلام) که در دوران آیت ا... بروجردی به حاشیه رانده شده بودند، با رهبری آیت ا... خمینی دست بالا را در میان مشروعه خواهان پیدا کرده بودند و جوانان مشروطهخواه با عبور از «اصلاح-آزادی» به «انقلاب-عدالت» رسیده بودند. همه این تحولات به معنای آغاز عصر رمانتیسم سیاسی در ایران بود. عصری که تا پایان دهه شصت ادامه یافت.
مشروعهخواهان هم در مخالفت با حکومت پهلوی(دشمن مشترک) با مارکسیست ها هم داستان بودند و هم در انتقاد به مدرنیته وشعارهای عصر روشنگری(که شعارهای عصر مشروطه ایران هم بود) و هم در روش و منش انقلابی. تلاش های علی شریعتی نیز هم در اصلاح نگرش مارکسیست ها به مسلمانان نقش مهمی ایفا کرد و هم تاثیرات مهمی روی انقلابی شدن مسلمانان به جای گزارد. نزدیکی این دو جریان توان زیادی به موتور انقلاب داد. آنچنان که با شعله ور شدن اعتراضات توانستند در مدت نه چندان طولانی حکومت پهلوی را ساقط کنند.
در تمام این مدت تکنوکرات های تجدد طلب زیر سایه شاه مشغول پیش بردن ایران به سمت کشوری صنعتی و مدرن بودند. اگرچه آنان همچنان هویت سیاسی مستقلی نداشتند اما گرایش های اقتصاد بازار آزاد در آنها غالب بود. مهمترین ارگان این جریان حزب ایران نوین بود که توسط جمعی از تحصیلکردههای خارج و نزدیک به دولت امریکا تشکیل شده بود و تمام این مدت دولت را توسط رهبر خود، «امیرعباس هویدا» در اختیار داشت. در این دوران اگرچه اقتصاد کشور رشد چشمگیری داشت اما استبداد یکه تاز میدان سیاست ایران بود.
انقلاب اسلامی
انقلاب با رهبری آیت ا... خمینی و مشروعهخواهان انقلابی و همراهی چپ گرایان مارکسیست و البته مشروطهخواهان به پیروزی رسید. این پیروزی مهر پایانی بود بر جریان تجدد طلب که کارگزار حکومت پهلوی بود.
ثمره انقلاب، «جمهوری اسلامی» ای بود که قانون اساسی آن آمیزهای از تفکرات دست انداکارن انقلاب شد: جمهوری مبتنی بر اصل تفکیک قوا و رای مردم که در رأس خود ولی فقیه را میدید و محدود به شرع اسلامی بود و همچنین بخش مهمی از اقتصاد را دولتی نگه میداشت و خود را حکومت مستضعفان(ترجمه اسلامی پرولتاریا) مینامید. این حضور همه تفکرات در متن قانون اساسی البته در میدان سیاست بازتاب نداشت.
مشروطهخواهان با رهبری بازرگان اگر چه در مبارزات نقش مهمی داشتند اما هرگز اسیر تب تند انقلاب نشدند و باور آزادیخواهانه و منش اصلاح طلبی خود را حفظ کردند و بخاطر همین ایستادگی مجبور به ترک زودهنگام قطار پرشتاب انقلاب شدند.
مشروعهخواهان با در اختیار داشتن رهبری انقلاب، پس مختومه کردن پرونده دشمن سرسخت خود یعنی «تجدد آمرانه و لائیک»، با انجام انقلاب دوم(تسخیر سفارت امریکا) هم مشروطهخواهان را از دور خارج کردند و هم دست بالا را نسبت به هم پیمانان خود -یعنی مارکسیست ها -در انقلابیگری و امریکاستیزی پیدا کردند. همین امر مقدمه ای شد تا حکومت اسلامی در همان کوران استقرار خود مارکسیست ها را هم از میدان به در کند و «جمهوری اسلامی» تثبیت گردد.
جریان چپ مارکسیست و بخشی از جریان چپ اسلامی( مجاهدین خلق) اگر از صحنه سیاسی کشور حذف شدند اما منش آنها در همپیمانانشان عمیقاً اثر کرده بود و انقلابیگری، حکومت پرولتاریا و مبارزه با امپریالیسم (امریکا) را برای مشروعه خواهان انقلابی به ارث گذاشتند.
پس از استقرار و تثبیت جمهوری اسلامی دو جریان اسلامگرا میدان دار عرصه سیاست ایران بودند: یک جریان اسلام گرایان انقلابی بودند که میتوان آنان را چپ اسلامی وفادار به آیت ا... خمینی نامید که در جریان مبارزات هم نقش مهمی داشتند. گروه دیگر روحانیون سنتی و راست گرایی بودند میانه خوشی با اسلام انقلابی و چپگرای اطرافیان امام خمینی نداشتند.
جریان چپ اسلامی در واقع گروهی با اندیشههای سوسیالیستی و هویتی اسلامی بود. آنان اسلام را با عدالتخواهی و رهایی مستضعفان میشناختند. مفاهیم دوگانه سرمایه دار/کارگر را به مستکبر/ مستضعف ترجمه کرده بودند و استکبار جهانی را به همان معنای امپریالیسم به کار میبردند. اسلام را کامل ترین ایدئولوژی میدیدند و از این حیث داخل گفتمان مدرنیته تعریف میشدند.
مشروعهخواهان محافظه کار اما اسلام را در اجرای مو به موی فقه میدیدند و با یکی انگاشتن فقه و سنت، تمامی ایده های مدرن را یکسره نفی میکردند.
یک دهه انقلابیگری و جنگ طاقت فرسا از یکسو و آزمودن ایده ها و آرمان ها در میدان عمل از سوی انقلابیون از سوی دیگر زمینه را آماده کرد تا با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت و پایان جنگ عملا عصر رمانتیسم سیاسی در ایران به سر آید. جایی که «آرمانگرایی» این عصر به دیوار «واقعیت» خورد. همان واقعهای که نوشیدن جام زهر تعبیر شد.
دوران پسا انقلابی گری
این تنها ضربه به آرمان گرایی نبود. در همین ایام نظام کمونیستی شوروی فروپاشید و انقلابیگری و تئوری های دولتمحور را با خود به محاق برد.
در ایران همزمان مردی در ایران به ریاست جمهوری رسیده بود که در دهه نخست انقلاب در میانه دو جریان اسلام گرا ایستاده بود و با هر دو جریان روابط خوبی داشت. او این جایگاه مرضیالطرفینی را نه با رفتارهای دوگانه و التقاطی که با «عمل گرایی» بدست آورده بود: اکبر هاشمی رفسنجانی.
با حضور او در دستگاه اجرایی بار دیگر «توسعه اقتصادی» به ادبیات سیاسی ایران بازگشت. این نگرش توسعه که اقتصادی آزاد را محور اندیشه های خود قرار داده بود همچنان به روش های آمرانه و از بالا به پایین- با حداقل آزادی های سیاسی- معتقد بود.
در همین دورانی که هاشمی در دولت سازندگی خود مشغول پرورش تکنوکرات های کارگزار این سازندگی بود، چپ های انقلابی دهه تخست انقلاب که در دوران جدید به حاشیه رفته بودند، دوران دگردیسی را طی میکردند. آنان که با یک دهه حکومت داری واقعگرایانهتر به مسائل نگاه میکردند و آرمان های خود را در عمل محک زده بودند، همراه با فضای بین المللی -که در آن تمام احزاب چپ جهان مشغول بازنگری در اندیشه ها و منش خود در دوران پس از جنگ سرد بودند- به بازنگری در دین و سیاستورزی روی آوردند. آنان با عبور از انقلابیگری به اصلاح طلبی بازگشتند و دموکراسی را در مرکز اندیشه های خود قرار دادند. با این دگردیسیها آنان به مشروطه خواهان نزدیک و نزدیکتر میشدند و با عبور از جوانی خود در میانسالگی به ستایشگران منش بازرگان بدل شدند.
در این دوران جریان دیگری به صورت زیر پوستی در حال تکوین بود. بخشی از رزمندگان جنگ که سرباز به جبهه ها رفته بودند و سردار بازگشته بودند، اکنون وارد میدان سیاست شده بودند. اینان شخصیتشان در جنگ شکل گرفته بود و منطق جنگ و نظامی گری تاروپودشان را بافته بود. از سوی دیگر دفاع از سنت برای مشروعهخواهان با روشهای محافظه کارانه، به دلیل گسترش سریع لوازم مدرنیته و شیوه زندگی متناسب با آن سختتر میشد. همین امر باعث شد تا نسلهای جوانتر این جریان-که خود نیز متاثر از زندگی و لوازم مدرن بودند-برای دفاع از باورها و منافع سیاسی خود در منش محافظهکاری تجدید نظر کنند و از ابزارهای مدرن برای دفاع از سنت بهره ببرند. همان روشی که به «بنیادگرایی» شهرت دارد. آنان برای اینکار از چپ های مارکسیست و عصر رمانتیسم الگوبرداری کردند و با ایدئولوژی ساختن از «سنت» روش های انقلابی را در این دوران احیا کردند و اینگونه شد که «بنیادگرایان» وارثان منش مارکسیست ها شدند. آنان برای نفی مدرنیته و آرمانهای روشنگری هم از غرب ستیزی مارکسیست ها الگو برداری کردند وهمه مخالفان خود را-همچون حزب توده- غرب زده و وابسته به امریکا خواندند. آنها بازهم با الگو برداری از مارکسیست ها سعی در جذب توده مردم بخصوص حاشیهنشینها و تهیدستان داشتند و سعی داشتند با این پایگاه اجتماعی به جنگ با طبقه متوسط شهرنشین که خواهان نوگرایی و حامل ارزش های مدرن بود برخیزند. همه اینها در شرایطی اتفاق میافتاد که این جریان به ظاهر چپ، عمیقاً وابسته به قدرت و رانت حکومتی ودر واقع «راست» بود.
در آستانه هفتمین دوره انتخابات ریاست جمهوری جریان های سیاسی در دورهی پسا رمانتیسم آرام آرام آرایش نوین خود را مییافتند. چپ ها انقلابی سابق حالا با محوریت خاتمی به اردوگاه مشروطهخواهان پیوسته بودند و از دموکراسی، حکومت قانون و جامعه مدنی دفاع میکردند. نزدیکان هاشمی که عمدتا نسل دوم محافظهکاران سنتی و نزدیک بازار بودند، در دوران جدید با عبور از سنت به جریان توسعهگرای راست تبدیل شدند که مشی عملگرایانه را در پیش گرفته بودند و از اقتصاد بازار با زبان مدرن دفاع میکردند. آنان نام خود را به درستی کارگزاران سازندگی –که ترجمانی از تکنوکراتهای توسعه گراست- انتخاب کردند.
جریان مشروعهخواه در قالب روحانیون سیاسی تهران(روحانیت مبارز) و روحانیون سیاسی حوزه علمیه قم(جامعه مدرسین) دوران اوج قدرت خود را از صدر مشروطه تا آن زمان تجربه میکرد. نماینده آنان در انتخابات اکبر ناطق نوری بود. جریان بنیادگرا نیز هنوز ظهور و بروز مستقل سیاسی نداشت و در آن زمان عمدتا در قالب انصار حزب ا... زیر سایه مشروعهخواهان محافظه کار بودند.
در هنگامه انتخابات، رویارویی سنت/مدرنیته پس از 90سال (پس از عصر مشروطه) احیا شد. این نخستین باری بود که خواستاران مدرنیته و نوگرایی در برابر مدافعان سنت در یک انتخابات صف آرایی میکردند. این بار همپیمانان بر اساس اندیشه، منش و منافع مشترک متحد شده بودند و نه دشمن مشترک. توسعه گرایان(راست مدرن) در کنار مشروطه خواهان از خاتمی حمایت کردند و بنیادگرایان نوظهور در کنار مشروطه خواهان پشت سر ناطق نوری ایستادند. رقابت خاتمی-ناطق گویی رقابت وارثان آخوند خراسانی-وارثان شیخ فضل ا... بود.
با حمایت تمام قد طبقه متوسط-که مشتاقانه خواستار توسعه و دموکراسی بود-از خاتمی، یکی از مهم ترین همآوردیهای سیاسی تاریخ ایران به شکلی حماسی به سود مشروطهخواهان به پایان رسید و «سید محمد خاتمی» رهبر جدید مشروطهخواهان شد. او رهبری را از بازرگانی تحویل میگرفت که «سیاوشوار» اندیشه و منش مشروطه خواهی را از آتش انقلابی گری و دوران رمانتیسم عبور داده بود تا پرچم مشروطهخواهی را از مصدق به دست خاتمی بسپارد.
شکست سخت مشروعهخواهان که با تمام عِده و عُده خود وارد رقابت شده بودند در واقع آغازی شد بر پایان سنتگرایی محافظهکارانه.
مشروطهخواهان که با حمایت اجتماعی گسترده مشغول بسط اندیشه ها و خواسته هایشان بودند و مراکز قدرت را یکی بعد از دیگری فتح میکردند، روز به روز به عنوان خطری جدی تر برای کلیت مشروعهخواهی تلقی میشدند. در مقابله با این خطر رو به گسترش، بنیادگرایان دست بالا را گرفتند چرا که محافظهکاران نه تنها پایگاه اندک اجتماعیشان عیان شده بود بلکه به دلیل سنتی بودن توان پیکار با مشروطهخواهان تازه نفس را نداشتند.
اینگونه بود که بنیادگرایان آرام آرام جای خود را در قدرت باز کردند و جایگاه خود را -عمدتا در نهادهای نظامی امنیتی تثبیت- کردند.
نزاع مشروطهخواهان آنچنان تند و خشن و خونین گشت که عملا همه راه ها بر دولت مشروطهخواه برای تحقق اهدافش بسته شد. این انسداد طبقه متوسط مدرن را که بدنه اجتماعی مشروطهخواهان محسوب میشدند سرخورده و منفعل کرد تا راه برای به قدرت رسیدن بنیادگران بر دوش حاشیه نشینان هموار گردد.
هشت سال بنیادگرایی چنان وضعیت کشور را بحرانی کرد و کارد را به استخوان رساند که مشروعهخواهان محافظهکار که حالا کاملا زیر سایه بنیادگرایان قرار داشتند به دو دسته تقسیم شدند: بخش اصلی این جریان (جامعتین) در دوراهی پایداری بر اصول خود یا پیروزی در انتخابات -با حمایت از کاندیدای بنیادگرایان- به بی عملی کشیده شد. گروه دیگر این جریان با حرکت به سمت میانه طیف نیروهای سیاسی دست خود را در دست یاران دیرین خود، توسعه گرایان(راست مدرن) گذاشت تا عملا با مشروطهخواهان که دست در دست دیگر توسعهگرایان گذارده بودند، هم پیمان شود. افراطیگری های بنیادگرایان، عملگرایی را در دیگر گروههای سیاسی تقویت کرد تا مشروطه خواهان و بخشی از محافظهکاران با حرکت به سمت میانه و حمایت از توسعه گرایان(که خود پرورش یافته مکتب عملگرایی هاشمی بودند)، ائتلاف پیروز انتخابات یازدهم را تشکل دهند.
و اینگونه شد که توسعه گرایان که پس از تجربیات دوران اصلاحات و بنیادگرایی، به اهمیت مشارکت مردم در توسعه و ضرورت آزادی در تأمین امنیت پایدار پی برده بودند، برای اولین بار در تاریخ ایران به عنوان یک جریان سیاسی مستقل با عنوان«اعتدالگرایان» به قدرت رسیدند.
صورتبندی جریانهای سیاسی امروز و ویژگیهایشان
بر اساس آنچه تا اینجا گفته شد میتوان دو گرایش کلی «نوگرایی» و «سنتگرایی» را از هم تمیز داد که این دو گرایش شامل چهار جریان اصلی سیاسی در ایران امروز به تفکیک زیر است:
1) مشروطه خوهان
2) مشروعه خواهان
3) توسعه گرایان
4) بنیادگرایان
مشروطه خواهان و توسعه گرایان دو شاخه اصلی گرایش نوگرا و مشروعهخواهان و بنیادگرایان دو شاخه اصلی سنتگرایی را تشکیل میدهند. البته با درنظر گرفتن جریان های سیاسی خارج از گود قدرت و نظام میتوان جریان پنجمی هم تحت عنوان «جهموریخواهان سکولار» درنظر گرفت که به دلیل عدم حضور داخل کشور و عدم مشارکت سیاسی در معالات قدرت ایران در شرایط فعلی از اهمیت چندانی برخوردار نیستند اما در آینده ممکن است نقشآفرین گردنند. در ادامه درباره این چهار جریان اصلی و یک جریان در سایه توضیح خواهم داد.
مشروطهخواهان
این جریان از لحاظ سیاسی خواهان حکومت «دموکراسی» بر مبنای «قانون» است. خواستار آزادی شهروندان و مهمترین جریان مدافع حقوق بشر است. از لحاظ اقتصاد سیاسی اگر چه طیف وسیعی را شامل میشود اما به طور کلی میتوان آنان را خواهان برابری اجتماعی و مسئولیتپذیری دولت در قبال توزیع عادلانه ثروت دانست. (همان چیزی که سوسیالدموکراسی خوانده میشود ). اگر چه درون این جریان از طیفهای بسیار نزدیک به اندیشههای سوسیالیستی(طیف ملی مذهبی و حلقه دین و اقتصاد) تا طیف های نزدیک به بازار آزاد(برخی از اصلاحطلبان مشارکتی) را میتوان مشاهده کرد.
این جریان از دیرباز پیوند نزدیکی با نواندیشی دینی داشته است و گاه رهبران آن در دوره های مختلف( مانند آخوند خراسانی،مهدی بازرگان و محمد خاتمی) از چهره های شاخص نواندیشی دینیبودهاند. این درآمیختگی با نواندیشی دینی به سبب منش «اصلاحطلبانه» آنان است که همواره دین(از دنیای قدیم) را در کنار آزادی و پیشرفت(از دنیای جدید) خواسته اند. آنان همواره به تغییرات تدریجی و عمیق همدلی داشتند و منش خود را در طول سالیان حتی در اوج دوران انقلابیگری( به مدد شخصیت محکمی چون بازرگان) حفظ کردهاند.
آنان به جامعه مدنی باور دارند و از دیرباز به عنوان حلقه گمشده آزادی و توسعه در ایران به آن نگریسته و تقویت آن را در عموماً در صدر برنامهها و خواسته های خود داشته اند. این جریان را دکتر علویتبار درجریانشناسی خود «چپ مدرن» نامیدهاند[4].
این جریان امروزه از سه بلوک ملی-مذهبیها(نهضت آزادی و شورای ملی مذهبی)، اصلاحطلبان نسل دوم(مشارکت، مجاهدین انقلاب و جریانها نزدیک به آنها) و گروههای چپ اسلامی باقی مانده از دهه نخست انقلاب(مجمع روحانیون و مجمع مدرسین) تشکیل شده است که رهبری آن با سید محمد خاتمی است.
توسعه گرایان
توسعه گرایان بر خلاف مشروطه خواهان که از سابقه دیرینی برخوردارند، جریانی نوظهور محسوب میشوند. آنان در واقع یکی از فرزندان جریان سنتگرایان محافظه کار( مشروعهخواهان)اند. این جریان را میتوان بخشی از نسل های اخیر جریان مشروعهخواه دانست که ازسه عنصر سنتگرایی، محافظهکاری و پیوند با بازار سنتی با جدا شدن از عنصر اول دو عنصر دیگر را حفظ کرده اند. این جریان مشخصاً زیر سایه عملگرایی هاشمی متولد شد. او را که میتوان مهمترین عملگرای قرن اخیر نامید در دولت خود تکنوکراتهایی را پروش داد که توسعه بر اساس نظریات مدرن اقتصاد بازار آزاد را در رأس برنامه ها و خواسته های خود قرار دهند و با منش عملگرایانه از ارزشهاس سنتی دفاع کنند و در ضمن همدلی با دستاوردهای مدرن در مقابل بسط سریع ارزشهای مدرن رویکردی محافظهکارانه در پیش بگیرند. آنان خواهان حکومتی دموکراتیک و دولتی حداقلی هستند.
ارگان این جریان در انتخابات 76 با حمایت از خاتمی عملاً از جریان راست سنتی گسست و علاوه بر توسعه اقتصادی، توسعه سیاسی را نیز در اولویت بعدی خود قرار داد و طی دوران اصلاحات بیشتر و بیشتر دموکراتیک شد. از دیگر احزاب این جریان میتوان به حزب اعتدال و توسعه و حزب اسلامی کار اشاره کرد.
این جریان که «راست مدرن» خوانده شده است، در سال 92 با حسن روحانی به قدرت رسید. حسن روحانی را اکنون میتوان شاخصترین چهره این جریان دانست که کاملا یک سیاستمدار مدرن است و با ادبیاتی مدرن از اقتصاد آزاد، حکومت قانون و روابط خارجی باز دفاع میکند. اگر محمد خاتمی و مشروطهخواهان بر اساس باورهای فلسفی خود از آزادی دفاع میکردند، حسن روحانی از منظر توسعه پایدار و دکترین امنیت ملی از آزادی شهروندان و مشارکت آنان سخن میگوید و خبر از عبور راست مدرن از توسعه آمرانه و محافظهکاری سیاسی میدهد( اگرچه هنوز نسبت به مشروطه خواهان در ایجاد فضای مشارکت شهروندان محافظهکار تر است)
دکتر سریعالقلم که او را میتوان یکی از متفکرین و تئوریسین های این جریان دانست علتالعلل مشکلات جامعه ایران را نه در نداشتن جامعه مدنی(آنگونه که حجاریان، علویتبار و دیگر متفکرین جریان مشروطهخواه میپندارند) بلکه در بینالمللی نبودن میداند و با معرفی سه اصل رقابت، کیفیت واستاندارد به عنوان اصول بینالمللی بودن، راه توسعه ایران را در این مفاهیم میداند[5].
مشروعهخواهان
این جریان را میتوان کهنسالترین جریان کشور نامید. هم از لحاظ سابقه (که در واقع متعلق به دنیای سنتی است) و هم از لحاظ میانگین سنی حامیان و چهرههای سرشناس آن.
مهمترین پایگاه این جریان امروز حوزه علمیه است. این جریان تمدن مدرن را در هیچ سطحی نمیپذیرد و قویاً از شرایط اجتماعی ما قبل مشروطه دفاع میکند. جامعه ای که هنوز دچار سیلاب مدرنیته نشده بود. آنان خواستار اجرای تمام و کمال فقه در جامعه هستند و والاترین آرمان خود را در تشکیل جامعهای کاملاً اسلامی میبینند. به لحاظ اقتصاد سیاسی هم پیمان بازار سنتیاند و در منش محافظهکار. حکومت مورد پسند آنها حکومت نخبه سالاری(آریستوکراسیک) روحانیون است.
این جریان سیاسی در دو دهه اخیر رویش چندانی نداشته است و با ناممکن شدن روز افزون «سنتی زیستن» در جامعه کنونی ایران، نسلهای جدید جریان «راست سنی» با عبور از سنتگرایی یا راست مدرن شده اند و یا راست بنیادگرا.
پس از شکست این جریان در انتخابات 76، اگرچه پایگاه اندک اجتماعی آن آشکار شد ( و در انخابات های بعدی و با جداش شدن راست بنیادگرا، این پایگاه محدودتر هم شد) اما مراکز مهم قدرت را همچنان حفظ کرد.
ضعف آنان در رقابت با جریانهای نوگرا باعث رشد و گسترش جریان بنیادگرا شد. این جریان با عدم توانایی تصمیمگیری درباره کاندیدای خود در انتخابات 92 و از دست دادن ریش سفیدانی مانند مهدوی کنی و عسکر اولادی وارد دوران اضمحلاح خود شده است.
بنیادگرایان
این جریان اگرچه به صورت امروزی آن بعد از جنگ شکل گرفته اما ریشههای آن را در رویکردهای فداییان اسلام میتوان جستجو کرد. این گرایش با بالاگرفتن تب انقلاب و پیشی گرفتن اندیشه چپ در تئوریزه کردن انقلاب و مبارزه مسلحانه، عملاً در دل جریان انقلاب ذوب شد اما پس از عصر رمانتیسم و حذف جریانات مارکسیستی از عرصه سیاست و عبور اکثر جریانات و فعالان سیاسی ازگفتمان انقلاب و رادیکالیسم، این محافظهکاران جدید بودند که با اقتباس قالب انقلابیگری و مبارزه از چپها و محتوای «سنت» از مشروعهخواهان معجونی ساختند که میتوان آن را «راست چپ نما» نیز خواند. نومحافظهکاران اینگونه بنیادگرایی را دوباره در صورتی جدید احیا کردند تا در عین اینکه عمیقاً به منابع قدرت و ثروت و رانت متصل بودند، با ایجاد دوگانه های مستضعف/مستکبر، انقلابی/ضد انقلاب، جبهه کفر/ جبهه اسلام ،(صورت اسلامی دوقطبی های مارکسیست ها) و دفاع از طبقات محروم چپنمایی کنند. آنان شعارهای ضد امپریالیسم چپها را با حفظ صورت برای نفی کل مدرنیته به کار بردند. منطق جنگ را به سیاست آوردند و با تقسیم نیروهای سیاسی به خودی، دشمن، نفوذی عملاً فضا را برای تکثر آرا و رقابت سیاسی دموکراتیک تنگ کردند. رویکردهای این جریان در سیاست خارجی و حوزه فرهنگ نیز بر اساس منطق جنگ استوار است. آنان گفتگوی بینالمللی را نشانه ضعف دانسته و همواره خواستار برخوردهای اقتدارگرایانه و خصمانه برای نابودی کل جهان غرب! بودند و حوزه فرهنگ و فعالان این حوزه را نیز سربازان تبلیغاتی این نبرد بزرگ میدانند که وظیفه ای جز جنگیدن با سلاح «رسانه» در جنگ نرم نوین ندارند.
این جریان خواهان حکومتی متمرکز است که تمام قدرت و ثروت در اختیار شخص پیشواست که رابطه او با مردم رابطهای مبتنی بر عشق و مراد و مریدی است.(همان رابطهای که نظریهپردازان رمانتیسم سیاسی مانند کارل اشمیت جایگزین روابط قانونمند دولت و مردم میکنند)
نکتهای که عموماً از نظرها پنهان مانده است این است که بنیادگرایان برخلاف دیگر جریانها، جهان را نه در قالب دولت-ملت ها بلکه در قالب امت-امام ها میبینند. از این رو با پیشه کردن رویکردهای انترناسیونالیستی(همانند مارکسیستها)، مرزهای کشورها را جدی نگرفته در پی گسترش «امت» خود هستند.
جبهه پایداری، جمعیت ایثارگران و جمعیت رهپویان علی رغم اختلافاتی که دارند، تشکل های اصلی این جریان به رهبری فکری آیت ا... مصباح هستند.
جمهوری خواهان سکولار
این جریان دو شاخه اصلی دارد. یک شاخه آن جبهه ملی است که اساساً مشروطهخواه است اما پس از انقلاب از عرصه سیاست داخلی کشور دور شده و مواضع سکولارش پررنگ تر شده است. شاخه دیگرمتشکل از جمعی از چهره های سکولار خارج از کشور است که اکثراً از مبارزین چپ پیش از انقلاب بودند که در گذر زمان و افول چپگرایی در جهان روی به اندیشه های دموکراتیک آوردند و از ایده جمهوری سکولار دموکراتیک دفاع میکنند. این جریان که در اروپا مستقر است بعد از سال وقایع 88 دچار انشعاب شد و «سازمان جمهوری خواهان» از «اتحاد جمهوری» خواهان جدا شد.
این دو جریان اگرچه مواضع نزدیکی دارند اما چون یکی عمدتاً در ایران است و (محدود به چند چهره برجسته) و دیگری در اروپا. ارتباط مشخص و بارزی با یکدیگر ندارند.
نگاهی به آینده
برای روش نمودن تحولات سیاسی در آینده باید چند اتفاق مهم را در نظر داشت: اولین و مهمترین اتفاق نزدیک شدن نسل اول انقلاب به پایان عمر سیاسی خود است. این یعنی انقلاب در آستانه یکی از حساسترین مراحل حیات خود قرار گرفته است: انتقال بین نسلی. این انتقال البته میتوانست به مرور و آرامآرام صورت پذیرد اما به دلایل بسیاری صورت نپذیرفته است. این انتقال و فاصله گرفتن هرچه بیشتر از صدر انقلاب، امکان اخذ مشروعیت نظام از انقلاب اسلامی سال 57 و تداوم آن را سختتر میکند و ضرورت عبور منبع مشروعیتبخش از مفهوم انقلاب (و پیشبرد آرمانها انقلاب) به مفهوم نظام( و کارامدی در حل مسائل و پیشبرد خواسته ها و آرمانهای نسل حاضر) را پررنگتر میکند. جدال لفظی روحانی و مخالفانش درباره تاکید بر انقلاب جدای از نظام جمهوری اسلامی و مخالفت روحانی با این فرضیه نشان از آغاز پایان انقلابیگری در سطح بالای حکومت دارد/.
اتفاق مهم دیگری که این تحول را تقویت میکند توافق هستهای است. این توافق را شاید بتوان نقطه پایانی بر عصر پسارمانتیسم دانست (همانگونه که قطعنامه 598 پایانی بر عصر رمانتیسم بود). این اتفاق نه تنها باعث جدیتر شدن ایران به عنوان یک بازیگر مهم در قالب«نظام بین المللی» میگردد، بلکه نیروهای بنیادگرا را (که اساساً خود را در نفی این نظام بینالمللی تعریف میکنند و به دنبال مدیریت جهانی خود هستند) به شدت تضعیف میکند و گفتمان آنها را که ستون فقراتش مخالفت با امریکاست با چالش جدی روبرو میکند. این توافق همچنین عبور از کلیدواژه انقلاب را سریعتر و محتملتر میکند زیرا مذاکره با امریکا در واقع کنار گذاشتن عملی فرضیه شیطان بزرگ بود، اگرچه در سخن همچنان پابرجاست.
اتفاق دیگر همانطور که گفته شد زوال مشروعهخواهان(راست سنتی) به عنوان یک جریان مستقل و تأثیرگذار است. این جریان که اعضای آن اکثراً کهنسالاند در سالهای اخیر بخصوص پس از وقایع 88 قدرت تأثیرگذاری سیاسی خود را در بین اصولگرایان(سنتگرایان) از دست داده است. اکنون آنان به دو بخش تقسیم شده اند. بخشی همچنان محافظهکار مانده اند و بخشی دیگر به ناچار همپیمان بنیادگرایان شدهاند. جریان اصلی به رهبری جامعتین برای بقای خود در عرصه سیاسی و مقابله با مشروطه خواهان، به سمت رادیکالیسم پیش رفته و بخش دیگر این جریان به رهبری ناطق نوری و یار نزدیکش علی لاریجانی زیر لوای هاشمی همپیمان توسعهگرایان شدهاست تا مقابل افراطیگری بنیادگرایان بایستند. بررسی برجام در مجلس نیز به دورشدن هرچه بیشتر این طیف از بنیادگرایان منجر شده است و عملا دو بخش اصولگرایی کاملا از هم تفکیک شده اند. بخش دیگر مشروعهخواهان محافظهکار (مجمع پیروان خط امام و رهبری)نیز منتظر وقایع آتی اند تا با یکی از طرفین خود (محافظهکاران همپیمان هاشمی یا محافظهکاران همپیمان بنیادگرایان) همراه شود. انتخابات سال جاری مجلسین رونمایی از آرایش سیاسی نوین خواهد بود. آرایشی که احتمالا به سمت سه ضلعی شدن سیاست در ایران( حل شدن راست سنتی در دو جریان همسایه) همراه خواهد بود. به طور نمادین در طیف جریان های سیاسی میتوان خاتمی را در طرف چپ طیف فرض کرد. هاشمی را در میانه دید که زیر لوای خود روحانی را در سمت چپ و ناطق را در سمت راست خود دارد. ائتلاف مصباح-محمد یزدی نیز در انتهای راست طیف جا میگیرد. صف بندی و نتیجه انتخابات جاری تثبیت تغییرات آغاز شده در آرایش سیاسی نیروها پس از انتخابات 92 خواهد بود و تأثیر بسیار مهمی در تعیین رهبر آتی جهموری اسلامی و انتقال قدرت از نسل های اول و دوم به نسلهای سوم و چهارم خواهد داشت.
[1] دانشنامه ویکی پدیا، زیر عنوان حزب دموکرات
[2] دانشنامه ویکی پدیا زیر عنوان ابولقاسم کاشانی
[3] این عنوان برای این دوره تاریخی برگرفته از مقاله «سنت ومدرنیته در سه رنگ» نوشته شروین وکیلی است.
[4] این نوشتار در کلیت خود از سلسله مقالات جریان شناسی سیاسی دکتر علوی تبار که شهریور 90 در نشریه شهروند امروز به چاپ رسید استفاده نموده است.
[5] "مهمترین مشکل کشور چیست؟"، محمود سریع القلم، مهر 1393، سایت فرهنگی نیلوفر