سهیل ایزدی
سهیل ایزدی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

تنفس مصنوعی بایدن به بنیادگرایی

در این نوشتار سعی خواهم کرد در ابتدا با شرح مختصری بر عملکرد اقتصادی دولت نشان دهم که چطور پیچ ولوم اقتصاد ایران به واشنگتن منتقل شده است. در بخش دوم تلاش می کنم بر اساس شواهد موجود نشان دهم که امریکا بر اساس چه ملاحظاتی این پیچ ولوم را تنظیم می کند و در بخش پایانی بر اساس نتایج دو بخش اول مدل تحلیلی و انگاره های سیاسی رایج را به چالش خواهم کشید.

یک) بر اساس آمار منتشر شده توسط مرکز ملی آمار رشد اقتصادی تابستان 1402 7.1 درصد بوده که اگر این شاخص را بدون نفت محاسبه کنیم به 4.2 کدرصد کاهش می یابد. بر اساس نمودار شماره یک سهم رشد استخراج نفت و گاز بسیار بیشتر از سایر بخش هاست و رشد منفی در تامین آب و برق و گاز و بخش کشاورزی خبر از بحران های آتی می دهد. بر اساس نمودار شماره دو که روند رشد اقتصادی کشور را در ده سال گذشته نشان می دهد، نرخ رشد اقتصادی از نیمه سال 99 تا کنون در یک کانال 4-6 درصدی بوده است. این کانال با روی کار آمدن بایدن در امریکا شکل گرفته اما با تغییر دولت در ایران تغییری نکرده است! بیشتر بودن رشد کلی از رشد بدون احتساب نفت از میانه سال 1401 نشان می دهد درآمدهای نفتی همچنان اصلی ترین بخش فعال و درآمدزای کشور است. به زبان ساده اقتصاد کشور نفتی تر شده است.

نمودار -1
نمودار -1



نمودار-2
نمودار-2

نمودار شماره سه، صادرات نفتی ایران (بر اساس هزار بشکه در روز) را نشان می دهد. با روی کار آمدن بایدن فشار تحریم های نفتی کاهش پیدا کرده است و صادرات نفت ایران سال به سال بیشتر نیز شده است. در واقع دولت امریکا با اعمال تحریم شدید بر صنعت و نظام بانکی ایران و کاهش سختگیری درتحریم نفتی، اقتصاد ایران را به سمت وابستگی بیشتر به نفت پیش برده است. از انجا که هیچ تحریمی رسما لغو نشده و این کاهش بر اساس سیاستهای دولت امریکا و توافق های پشت برده (که در بخش بعدی به ان برخواهم گشت) بوده، بنابراین به یک معنا پیچ کنترل ورودی اقتصاد ایران در دستان امریکا قرار گرفته است. دقیقا همانند یک فروشنده مواد مخدر، که با وابسته کردن افراد مورد نظرشان به مواد، رفتار انها را کنترل می کنند.

نمودار-3
نمودار-3

نمودار شماره چهار روند تغییر نرخ تورم را نشان می دهد. بر خلاف ادعای مقامات، تورم نقطه به نقطه از زمستان 1400 صعودی شده و با ثبت یک رکورد در بهار 1402 (پس از تعدیل نرخ ارز ترجیحی) دوباره به کانال 45-40 درصد بازگشته. در حالی که نرخ تورم در سال های 98 و 99 زیر 40 درصد بود. این به معنای تزریق بیشتر نقدینگی در قالب پروژهای عمرانی به اقتصاد است که البته در نرخ اشتغال هم خود را نشان داده است.

نمودار-4
نمودار-4


جدول شماره یک جمعیت شاغل و جویای کار را در تابستان 1401 و 1420 نشان می دهد. جمعیت کل شاغلان کشور در تابستان امسال نسبت به سال گذشته 900 هزار نفر افزایش داشته و برای اولین بار از مقدار شاغلین کشور در سال 98 (پیش از کرونا ) پیشی گرفته است. این رشد شاغلین می تواند نتیجه خروج اقتصاد از شوک کرونا و همین طور نشان دهنده تزریق منابع مالی به پروژه های عمرانی باشد که در عین ایجاد تورم میزان خالص اشتغال را هم افزایش داده.

جدول-1
جدول-1


افزایش نرخ تورم در شرایطی که درآمدهای نفتی کشور بسیار بیشتر از سال 98 و 99 شده نشان می دهد که اولویت دولت کاهش تورم نیست. عدم تلاش دیپلماتیک آنها برای رفع تحریم ها هم نشان می دهد که از شرایط فعلی ناراضی نیستند. اما چرا؟

دو) دولت های دموکرات معمولا سعی می کنند همزمان با مهار ، با کارت ایران امتیازات بیشتری از لابی های عربی و اسرائیلی بگیرند. برخلاف جمهوری خواهان که تلاششان به کما بردن ایران( وضعیتی که نه ایران از هم بپاشد و نه قدرت و توان رشد داشته باشد) است. دولت بایدن هم با این سیاست سعی کرد فشارتحریم های ترامپ را روی ایران کم کند. جنگ اوکراین و فشار داخلی مخالفان برجام دولت امریکا را به سمت توافقی پنهانی با ایران برد. ایران سطح غنی سازی و ذخایر اورانیوم خود را محدود می کرد و در ازای آن از تخفیف تحریم نفت و دسترسی به منابع ارزی خارج از کشور بهره مند می شد. این توافق برای امریکا بسیار مفید بود چرا که هم پرونده هسته ای را بدون توافقی رسمی (که مخالفان جدی در کنگره داشت) فریز می کرد و عملا از اولویت کار خارج می شد و در عین حال با نفت ایران می توانست تحریم های موثرتری را بر روسیه اعمال کند بدون اینکه قیمت ها افزایش چشمگیری داشته باشد. این اقدامات برای پیروزی مجدد بایدن در انتخابات 2024 ضروری بودند. در عین حال این رویه اقتصاد ایران را بیش از پیش وابسته نفت می کرد. وابستگی بیشتر ایران به نفت به معنای قدرت بیشتر امریکا برای کنترل اقتصاد ایران است. اما حکومت ایران چرا به چنین توافقی تن داد؟ دلیلش واضح است. این توافق الیگارشی حاکم را در ایران تثبیت می کند. چرا که تحریم های متعدد از توان جامعه و اقتصاد خصوصی ایران می کاهد، پیچیدگی اقتصاد ایران را کم می کند و در عین حال با تخفیف تحریم نفت حکومت را قوی تر و مسلط تر به جامعه می کند. به زبان ساده مدل اعمال تحریم دولت بایدن باعث برتری مطلق حکومت ایران در مقابل جامعه شده و در حال تخریب بسترهای شکل گیری دموکراسی است. توافق بقا در برابر بقای دو دولت ایران و امریکا آن هم در بحبوحه اعتراضات ایران این پیام روشن را به اپوزیسون رساند که ترجیح دولت امریکا در شرایط کنونی تثبیت وضعیت حاکم در ایران است. چرا که هم ناامنی و آشوب در ایران برنامه های امریکا را (که سعی دارد تمرکز خود را از خاورمیانه بردارد) مختل می کند و هم ایجاد یک دولت قوی و دموکراتیک که دیگر برای امریکا قابل کنترل نیست یک خطر جدی محسوب می شود. در این موضع کشورهای همسایه و رقیب ایران مانند اعراب خلیج فارس و ترکیه هم هم داستان اند و ایران در کما بهترین سناریو برای آنان است. از طرف دیگر حضور بنیادگرایان مذهبی در راس هرم قدرت ایران باعث می شود امریکا پروژه صلح اعراب و اسرائیل را بهتر به پیش ببرد و کریدور جنوب ایران که هند (و حتی چین) را از طریق کشورهای عربی به اسرائیل و دریای مدیترانه وصل می کند، توجیح و اهمیت پیدا کند. چرا که امریکا می تواند با تحریم ایران از شکل گیری کریدورها از ایران جلوگیری کند. اتصال هند و چین به اروپا به واسطه کریدوری که تحت کنترل امریکاست، دست برتر این کشور را در مقابل این دو قدرت آسیایی و حتی اروپا حفظ خواهد کرد و ایران و روسیه را زیر فشار خواهد گذاشت.

اما روی دیگر این سکه در داخل ایران است. هیچ عاملی مثل تحریم و انزوای ایران، بنیادگرایان را در داخل ساختار قدرت تثبیت نمی کند و هیچ عاملی هم مثل پیوستن ایران به زنجیره تولید جهانی ایران را به سمت آزادی هل نمی دهد. بنیادگرایان مذهبی به خوبی دریافته اند که سیاست های توسعه ای مانند دهه هفتاد شمسی که به رشد و گسترش طبقه متوسط بینجامد قدرت آنان را تهدید خواهد کرد. به خوبی می دانند که گسترش اقتصاد دیجیتال و صنایع «های-تک» (hi-tech) استبداد سیاسی و فرهنگی را سخت تر خواهد کرد. بنابراین برای تثبیت خود نیاز دارند تا طبقه متوسط را لاغر کنند و دولت تنها توزیع کننده ثروت در کشور باشد. اجرای این سیاست ها هم نیازمند سختگیری شدید اجتماعی است و هم نیازمند تحریم و تنش بین المللی. بنابراین بنیادگرایان طبیعتا باید برجام را دشمن بدارند و به سمت توافقی بروند که به سود قدرت آنها و به ضرر توسعه و دموکراسی کشور است.

سه) عرصه سیاست را می توان دو گونه تحلیل کرد. مدل اول این است که رفتار همه بازیگران را بر اساس ارزش ها و منافع خودمان مورد قضاوت قرار دهیم و در نهایت نادانی و بی کفایتی یا دژخیمی دیگران را نتیجه بگیریم. مدل دوم این است که همه بازیگران را دارای شعور فهم کافی در تشخیص و پیگیری منافع خودشان بدانیم و از روی رفتار آنها به منافع و خواسته های واقعی شان پی ببریم. نتیجه مدل اول نصیحت و تمسخر یا دشمن پنداری بازیگران دیگر است و نتیجه مدل دوم می شود تلاش برای تغییر موازنه قدرت با ایجاد ائتلاف های جدید بر اساس منافع مشترک.

مدلی که معمولا در عرصه سیاسی کشور مورد استفاده قرار می گیرد، مدل اول است. این مدل البته برای رقابت های انتخاباتی و کری خوانی سیاسی مدل کارآمدی است اما گرهی را باز نمی کند.

در خارج از کشور هم بخشی از اپوزیسیون با همین مدل مناسبات را تحلیل می کرد و به همین دلیل همه تلاش خود را گذاشته بودند که کشورهای غربی را قانع کنند که جمهوری اسلامی را بردارند و آنها را بر تخت قدرت در ایران بنشاند. اما آنها هم به صخره سخت واقعیت برخورد کردند و از هم پاشیدند.

از دل مدل تحلیلی اول توافق و تفاهم بیرون نمی آید. یا منجر به خشم و طغیان می شود و یا خود را در جایگاه مظلوم و قربانی می نشاند و چند «من که گفته بودم...» برای تاریخ به یادگار می گذارد.

اما یک آسیب مهم استفاده از مدل تحلیلی اول چسبیدن به انگاره های ظاهری و تغییر ناپذیر است. چرا که تحلیل گر ارزش ها و منافع خودش را معیار قرار می دهد و بنابراین همواره از انگاره های ثابتی استفاده می کند بدون اینکه نسبت به تغییر منافع دیگر بازیگران حساس باشد. در نتیجه گاهی شکافی عمیق بین واقعیت و تحلیل ها ایجاد می شود. همین تحلیلی که در این نوشتار ارائه شد، می تواند با پایان یافتن جنگ اوکراین و غزه یا با پیش رفتن توافق امریکا با ونزوئلا یا تغییر دولت در امریکا تغییر کند. بنابراین مبنا قرار دادن آن در شرایط جدید می تواند به کنش های نادرستی منجر شود.

این انگاره ها که «دولت همیشه به دنبال رشد اقتصادی و فقر زدایی است» «توسعه نیافتگی نتیجه بی کفایتی مسئولین است»، «امریکا همیشه دشمن جمهوری اسلامی است» ، «جمهوری اسلامی همواره ضد امریکایی است»، «غرب همواره از تغییر حکومت در ایران حمایت می کند» ، «امریکا ضد اسلام است و هدفش نابودی جمهوری اسلامی است» همه بر مبنای مدل تحلیلی اول اند و خیلی وقت ها مبنای کنش های نادرست و بی نتیجه می شوند. مثلا بسیاری از منتقدان دولت بر اساس مدل اول عدم احیای برجام را به ناتوانی دستگاه دیپلماسی ربط می دهند، اما با مدل تحلیلی دوم احیای برجام خلاف منافع دولت است و آنها توانستند با کنار زدن برجام به توافقی متناسب با منافع خود با امریکا برسند. ارائه روایت دوم می تواند تاثیرات بسیار متفاوتی در صف بندی های جامعه داشته باشد. یا در مورد مهاجرت نیروی انسانی متخصص از کشور اکثر چهره ها و جریان های توسعه گرای کشور مشغول هشدار و اعلام خطر به حکومت هستند. چرا که با مدل اول تحلیل می کنند. در نتیجه کنش آنها این نصیحت های بی ثمر است. اما اگر بر اساس مدل دوم تحلیل می کردند، نتیجه می گرفتند که منافع حاکمان در کوچاندن اقشار ناهمسو با خود است و برای جلوگیری از آن باید روش هایی غیر از نصیحت و هشدار را پیش گرفت. یا اپوزیسیون اگر بر مبنای مدل دوم تحلیل می کرد به جای دعوت به اعتراض هایی که نابودی طیف وسیعی از ذی نفعان را هدف می گیرد، سعی می کرد ائتلاف هایی برای تغییر موازنه قدرت بسازد و بر اساس انگاره های نادرست منتظر اقدامات دولت های غربی نماند.

جمع بندی: اعداد و ارقام اقتصادی نشان می دهد که تغییر دولت در امریکا اثر بیشتری روی اقتصاد ایران دارد تا تغییر دولت در خود ایران. این هم نتیجه برنامه بلند مدت تحریم های امریکاست که توانسته پیچ تنظیم اقتصاد ما را در اختیار بگیرد و با کم و زیاد کردن شدت تحریم نفتی سیاست های خود را پیش ببرد. در دو سال گذشته اوضاع جهان به گونه ای بوده که منجر شده به فریز شدن پرونده ایران. از قضا این شرایط به سود بنیادگرایان ایران هم هست و قدرت آنها را تثبیت می کند. آن هم در شرایطی که نارضایتی اجتماعی به نقطه جوش رسیده و با بروز هر فرصتی فوران می کند. این وضعیت اما پایدار نیست. چرا که مناسبات جهانی تغییر می کنند و این تغییرات می توانند سیاست های جدیدی را تحمیل کنند. قدرت های جهانی مبتنی بر منافع خودشان عمل می کنند و ترجیح می دهند به جای تغییر قدرت در یک کشور، با قدرت مسلط آن کشور (هر کسی که باشد) کار کنند و منافع شان را حفظ کنند. بنابراین توسعه خواهان ایران نه با نصیحت و نه با فوران کینه و نه با دریوزگی قدرت در دیگر پایتخت ها نمی توانند چیزی را عوض کنند. بلکه باید با درک شرایط و منافع بازیگران مختلف، به دنبال ساخت ائتلاف هایی در درون ساختار اجتماعی کشور باشند تا بتوانند هم در مقابل رویه های ضد توسعه بایستند و هم با تحلیل درست از فرصت های ایجاد شده بهترین بهره را ببرند تا هم مدیریت اقتصادی کشور به داخل برگردد و ایران کارت بازی قدرت های جهانی نباشد و هم کشور به سمت توسعه پایدار تغییر مسیر دهد.

رشد اقتصادیتحریمبنیادگراییتورمتوسعه
تحلیل گر سیاسی، دغدغه مند توسعه ایران، تهیه کننده پادکست ریل
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید