حقوق هر فرد در جامعه را می توان به دو دسته کلی حقوق طبیعی(بنیادین) و حقوق اجتماعی تقسیم نمود. حقوق طبیعی انسان آن دسته حقوقی است که صرفا به موجب انسان بودن به فرد از بدو تولد تعلق می گیرد و حقوق اجتماعی آن دسته از حقوقی هستند که فرد به موجب ایفای نقش اجتماعی و انجام وظایف خود واجد آن میگردد.
حقوق اجتماعی مکمل وظایف اجتماعی است. در هر گروه اجتماعی وظایف افراد، حقوق دیگران است و وظایف دیگران حقوق فرد تلقی میگردد. بقا و کارایی گروه اجتماعی ( که می تواند یک بنگاه اقتصادی، خانواده یا گروه دوستان یاشد) در تناسب حقوق و وظایف افراد است و صورت بندی این حقوق و وظایف بیش از آنکه تابع ایدئولوژی و جهان بینی افراد باشد، تابع قواعد و قوانین نانوشته حاکم بر جوامع بشری است. (1)
حقوق طبیعی اما کاملا به جهان بینی افرار و تلقی آن ها از جایگاه انسان در نظام هستی دارد. از این رو از هر تفکری میتوان پرسید که چه حقوق اساسی را برای انسان قائل است. بر مسلمانان نیز واجب است همین سوال را از باورهای خود بپرسند. برای پاسخ دادن به این سوال باید از باورها و اعتقادات به «جهانبینی» اسلامی راهی باز کنیم و بر اساس این جهانبینی و «جایگاه انسان» در نظام در نظام هستی، حقوق اساسی او را بازشناسیم. پس ابتدا سراغ باورهای زیربنای اسلام میرویم.
اندیشه اسلامی بر این باور بنیادین استوار است که خداوند اولا برای هدایت انسان، رسولانی از جنس خود ایشان گسیل کرده است و ثانیا خداوند انسان را مخاطب سخن خود قرار داده است. در این سخنان خداوند سه ادعای مهم را مطرح می کند:
1-رب همه جهانیان یکی و همان الله است.
2- انسان پس از مرگ به آخرت خواهد رفت و در آن جهان باید شخصا و تنها پاسخگوی اعمال خود باشد.
3- در این فرآیند پاسخگویی همه افراد یکسانند و فقط اعمال افراد معیار و ملاک خواهد بود. (2)
دو فرض بنیادین و سه خبر مهم خداوند از وضع و سرانجام هستی فقط در شرایطی ممکن و معقول و پذیرفتنی خواهد بود که انسان :
الف) صاحب قدرت انتخاب و تصمیم گیری باشد.
ب)توانایی انجام خواسته ها و تصمیمهای خود را داشته باشد.
اینکه خداوند همه انسان ها را مخاطب سخن خود قرار داده و تنها عامل تمایز آنها را اعمال آنها دانسته است، به این معنی است که از نظر هدف نهایی و جایگاه انسان در نظام خلقت همه افراد از یک جایگاه و ارزش هستی شناختی برخوردارند.
این ویژگی های طبیعی انسان در نظام اجتماعی تبدیل به حقوق طبیعی و اساسی انسان میشوند. یعنی چنین حقوقی برای هر انسانی ثابت است و نقض آنها به معنای نقض انسانیت خواهد بود. این اصول به زبان حقوقی به صورت زیر قابل صورت بندی است:
1- هر انسانی از آن حیث که تنها خود باید پاسخگوی اعمال خود باشد، باید تنها خود برای خویش تصمیم بگیرد و سرنوشت خویش را تعیین کند.( حق خود سامانی)
2- هر انسانی حق دارد باورها و اعتقادات خود را داشته باشد و آزادانه آنها را انتخاب کند( حق آزادی اندیشه)
بر این اساس دو حق مهم طبیعی برای انسان شناخته شد. اما یک اصل بدیهی و مهم دیگر را می توان به صورت پیش فرض از حقوق بالا استنباط کرد: هر انسانی برای اینکه برای سرنوشت خود بتواند تصمیم بگیرد باید زنده باشد! یعنی ادامه حیات مهم ترین وجه حقوق بالاست.
علاوه بر این بداهت، حق حیات به طور مستقل در سخنان خداوند مورد توجه قرار گرفته است. هم از این جهت که حیات را خداوند به انسان هدیه داده است (3) و خود او می تواند آن را پس بگیرد و هم تعبیر بسیار شگفت انگیز قرآن که جان یک انسان را برابر جان همه آدمیان بر می شمارد.(4)
بنابراین بر اساس باورهای دینی حق سومی برای انسان ها شناخته میشود که به لحاظ اهمیت و ماهیت مقدم بر دو اصل دیگر است:
3- هر انسانی حق حیات دارد و هیچ انسان دیگری حق سلب کردن این حق را ندارد. (حق حیات)
2)در بخش نخست این نوشته سه حق طبیعی برای انسان باز شناخته شد. در این استدلال ها از هیچ باور مدرنی استفاده نشد اما اصل پرسش از حقوق اساسی انسان و استخراج از جهان بینی دینی ( و نه دستورات فقهی یا ظاهر آیات) فرآیندی مدرن است و با ذهنیت حق اندیش مدرن و مبتنی بر تفکیک عقاید دینی به مبانی هستی شناسانه، پندهای اخلاقی و دستورات فقهی بدست آمده است.
از آنجا که باورهای هستی شناسانه زیربنا و اساس هر تفکری است، باقی دیدگاه ها و نظرات لزوما باید با زیربنای خود در هماهنگی باشند. در دستگاه فکری دین اسلام هم باید تماما آیات و دستورات دینی باید بگونه ای تفسیر شوند که مبانی هستی شناختی دین را نقض نکنند. زیرا عدم هماهنگی میان مبانی اعتقادی و دستورات عملی به معنای وجود تناقض در دین و فرو افتادن از درجه اعتبار است.
ضرورت رعایت این حقوق از طرف مومنان، جنبه اخلاقی هم دارد. پیامبران و پیشوایان دینی همگی مورد نقض این حقوق قرار گرفته اند. آنها را به جرم کافر شدن به دین پدران خود و نفی و نقد عقاید عموم مردم، مورد شکنجه، ستم و حتی مرگ قرار گرفته اند. بنا به معیار و سنجه ی «هر آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند»(5) که به قاعدهی طلایی اخلاق معروف است، عدم رعایت این حقوق توسط مومنان، موجب می شود عمل آنان غیر اخلاقی و ناعادلانه باشد.(6)
از سوی دیگر اگر دینی خود قاعده طلایی اخلاق را تایید کند و سپس بر خلاف آن دستور دهد ( یعنی به نقض حقوق مومنان و پیامبران اعتراض کند اما همزمان مومنان را به نقض حقوق اساسی کافران فرا بخواند) فرمانی غیر اخلاقی و ناعادلانه صادر کرده است و از درجه اعتبار ساقط است.
3)در این نوشتار در مورد حقوق اساسی صحبت شد اما در مورد حدود اجرایی این حقوق سخنی به میان نیامد. اشاره ای هر چند کوتاه به این موضوع برای تکمیل بحث ضروری به نظر میرسد.
برای تعیین حدود این آزادی ها میتوان دو اصل را در نظر گرفت:
یک. این حق را از دیگران سلب نکنند.
دو. رفتار آنها زندگی اجتماعی را مختل نکند.
حق خود سامانی مطلق نیست و افراد تا جایی از این حق بهره مند اند که این دو مرز را رد نکنند. البته که تعریف دقیق و مشخص نمودن مصادیق اصل دوم بسیار سخت، پیچیده و بربحث و چالش است.
حق خود سامانی در دو وجه فردی و اجتماعی قابل طرح است. در وجه فردی تعریف حدود حریم خصوصی، و در سطح اجتماعی قوانین کاملی برای تامین حق حاکمیت یک جامعه بر سرنوشت خویش در عین حفظ حقوق اقلیت ها از حساسترین مسائل حقوقی و سیاسی است.
حق آزادی اندیشه از آن جا که هیچ یک از دو شرط بالا در مورد آن صدق نمی کند، مطلق است. به این معنا که هیچ شرطی «بیان» باورهای انسان را نمی تواند محدود کند. اندیشیدن یک فعالیت بیناذهنی است یعنی اندیشیدن در یک بستر فکری و انجام می شود و بستر فکری چیزی جز انباشت محصولات اندیشیدن دیگران از قرن ها پیش تا کنون نیست. ذهن ما در بدو تولد خالی از هر مفهومی است و با فراگرفتن مفاهیم محیط خود در قالب زبان، توانایی ذهن خود که همان ترکیب و بازآرایی مفاهیم آموخته شده است، را به کار میبرد . مواد خام اندیشیدن از بستر فکری یا «سپهر معناییای» که اندیشنده در آن میزید تامین می شود. پس اختلال در بیان هر نظری در واقع ایجاد اختلال در تامین این مواد خام و در نتیجه فرآیند اندیشیدن است. کوتاه سخن اینکه آزادی بیان و آزادی اندیشه در واقع یکی است.
نکته دیگر دراین باره تفاوت بیان نظر و فعل گفتاری است. افعالی مانند تحسین کردن نفرین کردن، تکفیر کردن، توهین کردن همه افعالی کلامی هستند و زیر عنوان بیان نمیگنجند. «بیان» در واقع جملاتی خبری است که از درونیات فرد (خواه افکار یا احساسات) خبر می دهد. محدویتی اگر هست برای افعال گفتاری است و نه بیان نظر.
حق حیات هم بنا بر دو اصل یاد شده در بالا صرفا محدود به بقای خود این حق می گردد. به این معنا که جان کسانی محترم شمرده می شود که جان دیگران را محترم بدارد.
تجربه بشری نشان میدهد که اعمال حدود بر روی حقوق اساسی در واقع آن را از اطلاق می اندازد و کارایی آن را از بین می برد اما در همانگونه که اشاره شد گریزی از آن نیست.به همین دلیل حفظ همزمان آزادی، نظم وسلامت جامعه از مهم ترین و پر چالش ترین مسائل حقوقی است. اما یک اصل مهم در این میان مطلق باقی ماند: «حق آزادی بیان»
و یک اصل مطلق هم برای سامان دادن قوانین و تعیین حدود غیر قابل تجاوز حقوق بنیادین انسان داشتهای ارزشمند است.
جمع بندی:
برای مطرح کردن بحث حقوق بشر بسیاری تلاش کردند تا آشتی و هم زیستی بین باورهای مدرن و اسلامی پدید بیاورند و حقوق بشر را از دل آیات و روایات بیرون بکشند یا دست به صدور فتاوایی برای اصلاح سطحی دستورات فقهی بزنیم . اما راه دیگری هم ممکن است و آن این که با روش مدرن به پرسش از دین و پاسخ گرفتن از آن برخیزیم. بی آنکه ادعایی درباره هماهنگی باورهای اسلامی و دستاوردهای مدرنیته داشته باشیم یا تاریخ اسلام را با ترفندهایی گاهاً ناموجه مطابق با اصول حقوق بشر امروزی بخوانیم.
این روش البته همانگونه که مشاهده شد نه اعلامیه حقوق بشر را از دین بیرون می کشد و نه توان تجویز قوانین پاسدار حقوق طبیعی را دارد. در سطح کلیات باقی می ماند و با عدم ورود به حدود و جزئیات (که هزار نکته باریکتر از مو آنجاست و همه فته ها هم از همین جزئیات برمیخیزد) تضمینی برای رعایت حقوق بشر به دست نمیدهد اما مفاهیم مهمی را اثبات میکند و تکیهگاهی محکم (مطلق بودن حق آزادی بیان) را برای بحث های بعدی بنا مینهد.
پانوشت:
1) اثبات این گزاره خود مطلبی مفصل است و در این نوشتار قصد شرح و بسط آن را ندارد و صرفا آن را مفروض گرفته است
2) این اخبار خداوند از خود و فرجام هستی به طور مستمر در آیات قرآن ذکر شده و روح آیات قرآن است. از این رو کل قرآن- و نه آیه ای خاص- به عنوان مرجع معرفی شده است.
3) سوره طه آیه 50
4) سوره مائده آیه 32
5) نمونه های زیر بخشی از تاکید فراوان ادیان ابراهیمی است بر قاعده طلایی اخلاق:
قَالَ رَجُلٌ لِلنَّبِی ص یا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی عَمَلًا لَا یحَالُ بَینَهُ وَ بَینَ الْجَنَّةِ قَالَ لَا تَغْضَبْ وَ لَا تَسْأَلِ النَّاسَ شَیئاً وَ ارْضَ لِلنَّاسِ مَا تَرْضَی لِنَفْسِک (أمالی طوسی، ص ۵۰۷؛ مستدرک الوسائل، ج ۷، ص ۲۲۲؛ بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۲۷ و ج ۷۴، ص ۱۲۵)
شخصی از پیامبر اسلام پرسید: «ای فرستاده خدا! کاری به من یاد بده که میان آن کردار و بهشت فاصلهای نباشد.» پیامبر فرمود: «خشم مگیر و از مردم چیزی طلب مکن، و نیز برای مردم بپسند آنچه را برای خود میپسندی.»
جَاءَ أَعْرَابِی إِلَی النَّبِی ص وَ هُوَ یرِیدُ بَعْضَ غَزَوَاتِهِ فَأَخَذَ بِغَرْزِ رَاحِلَتِهِ فَقَالَ یا رَسُولَ اللَّهِ عَلِّمْنِی عَمَلًا أَدْخُلُ بِهِ الْجَنَّةَ فَقَالَ مَا أَحْبَبْتَ أَنْ یأْتِیهُ النَّاسُ إِلَیک فَأْتِهِ إِلَیهِمْ وَ مَا کرِهْتَ أَنْ یأْتِیهُ النَّاسُ إِلَیک فَلَا تَأْتِهِ إِلَیهِمْ خَلِّ سَبِیلَ الرَّاحِلَة (کافی، ج ۲، ص ۱۴۶؛ الزهد، ص ۲۱؛ مستطرفات السرائر، ص ۶۴۲؛ مشکاةالأنوار، ص ۱۸۱؛ وسائلالشیعة، ج ۱۵، ص ۲۸۷؛ مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۳۱۲؛ بحارالأنوار، ج ۷۱، ص ۱۰۶ و ج ۷۲، ص ۳۶ و ج ۷۴، ص ۱۳۶)
عرب بادیه نشینی نزد پیامبر آمد، رکاب شتر پیامبر را گرفت و گفت: ای رسول خدا، چیزی به من یاد بده که بهوسیله آن وارد بهشت شوم! پیامبر فرمود: «آنچه را که دوست داری دیگر مردمان نسبت به تو روا دارند، تو نیز همان را نسبت به آنان روا دار. و آنچه را که ناپسند میداری دیگر مردمان نسبت به تو انجام دهند، تو نیز آن را در حقّ آنان انجام مده. حال، رکاب شتر را رها کن![همین قاعده برای تو کافی است، برو و بر اساس آن عمل کن![»
یا عَلِی مَا کرِهْتَهُ لِنَفْسِک فَاکرَهْ لِغَیرِک وَ مَا أَحْبَبْتَهُ لِنَفْسِک فَأَحْبِبْهُ لِأَخِیک تَکنْ عَادِلًا فِی حُکمِک مُقْسِطاً فِی عَدْلِک مُحَبّاً فِی أَهْلِ السَّمَاءِ مَوْدُوداً فِی صُدُورِ أَهْلِ الْأَرْضِ احْفَظْ وَصِیتِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَی(تحف العقول، ص ۱۳؛ بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۶۸)
]پیامبر اسلام در نصیحتی به علی بن ابی طالب گفت[: ای علی! هر چه برای خود نمیپسندی برای دیگری مپسند، و آنچه برای خود میخواهی برای دیگران هم بخواه؛ در این صورت در قضاوت خویش دادگر و در دادگریت یکساننگر خواهی بود، و اهل آسمان تو را دوست خواهند داشت و در سینه اهل زمین به محبّت جای خواهی گرفت. این سفارش مرا -به خواست خدا- به خاطر سپار.
یا بُنَی تَفَهَّمْ وَصِیتِی، وَ اجْعَلْ نَفْسَک مِیزَاناً [فِیمَا] بَینَک وَ بَینَ غَیرِک، فَأَحْبِبْ لِغَیرِک مَا تُحِبُّ لِنَفْسِک وَ اکرَهْ لَهُ مَا تَکرَهُ لِنَفْسِک، وَ لَا تَظْلِمْ کمَا لَا تُحِبُّ أَنْ تُظْلَمَ(تحب أن لا تظلم)، وَ أَحْسِنْ کمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیک وَ اسْتَقْبِحْ لِنَفْسِک(مِنْ نَفْسِک) مَا تَسْتَقْبِحُهُ مِنْ غَیرِک، وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ [لَک] بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِک وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ بَلْ لَا تَقُلْ کلَّ مَا عَلِمْتَ مِمَّا لَا تُحِبُّ أَنْ یقَالَ لَک (نهجالبلاغة طبع صبحی صالح، نامه ۳۱؛ تحفالعقول، ص ۷۳؛ غررالحکم، ح ۱۱۰۳۰ و ۱۱۰۳۱؛ مستدرکالوسائل، ج ۱۱، ص ۳۱۱؛ بحارالأنوار، ج ۷۲، ص ۲۹ و ج ۷۴، ص ۲۰۵ و ۲۲۴. شبیه آن در: من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۸۴؛ وسائلالشیعة، ج ۱۲، ص ۲۰۲)
]علی در سفارش به فرزندش[: ای پسرم! توصیهام را دریاب، و نفْسِ خود را ترازو و مقیاس میان خود و دیگران قرار ده: پس آنچه را که برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار، و آنچه را که برای خود خوش نمیداری، برای دیگران هم خوش مدار؛ ستم روا مدار، آنگونه که دوست نداری به تو ستم شود؛ نیکی کن، آنگونه که دوست داری به تو نیکی کنند؛ و آنچه را که برای دیگران زشت میداری برای خود نیز زشت بشمار؛ و چیزی را برای مردم بپسند که برای خود میپسندی؛ چیزی را که نمیدانی مگو، بلکه همهٔ چیزهایی که میدانی را مگو: از مواردی که دوست نداری که در مورد تو گفته شود.
در کتاب تلمود، که از متون مقدس یهودی است، آمدهاست که فردی بتپرست نزد عالمی یهودی آمده به او گفت: تا من روی یک پا ایستادهام تمامی تورات را به من بیاموز! آن دانشمند چنین پاسخ داد: «آنچه را خود از آن نفرت داری در حق همنوعت روا مدار. این همه تورات است، و بقیه توضیح و تفسیر آن است» (گنجینهای از تلمود، ص۲۳۴.)
«با دیگران همانطور رفتار کنید که میخواهید آنان با شما رفتار کنند. این است [خلاصه] کتاب خداوند و نوشتههای انبیاء» (انجیل متی، ۱۲:۷؛ انجیل لوقا، ۳۱:۶)
6) هر عمل عادلانه ای حتما اخلاقی است پس عکس نقیض این گزاره هم صادق است: هر عمل غیر اخلاقی ای حتما ناعادلانه و ستمکرانه است.