✔️انسان در موقعیت های مختلف همیشه مجبور به انتخاب در بین گزاره هایی است که در بسیاری از موارد در دوراهی اخلاق-بی اخلاقی قرار دارد.مناقشه ی اینکه چه فعلی فعل اخلاقی ،یا اخلاقی تر است همیشه در بین اندیشمندان مطرح بوده است.گروهی از اندیشمندان انسان را ذاتا خودگرا می دانسته اند.یعنی معتقدند «انسان به لحاظ روانی نمی تواند کاری کند که به نفع خوش نباشد» و در هر انتخابی حتما بیشترین منافع خودش را لحاظ می کند.البته این نظریه به سادگی توسط انسان های بی شماری که فداکارنه زندگی می کنند زیر سوال می رود. هر چند اپیکور به عنوان یکی از قدیمی ترین صاحبان این سبک اندیشه که لذت گرا نیز بوده و فعلی که بیشترین لذت را به ما بدهد را فعل اخلاقی می دانسته است ، نفع شخصی را لزوما در خودخواهی نمیداند بلکه خود زندگی زاهدانه ای دارد و مزایای روحی این زهد را نفع حداکثری برای خود می پندارد.به هر حال خودگرایی روانشناختی به عنوان مقوم خودگرایی اخلاقی به این اندیشه که «انسان باید به گونه ای عمل کند که نفع شخصی خود را تامین کند» شکل منطقی تری می دهد.
✔️این نظریات خودگرایانه در نظریه سودگرایی به تکامل می رسد و نقایص آن تاحدی برطرف می شود.«جرمی بنتام» نظریه پرداز سودگرایی و سودگرایان معتقدند:«یک عمل وقتی درست است که بیشترین نفع را برای بیشترین افراد داشته باشد» و در این مسیر میزان رنجو لذتی که یک عمل به گروه بیشتری از افراد می دهد به عنوان شاخص لحاظ می شود.اما این نظریه نیز به این شکل زیر سوال می رود که برای مثال رنجی که یک دولت به یک ملت کوچک دیگر می دهد که مردم خودش در رفاه باشند را توجیه اخلاقی می کند.
✔️هر چند این نظریه توسط شاگر بنتام،«جان استوارت میل» اصلاح شده است جایی که دستیابی به بیشترین سعادت را مبنای اخلاق بودن یک فعل می داند و منافع روحی را بالاتر از سود مادی نشان می دهد، اما وقتی به نحوه ی محاسبه این سعادت و شقاوت و برقراری عدالت و...می رسد دچار تعارض میشود.
✔️بنابراین همانطور که اشاره شد،انسان برای خودگرایی و سودگرایی می تواند دلایل بسیار زیادی پیدا کند که وجدان اخلاقی خود را تسکین دهد. این جمله ی مشهور که «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است» نشان میدهد که انسان های بسیاری قرن ها با این اندیشه زندگی کرده اند و همیشه قرص نان لازم خانه ی خود را واجب تر از گرسنگی کودک همسایه دانسته اند.
✔️اما این نگرش چه بلایی بر سر اجتماع می آورد؟اینکه انسان همیشه به دنبال غار امنی بوده است که خود و خانواده اش را از گزند حوادث نجات دهد بدون شک ریشه در طبیعت انسان دارد که این صفت طبیعی در تمام حیوانات هم مشاهده می شود.بنابراین می توان اعتراف کرد که این صفت حیوانی انسان قابل انکار نیست و انسان ها وقتی می ترسند،قبل از هر چیز نجات جان خود و خانواده شان در اولویت قرار می گیرد.اما به نظر می رسد که یکخطای شناختی این وسط رخ داده است.یعنی انسان در تشخیص اینکه موقعیت خطر و میزان آن الان دقیقا چگونه است دچار خطا می شود.اینکه من به عنوان یک انسان که فراتر از حیوان هستم آیا چیزی به عنوان اخلاق را ضرورت دارد در این گونه موقعیت های مبهم و ترسناک رعایت کنم و اگر رعایت نکنم چه اتفاقی در ساحت روان من و یا در جامعه رخ می هد مسئله ی مهمی است که از آن نباید غافل شد.اینکه ترس و طمع چگونه باعث می شود انسان همه ی نان هایش را در پستوی غار خود پنهان کند و به دیگران که گرسنه اند ندهد، اغلب نه به خاطر واقعی بودن خطر،که به خاطر تاثیر ترس ویا حتی طمع داشتن قرص های ذخیره نان بیشتر است.هر چند به وضوح می توان از اخلاق فضیلت در اینجا مدد گرفت که فعل اخلاقی آن فعلی است که به جای ترس، از شجاعت و به جای طمع ،از کرامت جان گرفته باشد،اما واضح است که هرچقدر شرایط زیست انسان ها سخت تر می شود،یعنی لقمه نان های داخل سفره و ته پستوی خانه کم و کمتر می شود،این ترس و طمع بیشتر تقویت می شود و جامعه را به سمت یک انحطاط اخلاقی هدایت می کند.
✔️انسان از این غافل است که زیست او یک زیست مورچه وار است و مثل زنبور عسل اگر منافع دیگر اعضای جامعه را لحاظ نکند ساختار کلونی را به هم می ریزد و هوای زمستان کمی که سرد تر شود ساختار جامعه از همپاشیده شده و حتما ریشه ی زندگی خودش را هم خواهد خشکاند.در جامعه ای که نسخه ی دین بر سر نسخه های اخلاقی سایه افکنده است تفسیرهای اشتباه از ادیان الهی و فربهی بیش از حد بخش هایی از دستگاه عریض و طویل دین،مثل شریعت و مناسک مانع از این شده که فریاد همیشگی رسولان الهی برای زیست اخلاقی شنیده شود و شگفت انگیز آنکه استاد مصطفی ملکیان مدعی است در هیچیک از کتاب های کلامی که مدام بر روی صفات وجودی خدا و اثبات وجود خداوند و...بحث شده است روی صفات جمال خدا و مهربانی و کرامت و سایر صفاتی که مقوم و الگوی اخلاق بشر است بحثی صورت نگرفته است و همین نیز در جوامعی مثل جامعه ی ما بنیان این مشکل اخلاقی را تقویت کرده است.
✔️آنچه امروز در جامعه ی ایران شاهد آن هستیم این است که به علت شرایط اقتصادی،اثرات تورم و طبقاتی شدن جامعه ،طبقه ی کسانی که نان سفره ی خود را تامین می کنند ولی یخدان خانه شان از نان های اضافی تقریبا خالی است گسترده شده است و طبقه ی متوسط جامعه که همیشه اصلی ترین پایگاه تولید خیر عمومی بوده امروز در شرایطی قرار گرفته است که گوش خود را ترجیح می دهد به خواسته های اهل و عیال خود و رشد و پیشرفت آنان بسپارد و درب خانه خود را به روی گرسنگان و درماندگان محکم ببندد و ترجیح میدهد در گوشش هم پنبه بگذارد مبادا صدای کودک یتیمی به گوشش برسد و مسئولیت اجتماعی حقیقی خودش را بشناسد و بدان عمل کند.کمک های خورد صدقه وار کمتاثیر نذری گونه اش را هم گاه و بیگاه نیز صرفا برای خفه کردن وجدانش می بخشد.او یک استدلال قوی دارد و آن اینکه من مامور نگهداشت غار خود هستم و بیش از این کاری از دستم بر نمی آید و اگر گناهی هست بر گردن ظالمان است و من هم نقشی در آن ندارم.این سقوط تلخ اخلاقی مثل موریانه بر جان جامعه ای افتاده است که روزی انسانیت در آن موج میزد.البته این غفلت امروز هرگز برابر با مرگ اخلاق و انسانیت در جامعه نیست بلکه خواب غافلانه ای است که در نبود یا غفلت رسولان اخلاق و انسانیت، بر چشم مردم نشسته است.جامعه ای که اخلاق دگرخواهی در آن کمرنگ شود فورا نمیمیرد،و حتی در غلیانات احساسی کمپین های انسانی می تواند هنوز موثر باشد ،اما با تقویت منطق خودگرایی آهسته آهسته سبکجدیدی از زندگی در آن شکل می گیرد که در آن صدای گرسنگان و دردمندان را می توان شنید، ولی به صدای وجدان ،یا اراده نیک معطوف به وظیفه ی «کانت» و امر مطلق او که شبیه قانون جهان شمول «آنچه بر خود می پسندی بر دیگران بپسند و آنچه بر خود نمی پسندی بر دیگران نیز مپسند » است و اراده نیک معطوف به وظیفه توجه نکرد.خودگرایی مثل موریانه در حال خوردن پایه های اخلاقی جامعه است و برای درمان این درد باید بیشتر و بیشتر در ترویج امر خیر و تلنگر به جامعه و بیدار کردن آن کوشید،وگرنه روزی که اخلاق برای همیشه بمیرد،هیچ درمانگر عصای معجزه داری شاید نتواند او را زنده کند.