فیلم Wild (وحشی) برداشتی واقعی از ۹۴ روز زندگی زنی به نام شرل استرید است که از پس یک تصمیم برخواسته از درد و رنجی عمیق، شروع به کوهنوردی در بخشی از آمریکا به اسم PCT میکند. تنها و با یک کوله سنگین که در استراحتگاهها یا شهرهایی که از آنها عبور میکند، نیازهای اولیه مانند آب و غذا و استحمامش را برطرف میکند.
این کوهپیمایی، مسیری شناخته و آماده شده در آمریکاست که کتاب نقشه راهش منتشر شده و در اختیار عموم است و در زمان مشخصی از سال تعدادی از مردم، قدم در این مسیر میگذارند و تا هر جا که توانستند پیش میروند. در نقاط مختلف، تابلوهای راهنما نصب شده و کوهنوردان در هر کوهپایهای نام و جملهای از خود در دفتر یادداشت تعبیهشده در آن کوهپایه را مینویسند. این کار به کوهنوردانی که عقبتر هستند انگیزه میدهد و هم شبیه نوعی نامنویسی است.
شرل در این ۹۴ روز با خودش حرف میزند، کتاب میخواند، خاطرات گذشتهاش را مرور میکند، غذا میپزد و میخورد، وسایل کمپ را به پا میکند و بعد از استراحت دوباره جمع میکند، به آدمهای مختلفی بر میخورد، مار و روباه و اسب و گاو میبیند، آبوهواهای مختلف را تجربه میکند، در استراحتگاهها با عزیزانش تماس میگیرد و نامهها و وسایل مورد نیازش که درخواست ارسال داده بود را دریافت میکند، آواز میخواند و دربارهی احوالاتش مینویسد. او مانند هر زنی در همهجای دنیا ترس از مورد تجاوز قرار گرفتن دارد. به همین دلیل در برخورد با مردان احتیاط میکند و از دیدن زنی شبیه خودش خوشحال میشود.
هر چه با داستان فیلم جلوتر میرویم از سوال «چرا کسی باید این مدت در مکانی ترسناک و بدون امکانات رفاهی به انجام کاری سخت بپردازد؟» رمزگشایی میکند که این سه دیالوگ خلاصه آنهاست: «میخوام یک چیزی رو در درونم پیدا کنم، این مسیر میتونه کمکم کنه»، «شرایط همیشه از اینی که هست سختتر میشه، تو میتونی اجازه بدی بکشتت اما من میخوام زندگی کنم»، «باید خودمون رو در مسیر زیباییها قرار بدیم».
شرل عاشق مادرش بود. او مرگ مادرش را با اعتیاد به هروئین و سکس التیام میدهد؛ مسکنی که روزبهروز حالش را وخیمتر میکند. با جدایی از همسرش، تحمل زندگی رقتبارش را از دست میدهد و تصمیم به کوهپیمایی طولانیمدت میگیرد. در انتهای مسیر و در همصحبتی با یک پسربچه، زانو میزند و گریههای بلند سر میدهد. گریههای نجاتبخش برای پذیرفتن آن زخمی که تا پیش از این، انکارش میکرد.
مونولوگهای پایانی، حکایت از متحول شدن زندگی شرل بعد از این سفر دارد. او میگوید: «با ریاضت دادن به خود است که میشود در دنیای وحشی غم دوام آورد. زندگی خیلی وحشیانهتر از آن است که بگذاری خودش جلو برود.» نسبت دادن صفت «وحشی» به دنیای غم، تعبیری دلنشین بود. برخلاف تصور، غم، سکون و خمودگی ندارد. غم همچون طوفان، وحشی است و به یکباره میتواند تمام عمر و زندگی تو را ببلعد.
میدانیم که روح و بدن آدمیزاد، ارتباطی دوسویه با یکدیگر دارند. شرل راه درستی برای برونرفت از درهای بستهشده به روی قلبش انتخاب کرد. با هر سختی و کاستی که متحمل میشد گویا نوری از منافذ دردهای جسمش وارد وجودش میشد و به رهاییاش میانجامید. این فیلم که برداشت «ژانمارک ولی» کارگران از کتاب «وحشی: سفر از گمشدن تا پیدا کردن در مسیر پاسیفیک کراست تریل» است، الهامبخش همهی سفردوستها و طبیعتگردها و رنجدیدگان است. آنها که نمیدانند با این زندگی دردمندانه که روی دستشان مانده، چه کنند.