دو دقیقه و بیست ثانیهی آخر از یک فیلم پنج ساعته، به کلی ورق را برگرداند. سلیگمن، بازیگر نقش مرد، از ابتدا تا انتهای فیلم وراجی کرد و از علم و هنر و مذهب و موسیقی و هر چه که بلد بود صغرا و کبرا چید تا به جو، بازیگر نقش زن و شخصیت اصلی فیلم بفهماند اگر جو معتاد به سکس است گناهکار نیست، سلیگمن میتواند شنونده و قاضی خوبی برای داستان زندگی جو باشد و جای جو کنار سلیگمنِ باکره امن است؛ اما هیچکدام به تاثیرگذاری جملهی آخرش نبود: "ولی تو با هزارتا مرد خوابیدی". آن هم وقتی که سعی داشت بدون رضایت جو، با او رابطه جنسی برقرار کند!
آقای لارس فون تریه، کارگردان فیلم نیمفومانیاک (معتاد به سکس)، خیلی بهموقع انگشتاش را روی زخم گذاشت، کمی فشار داد و بعد با خونسردی پردهی سیاه و تاریک را روی سکانس آخر فیلم کشید. مثل اینکه شانه بالا بیندازد و بگوید: "من که از اولش گفته بودم، سکانس اول یادت رفته؟" او همان کاری را با تماشاگر کرد که جو با سلیگمن. ماشه را کشید و تق. درست زد به باوری که خودش با شروع فیلم در ما عَلماش کرده بود.
از نامگذاری فیلم مشخص است که موضوع از چه قرار است. جو به سکس اعتیاد دارد و مانند هر معتاد دیگری، از پذیرش اعتیادش سرباز میزند. او تا قبل از اینکه تمام قصهاش را برای سلیگمن _مرد غریبهای که او را در کوچهای با تن زخمی پیدا کرد و به خانهاش آورد_ تعریف کند، خودش را یک زن داغ میدانست که اندام زنانهاش را دوست دارد و از سکس لذت میبرد. جو ادعا میکرد عضو جنسی زنانهاش را در دو سالگی کشف کرده است.
یک بار به اصرار کارفرمایش به انجمنهای ترک اعتیاد مراجعه میکند. آنجا به او میگویند تنها راه درمان، جدا کردن خود او از احساسات جنسیاش است. دکتر سید یحیی علوی در دوره هوش هیجانی خود، تفکیک کردن را یکی از اصول هوش هیجانی میداند. احساسات ما و به دنبالش، عکسالعملهای ما باید با هم فرق بکند. اگر برای هر چیزی مثلا عصبانی بشویم آنوقت عصبانیت تبدیل به هویت ما میشود. واکنش جو به هر اتفاق خوب و بدی، سکس و رسیدن به ارگاسم بود. او ارتباط خوبی با پدرش داشت. وقتی پدر جو مریض شد، برای رهایی از غم بیماری پدر به سکس با کارکنان بیمارستان رو آورد و زمانی که پدرش مُرد، واکنش عاطفیاش رسیدن به ارگاسم بدون تماس فیزیکی بود.
البته که جو ترک اعتیاد را ادامه نداد. زنی که شبانه با حداقل هفت مرد رابطه جنسی داشت، به مرور حس جنسی در واژنش را از دست داد و این برای هر معتادی یک کابوس است. پس به سراغ مردی سادیسمی به اسم "کِی" رفت که شغلش کتک زدن زنان برای بازگشت احساسات جنسیشان بود. حس جنسی جو در این بازگشت، موفق عمل کرد. به موازات این موفقیت، در حفظ پسرش مارسل شکست خورد. یکی از شبهایی که جو پیش "کی" رفته و پسرش را تنها در خانه گذاشته بود، جروم پدر مارسل و معشوقهی جو از سفر برمیگردد و پسرش را از سقوط احتمالی از بالکن نجات میدهد. جروم علت از دست دادن حس جنسی جو را ناتوانی خودش میدانست. پس به او اجازه داده بود زندگی گذشتهاش را از سر بگیرد و با مردان دیگر ارتباط داشته باشد. آن شب از جو خواست که نرود. گفت اگر برود وقتی برگردد دیگر او و مارسل را هیچوقت نخواهد دید. جو رفت.
بعد از آن، در طول سالهای زندگیاش به قدری زیادهروی کرد که وضعیتش به جراحت و خونریزی رسید. اشتباه نکنید، جو برای این سبک زندگی هیچ پولی دریافت نمیکرد؛ او فاحشه نبود. او حتی به دنبال عشق هم نبود. مدیریت زمان میکرد و در هر ساعتی، یک مرد پا به خانه او میگذاشت. شاید بیتفاوتیاش نسبت به زنی که با سه فرزندش به خانه جو آمده بود تا انتخاب شوهرش _یکی از آن مردان نوبتی_ برای ترک آنها را ببیند، ناشی از ناهمخوانی مفاهیم در ذهن او و آن زن بود. در واقع، احساسات شوهر آن زن هم با احساسات جو همسو نبود. جو دربارهی این اتفاق میگوید: "حس همدردیمو از دست داده بودم".
در این فیلم، علت اعتیاد به سکس مشخص نمیشود. امیدوار بودم دیدگاه روانشناسانه وارد عمل بشود و از کودکی جو مسائلی را واکاوی کند. یا به دوران نوجوانی جو و همراهی دوستش بپردازد. در حالی که کارگردان پاسخی برای چرایی اعتیاد ندارد. او به نمونههایی از گرایشهای مختلف جنسی مثل بچهدوستی، سکس تریسام، یا بیجنسگرایی اشاره میکند و بنا را بر این میگذارد که گرایشات ما انتسابی است و نه اکتسابی. همانطور که لارس فون تریه در مصاحبه با شبکه دانمارکی TV2 News دربارهی حمایتش از هیتلر و گرفتن لقب عنصر نامطلوب از طرف جشنواره کن گفت: «من همینم که هستم و نمیتوانم خودم را عوض کنم.»
به نظر میرسد کارگردان ضمن تاکید بر ناتوانی ما در تغییر آنچه که با آن زاده میشویم، به مراقبت و هدایت گرایشات اعتقاد دارد. در صحنهی شرخری جو از یک بچهدوست، معلوم میشود او هرگز به بچهای دست نزده و گرایش جنسی خود را کنترل کرده است. جالب است که جو و سلیگمن به عنوان دو قطب یک طیف گرایش جنسی دیده میشوند و در پایان فیلم هر دو سعی دارند به سمت مرکز این طیف حرکت کنند تا به تعادل برسند. در نهایت هر دو مسیر اشتباه را انتخاب میکنند.
سرتاسر فیلم Nymphomaniac پر است از صحنههای جنسی که عدهای این فیلم را پورنوگرافی خواندهاند. در حالی که مخاطب بیش از آنکه تحریک شود، همدردی میکند و با زانو زدن جو در برابر اعتیادش مستاصل میشود. روی پوستر هر دو قسمت فیلم نوشته شده: "عشق را فراموش کن". همین بیعشقی برای انزجار از این شیوه از سکس کافی نیست؟