"بذار اینجوری بهت بگم: ما هنرمندها یه چیزی میبینیم که تحت تاثیر قرارمون میده، ولی اول به زمان نیاز داریم تا اون چیز توی ذهنمون بشینه و به بخشی از خودمون تبدیل بشه. اونوقت چیزی رو که دیدهایم دوباره به دنیا برمیگردونیم. یهجوری اون رو ترجمه میکنیم که دنیا هم بتونه چیزی رو ببینه که ما توش میبینیم. حالا واضحتر شد؟"
وِر یاد خودش افتاد. [وقتی چیز جالبی میدید میگفت:] این رو ببین. محشره! "آره، شد."
"هنرمندها برای این کار به تنهایی و خلوت نیاز دارن که البته برای به دست آوردنش باید با چنگ و دندون بجنگی، چون دنیا عاشق سروصداست."
داستان، شروع کسلکنندهای دارد اما پایانش بسیار فرحبخش است. وِر، پسری است یازده و نیم ساله که زیاد فکر میکند و در عالم تخیل خودش غرق میشود. تابستان که از راه میرسد، پدر و مادرش او را به مرکز تفریحی محله میفرستند تا بتوانند در دو شیفت کار کنند و خانهای که در آن ساکن هستند را بخرند. تازه، وِر هم در جمع همسالانش قرار میگرفت و شاید کمی اجتماعی بار میآمد. وِر اما تابستان متفاوتی برای خودش ساخت.
"اینجا در دنیای واقعی" سعی دارد بگوید: درست است که دنیای ما دنیای عدل و انصاف نیست و اتفاقات ناجوری درش میافتد، اما هستند آدمهایی که سعی میکنند بدیها را تغییر بدهند و جلوههایی از خوبی را بیرون بکشند. البته به قول مادر وِر، باید دید کدام طرف مسئله است که حل کردنش از عهده ما برمیآید. معمولا راهی پیدا میشود.
درونگراها از این کتاب خوششان میآید؛ از آن کتابهایی است که تمامقد ازشان دفاع میکند و ایستاده برایشان کف میزند. هر چه نباشد، زاویه دید آنها میتواند حال دنیا را دگرگون کند.
نویسنده، طرفدار محیط زیست است. ایدههای زیادی از بازیافت دارد و به فکر نشکستن پای درناهایی است که موقع فرود، زمین خیس را در تاریکی با رودخانه اشتباه میگیرند.
دیالوگها، طنز دارند و باعث میشوند با شخصیتهای داستان، احساس نزدیکی کنیم. اما مکانها به سادگی و صمیمیت شخصیتها توصیف نشدهاند. این ضعف میتواند از متن زبان اصلی باشد یا از ترجمه. و یا از توصیف بیش از حد مکانها.
به هر حال، "اینجا، در دنیای واقعی" کارش را خوب پیش برده است. حداقل به کسانی مثل من، لذت درک شدن را چشانده است؛ آنقدری که به خصلتهای خارج از عرف عموممان فکر کنیم و بدون خجالت بگوییم: "این رو ببین. محشره!"