این روزها میشود به ضرس قاطع گفت که آدم با آدم فرق میکند. یعنی داریم زیرپوستی یاد میگیریم که هیچ آدمی را با آدم دیگر مقایسه نکنیم. البته اگر قیاس آدم با حیوان را یک عمل منسوخشده به حساب بیاوریم. مثلا حرف عابری را که به مخاطب آن طرف خط تلفناش میگوید: "از سگ کمترم اگه بشینم پای سفرهی کسی که سرم منت گذاشته و نونش رو مثل گاو بخورم." را وارد جامعهی آماری نکنیم!
به هر حال، آدمیزاد خانهی ما با آدمیزاد خانهی همسایه فرق میکند. دو تا دلیل دارد: ژنتیک و محیط. ترکیب ژنهای آقا و خانم این خانه، شکل و شمایل و استعدادی را از کارخانهی آدمسازیشان بیرون میدهند که هیچجوره قابل کپیبرداری نیست. سیستم حفاظت و امنیت این قضیه از کارخانه کوکاکولا هم سرّیتر است. شاید یکروزی فرمول ساخت یک لیوان نوشابه کوکاکولا به بیرون درز پیدا کند و یک نصرت نمکپاشی پیدا بشود که بهتر از خود پمبرتون، مخترع این نوشیدنی، نوشابه درست کند اما راز ژنها آنقدر راز است که خود آقا و خانم خانه هم نمیتوانند برای بار دوم عین همان اولی را تولید کنند.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم در هر خانهای یکجور به سر کار میروند. محیط کشوری و لشکری که شامل فرهنگ و تاریخ و اقتصاد و مذهب میشوند را اگر کنار بگذاریم، محیط تربیتی هر خانه با خانه دیگر فرق میکند. حتی محیط همان خانه از امسال تا سال بعد هم تغییر دکوراسیون میدهد؛ به جبر مثل کرونا یا به اختیار مثل خواندن کتابی که زندگی آقا و خانم خانه را به دو دورهی پیش و پس از آن روشنگری تبدیل میکند.
کتاب "هفتهی چهل و چند" شاهدی بر این مدعاست. بیست مادر با بیست رشته تحصیلی گوناگون و بیست نگاه جورواجور به زندگی و تربیت فرزند در این کتاب از دغدغههایشان نوشتهاند. عجب! حتی همین دغدغهها هم فرق دارند.
نوشتهها خوب و روان هستند. بعضی خاطرهها بامزهاند و بعضیها دلهرهآور. خودتان را بگذارید جای مادری که مبنای فکریاش آزاد گذاشتن بچه برای کسب تجربه است و این رها بودن بچه آنقدری است که دختر سه چهار سالهاش را در فرودگاه گم میکند و دست آخر داخل اتوبوسهای حمل مسافر به هواپیما پیدا میکند. دل من که هُری ریخت؛ این چه کاری بود زن؟! خوب شد دختر آصفه بود که برای مورچهها چندتا ماکارونی کنار بگذارد و ریختوپاشهای دلم را جمع مهربانیهای خودش و دوستهای خیالیاش بکند.
و خندیدم وقتی امیلی امرایی به سورنا گفت: "شکلاتت که تمام شد مسواک بزنیم. اینجوری دندونات سفید و قشنگ میشه. درست مثل صدف." پسر سه سال و نیمهاش جواب داد: "بعدش یعنی دهنم صدای دَییا (دریا) میده؟"
هنوز مانده تا از تئوری به عمل برسیم و حتی خودمان را با بقیه مقایسه نکنیم. حُسن خواندن تجربههای دیگران این است که به سرزمین ایدههایمان وسعت میدهیم. در نهایت اما، هر کسی جغرافیای خودش را خودش روی نقشه راه زندگیاش تعیین میکند.