سفر به برزیل قسمت سوم
این مطلب قسمت سوم سفرنامه من به برزیله و قسمت اول و دوم رو اگر قبلش بخونید بهتر در جریان سفر قرار میگیرید. داستان سفر من و دوستم نیما از ۲۲ اسفند ۱۳۹۶ شروع شد. در شهر Sao paulo یک ماشین کرایه کردیم و به سمت جنوب این کشور زدیم به دل جادههای برزیل. قسمت قبلی داستان اینجا تمام شد که جاده و اتفاقات ما رو کشوند به روستایی به اسم cambara do sul که آرامش و زیباییش مسحور کننده بود و تصمیم گرفتیم چند روزی رو اونجا بمونیم و از همه چیز جدا بشیم.
شب توی روستای cambara do sul یه اتاق خیلی مرتب توی تنها هاستل اون روستا گرفتیم و ما هم تنها مهمانان اون هاستل بودیم. فردا صبح اسبهایی که روز قبل هم باهشون به تماشای غروب رفته بودیم، آماده و زین شده منتظر ما بودن. به همراه یه راهنما بسمت آبشاری که در نزدیکی روستا قرار داشت حرکت کردیم. مسیر برای سوارکاری عالی بود. مراتع و تپههای سرسبز، برکههای پر آب، بازی ابر و خورشید در آسمان و گله اسبهای وحشی تصاویری بود که توی مسیر دو ساعته تا آبشار میدیدیم. به غیر از ما و راهنما هیچ کس دیگهای توی این مسیر نبود و همش این احساس رو داشتیم که داریم سرزمینهایی رو کشف میکنیم که کسی تا به حال ندیده!
صدای سقوط آب دیگه به گوش میرسید اما هنوز نتونسته بودیم ببینیمش. اسب ها رو بستیم به درخت و زینهاشون رو هم گذاشتیم پایین که استراحتی بکنن و پیاده به سمت پایین ابشار رفتیم. بعد از عبور از درختهای متراکم به یکباره ابشار نمایان شد و مبهوت زیباییش شدم. این آبشار توی اون منطقه معروف بود و بکر بودنش زیباییش رو چند برابر کرده بود. توی استخری که پایین آبشار به صورت طبیعی درست شده بود شنا کردیم. آبشار بزرگی نبود ولی وقتی بخش کوچکی از فشار آب بهت میخورد تازه میفهمیدی که اصلا شوخی بردار نیست. بعد از آبتنی رفتیم و مسیر بالای آبشار رو از داخل رودخونهای که میومد و به بالای ابشار میرسید رو هم پیاده روی کردیم. صحنهای که از بالا به پایین ابشار رو نگاه میکردم و اب از سطح جدا میشد تا سقوط کنه واقعا جذاب بود.
سوار اسبها شدیم و همون مسیر بینظیر رو برگشتیم. برای ناهار یه کلبهای رو بهمون معرفی کردن که گوشت گیرل شده سرو میکرد. صاحب این کلبه یه زوج باحال و تحصیلکردهای بودن که بعد از بازنشسته شدن از شهر دیگهای مهاجرت کرده بودن به این روستای بکر و زیبا تا توی دل طبیعت بقیه زندگی رو بگذرونن. و چون خودشون خیلی مهمونی قبلا میگرفتن و غذای گیرل توی مهمونیاشون میدادن حس کرده بودن که به این کار هم خیلی علاقه دارن و یه جورایی رستوران خدمونی درست کرده بودن توی کلبشون. وقتی فهمیدن ما از ایران این همه راه اومدیم سنگ تمام گذاشت و یه استیک مثل همونایی که توی تام و جری بود که گوشت قرمز خیلی جذاب با یه حلقه چربی سفید دورش برامون گریل کرد و باید بگم خوشمزهترین گریلی بود که تا حالا خوردم.
بعد از ناهار برگشتیم به روستا و تصمیم گرفتیم که بعد از ظهر دره دیگهای به اسم fortaleza canyon رو بریم و ببینیم. این دره به بزرگی دره Itaibezinho نبود ولی طبیعتش سبزتر و درختهاش متراکمتر بودن. مناظرش واقعا تمام حس رو درگیر خودش میکرد. حسی که وقتی لبه اینجور درهها مثل Itaibezinho و fortaleza میایستی و به انتهای افق نگاه میکنی به اون دور دستها خیره میشی و عظمت منظره و صدای طبیعت تو رو به آغوش خودش میکشه یکی از بهترین حسهایی که یک نفر میتونه تجربه کنه.
روز اخری که توی روستای cambara do sul بودیم دیگه هوا بارونی شد و وقتی اونجا بارون میگرفت خیلی جایی توی اون بارون نمیشد رفت. با نیما هم یکمی کلاهمون رفته بود توی هم و باهم حرف نمیزدیم. به نظرم ادما وقتی زمان زیادی رو توی شرایط متفاوت کنار هم باشن تازه میشه رابطه یه محک واقعی بخوره چون تازه اختلاف سلیقهها و تفاوتهاست که خودش رو نشون میده. وقتی ادما توی شرایط عادی باشن و الزامی برای کنار هم بودنشون نباشه همه چیز خوبه چون خیلی باهم ارتباطی ندارند ولی هنر ارتباط برای وقتی هست که دو نفر مثلا یک ماه باهم زندگی میکنند و یاد میگیرند چطور باید اختلافهاشون رو مدیریت کنن و این از اون تجربههای ارزشمندیه که توی سفر بدست میاد.
در مورد اختلافات باهم صحبت کردیم و باعث شد که باهم دوباره اکی شیم. روز تعطیل بود و برای ناهار همون خانوم مدیر پارک دعوتمون کرده بود و توی اون هوای بارونی بهترین گزینه بود. به جز ما دوتا دوستای دیگهاش رو هم دعوت کرده بود و از اینکه مهمون ایرانی هم داشت خودش هم ذوق کرده بود! جمع خیلی گرمی بود و بهمون اینقدر خوش گذشت که رفتیم و از هاستل وسایل رو برداشتیم و شب همونجا موندیم تا فردای اون روز دیگه از همونجا راه بیفتیم به سمت شهر foz do iguacu.
آبشار iguazu
دوباره زدیم به جادههای رویایی برزیل، جادههای سبز و مناظر دل انگیز. تا شهر foz do iguacu حدود ۱۶ ساعت باید رانندگی میکردیم! تصمیم گرفتیم که همه مسیر رو پشت هم رانندگی نکنیم که هم خسته نشیم و هم زیبایی جادهها رو توی روز رانندگی کنیم و ببینیم. حدود ۷ ۸ ساعت رانندگی کردیم و دیگه غروب شده بود که بین راه یک شهر رو انتخاب کردیم (هرچی فکر کردم و گشتم اسمش رو پیدا نکردم) و اونجا یه هاستل گرفتیم و چون مسیر خیلی طولانی رانندگی کرده بودیم فقط رفتیم و دوش گرفتیم خوابیدیم و صبح که صبحانه رو خوردیم دوباره به سمت مقصد به حرکت افتادیم.
بعد از ظهر بود که رسیدیم به شهر foz do iguacu. از صبح روز قبل که راه افتاده بودیم تمام مسیر این دو روز بارون اومده بود وقتی به این شهر هم رسیدیم همچنان بارون میومد. این شهر یکی از توریستیترین شهرهای برزیل هست و مهمترین جاذبه هم آبشار iguazu هست که یکی از معروفترین آبشارهای دنیاست. این شهر و آبشار توی مرز مشترک برزیل، آرژانتین و پاراگوئه هستش و مرز جدایی این سه کشور فقط یه رودخونه هستش.
بعد از گرفتن هاستل و خوردن ناهار تصمیم گرفتیم بریم مرز آرژانتین و پاراگوئه رو ببینیم و حالا که تا اینجا اومدیم میشه رفت اون دوتا کشور رو هم دید یا نه! اول آرژانتین رو رفتیم که بررسی کنیم و با ماشین راه افتادیم به سمت مرز آرژانتین. از بازرسی برزیل رد شدیم و هیچکسی هم نپرسید که آقا کجا دارید میرید شما؟! هیجان داشتیم و خوشحال بودیم که اگه بدون ویزا بریم آرژانتین وای که چقدر خوب میشه. اینم از مواردی که یه ایرانی ازش شاد میشه که بتونه بدون ویزا بره توی یه کشور دیگه! خلاصه پلی که روی رودخونه مرز بود رو رد کردیم و رسیدیم به بازرسی ورود به آرژانتین. نیما گفت چقدر خوب میشه اینجا هم کسی گیر نده و همینجوری بریم که بهش گفتم حالا فکر کن اینجا هم گیر ندن ولی موقع بیرون اومدن گیر بدن و جولومون رو بگیرن. چقدر بخندیم. تو همین حال بودیم که بازرسی جلومون رو گرفت، مدارک خواست و ماهم پاسپورتها رو بهش دادیم که وقتی دید خیلی جا خورد که ایران کجاست اصلا! بعد که رفت از چند نفر استعلام کرد بلاخره برگشت و گفت ویزا باید داشته باشید و ما هم گفتیم خوب بهمون ویزا بدید! که گفت اینجا نمیشه و باید توی کنسولگری بگیرید و دور بزنید برگردید. هیچی دیگه خورد توی پرمون و دور زدیم. قبل از برگشتن به سمت برزیل یه freeshop بود که توی خاک ارژانتین و قبل از بازرسی بود که گفتیم حالا که توی خاکشونیم بذار بریم یه دوری توی این freeshop بزیم. موقع برگشت گفتم حالا خوبه بازرسی برزیل جلومونو بگیره که چرا رفتی بیرون و همین وسط پل مجبور شیم بمونیم ولی نه بابا بازرسی برزیل اصلا هیچ کاری باهمون نداشت و از همونجا رفتیم سمت مرز پاراگوئه. برخورد آرژانتین رو که با ایرانیها دیدیدم دیگه اینجا هم خیلی امید نداشتیم که بتونیم بریم داخل کشورشون.
از مرز برزیل که اومدیم بریم بیرون دیگه حتی بازرسی هم نداشت این طرف. از پل روی رودخونه مرزی رد شدیم و رسیدیم به بازرسی پاراگوئه، استرس داشتیم که اینجا هم بهمون گیر بدن که نمیتونید وارد بشید ولی در کمال تعجب دیدیم که اصلا هیچکسی توی اتاق بازرسی نیست و رد شدیم. با خودمون گفتیم احتمالا جلوتر بازرسی میکنن و همینجوری که میرفتیم من توی نقشه میدیدم که داریم همینجوری توی خاک پاراگوئه میریم جلو و تلفن هم رومینگ شد و داریم از اولین شهر هم دیگه یواش یواش خارج میشیم! باورمون نمیشد که به همین راحتی وارد کشور پاراگوئه شدیم مخصوصا که ما ایرانیها هرجا میریم هزار جور بهمون گیر میدن تا وارد کشورشون بشیم و البته که باعث تاسفه. به هرجهت خوشحال بودیم و رفتیم یه آب میوه هم توی کشورشون خوردیم و عکسم انداختیم که توی پاراگوئه هم بوده باشیم. بعد برگشتیم دوباره برزیل و به هاستلی که گرفته بودیم.
همونطوری که گفتم مهمترین جاذبه این شهر آبشار iguazu هست و ما از همون اول که مقدمات سفر رو اماده میکردیم برای دیدنش اشتیاق داشتیم و لحظه شماری میکردیم. چند روزی بود که بارون میومد و خدا خدا میکردیم که امروز دیگه نیاد تا بتونیم در بهترین شرایط از آبشار بازدید کنیم. صبح که پاشدیم دیدیم بارون نمیاد و خوشحال راه افتادیم. آبشار iguazu توی پارک ملی این شهر قرار داره و توی این پارک تورهای مختلفی وجود داره که شما میتونید یه روز کامل رو اونجا بگذرونید و سرگرم باشید. آبشار توی مرز مشترک با آرژانتین هستش و از هر دو کشور میشه رفت و این آبشار رو دید. وقتی رسیدیم به پارکینگ دوباره بارون گرفت ولی چارهای نبود و مصمم بودیم که بریم و ببینیمش. دوتا بارونی پلاستیکی خریدیم و بعد از پرداخت هزینه ورودی، وارد پارک شدیم. یک سری اتوبوس بود که باید سوار میشدیم و بسته به اینکه کجای پارک میخوای بری میتونستی ایستگاه مورد نظرت پیاده بشی. اخرین ایستگاه اتوبوس ایستگاهی بود که میشد از اونجا پیاده روی رو شروع کنی و در امتداد ابشار ادامه بدی تا بررسی به پایین ابشار. وقتی توی ایستگاه اخر پیاده شدیم بارون دوباره از شانس خوب ما بند اومد.
چند قدمی بیشتر نرفتیم تا اولین منظره از آبشاری که اینقدر منتظرش بودیم رو دیدیم. عظمت و زیباییش قدمهامون رو شل کرد، همه بدنم یخ کرده بود از حجم زیبایی که میدیدم. حسش واقعا توصیف ناپذیره. فقط نگاهت بود که خیره میشد به این شاهکار.
یک مسیر ۱۵۰۰ متری در امتداد آبشار برای پیاده روی درست کرده بودند که میرسید به پایین ابشار و توی مسیر هم ایستگاههایی برای عکاسی و دیدن بهتر ابشار درست کرده بودن. این مسیر رو پیش رفتیم و تمام ایستگاهاش میایستادیم و خیره میشدیم به آبشار. برای توصیف بهتر این ابشار باید بگم که فقط یک آبشار نیست و مجموعهای از هزاران آبشار کوچیک و بزرگ هستش که از ریخته شدن آب رودخانه iguazu در یک دره بزرگ بوجود اومده. هر طرف رو که نگاه میکنی آبشار هست و حجم ابی که داره میریزه پایین و خیلیها رو هم اصلا نمیتونی ببینی و باعث میشه که تازه عظمت این آبشار و متوجه بشی. وقتی اب سقوط میکنه و برخورد میکنه به سطح پایین ابشار از شدت برخورد مقدار زیادیش پودر میشه و برمیگرده توی هوا و فضای مه الود خیلی جالبی رو درست میکنه.
در انتهای مسیر پیاده روی که نزدیکترین ایستگاه به پایین آبشار بود یک مسیر پل مانند درست کرده بودن که میشد بری روی رودخونه و از روبرو آبشار رو ببینی. من وقتی روبروی این همه زیبایی و قدرت قرار گرفتم و پودر آب روی صورتم میپاچید واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و احساساتم تماما درگیر زیباییش شده بود، زیبایی این پدیده واقعا با کلمات قابل توصیف نیست. اونجا فقط ساکت ایستاده بودم و خیس خیس نگاهش میکردم و به تمام لحظات خوب زندگیم و افراد نزدیکم فکر میکردم. در انتهای مسیر هم دوتا اسانسور بود که میشد باهشون رفت بالا و از بالای ابشار هم منظره رو نگاه کرد.
بعد از مسیر پیاده، یک تور که معروفترین تور پارک بود رو خریدم که بریم. این تور شامل جنگل نوردی و رفتن با قایق تا پای ابشار بود و اصطلاحا میگفتن زیر آبشار دوش میگیرید. یک تیکه از جنگل نوردی با قطارهای برقی مخصوص بود و یک تیکه هم پیاده روی بود تا برسی به کنار رودخونه و سوار قایق بشی. جنگلهای اینجا واقعا متراکم بود و قسمتهای دست نخورده رو به هیچ عنوان نمیشد از میزان تراکم زیاد شاخه و درخت حتی ازش با پای پیاده عبور کرد و فقط مسیری که خودشون باز کرده بودن رو میشد رفت. اکوسیستم جانوری اونجا هم خیلی متفاوت بود و پر بود از پروانه که بزرگی بعضی از اونها به اندازه یک صفحه آ۴ هم میرسید.
وقتی که جنگل نوری تمام شد رسیدیم پای رودخونه و توی گروههای ۱۵ نفری سوار یک قایق بادی با موتور پر قدرت میشدیم. از توی رودخونه حرکت کردیم به سمت ابشار. وقتی نزدیک یکی از آبشارهای بزرگش شدیم تازه میشد قدرتش رو فهمید، تقریبا از ۲۰ متر دیگه جلوتور به هیچ وجه نمیشد رفت و همون پودر آبی که از برخورد اب با سطح آب بلند میشد کوچکترین نقطه خشکی توی بدنت نمیذاشت. تا تونسیم ابشار رو از پایین و بالا نگاهش کردیم و تا جایی که میشد بهش نزدیک شدیم تا این معنای واقعی زیبایی و عظمت رو ازش لذت ببریم. امیدوارم که یک روزی همه قسمتشون بشه و این ابشار رو بتونن ببینن.
توریستیترین شهر برزیل Rio
از سفر یک ماهه ما تقریبا یک هفتش مونده بود. روز بعد از بازدید از آبشار، میخواستیم ماشین رو توی همون شهر به نمایندگی شرکتی که ازش ماشین رو گرفته بودیم تحویل بدیم و با هواپیما به rio de janeiro بریم. اما وقتی که هزینهی اضافه تحویل ماشین توی اون شهر رو بهمون گفتن بیخیال شدیم و تصمیم گرفتیم همه اون مسیر رو تا Rio رانندگی کنیم، چیزی نزدیک به ۱۸ ساعت! برزیل کشور خیلی بزرگیه (تقریبا ۸ برابر ایران) و فاصله بین شهرها هم خیلی زیاده ولی خب ما چون وقت زیادی برای سفر داشتیم و از رانندگی توی جادههاش هم لذت میبردیم ترجیح میدادیم که با ماشین سفر کنیم. یک چیزی که توی جادههای برزیل خیلی به چشم میاد افرادی هستن که با موتورهاشون سفر میکردن. موتورهای بزرگ، لباس های تیره ، ریشهای بلند، عینک آفتابی و به صورت گروهی توی جاده حرکت میکنند، درست مثل توی فیلما. صبح روز بعدی که فهمیدیم باید مسیر رو تا Rio با ماشین بریم حرکت کردیم. ۱۰ ساعتی رانندگی کردیم تا رسیدیم به sao paulo و رفتیم همون هاستلی که اونجا اول سفر بودیم و شب رو اونجا خوابیدم و دوباره صبح روز بعدش به سمت Rio، توریستی ترین شهر برزیل راه افتادیم.
بعد از ظهر بود که رسیدم rio de janeiro. یک شهر بزرگ، پر جمعیت و البته ساحلی. ریو شهر معروف به ساحل، فوتبال، رقص، قهوه، مجسمه مسیح و خیلی چیزهای خوب دیگه! این شهر طبیعت بسیار زیبایی داره که البته ما توی برزیل طبیعت زیبا کم ندیده بودیم ولی تفاوتی که Rio داشت این بود که ساختمانها و زندگی انسانی وارد دل طبیعت شده بود و بر خلاف طبیعت دست نخوردهای که جاهای دیگه برزیل دیده بودیم اینجا توی طبیعت و کوه و ساحل پر بود از ساختمان و آسمان خراش. copacabana معروفترین ساحل این شهر و میشه گفت یه جورایی معروفترین ساحل دنیا هم هست. یه هاستل نزدیک به این ساحل گرفتیم. هاستل خیلی خوبی بود. یه توضیحی هم در مورد هاستلها بدم شاید خوب باشه. هاستلها، اقامت گاههایی هستند مثل خوابگاه که شما میتونید اتاق خصوصی و یا تخت برای خوب توی یک اتاق مشترک بگیرید. از نظر قیمتی خیلی ارزانتر از هتل هستند و مهمترین مزیتش جو صمیمی بین همه مهمانان هست و اکثرا محیطهای خیلی خوبی برای آشنا شدن با بقیه و گرفتن اطلاعات برای سفر هست. ما ایرانیها کمتر به هاستل میریم اما کلا بین جوانان کشورهای دیگه هاستل خیلی محبوبه برای سفر چون هم قیمتش خیلی مناسبه هم مکان خیلی خوبی برای آشناییه.
روزی که رسیدیم ریو آخر هفته بود و بعد از غذا خوردن توی یکی از رستورانهای لب ساحل و کمی قدم زدن توی ساحل رفتیم که شب Rio رو ببینیم. خیابون معروفی هست به اسم Lapa که توش پره بار، رستوران و کلاب هست و آخر هفته پر میشه از جوونها برای خوش گذرونی. با تمام حرفهایی که در مورد برزیل هست که کشور عشق و حاله باید بگم که توی این کشور شما خیلی از صحنههایی که صحبتش میشه نمیبینید. ما توی یک ماهی که سفر کردیم تنها جایی که دیدیم که خیلی شفاف به خوش گذرونی میپردازن Rio بود و برای خود برزیلیها هم اینجا یه جورایی با بقیه جای برزیل براشون متفاوته. و البته میشه گفت اینقدر توی خوش گذرونی دیگه زیاده روی میکنن که کم کاری شهرهای دیگه رو به خوبی به دوش میکشن! خیلی دیگه وارد جزییات این خیابون نمیشم و مثل هر مرکز دیگهای که برای اینجور کارها ساخته شده است البته با چاشنی برزیلی!
اتفاقی بد که اون شب افتاد این بود که کنار خیابون یک موتوری گوشی من رو از توی دستم زد و رفت که رفت! کلا برزیل کشور نا امنی هست و Rio نا امنترینشه و خیلی باید مراقب وسایلتون باشید. چون دیگه گوشی نداشتم این قسمت اخر سفر عکس نگرفتم که بتونم اینجا بذارم البته گرچه عکس هم گرفته بودم خیلی قابل نمایش نبود.
روز دوم رفتیم ساحل و چون تعطیلی اخر هفته بود خیلی شلوغ بود. توی ساحل هر نوع ورزش ساحلی که فکرشو بکنید میتونید پیدا کنید. به وضوح میشه توی ساحل عشق برزیلیها به توپ و فوتبال رو دید و یک متر به یک متر داشتن با توپ بازی میکردند و البته خیلی هم با استعداد هستند توی این کار. مثلا یه صحنه جالبی که من دیدم این بود که سر چهارراه افراد بی بضاعتشون پشت چراغ قرمز رو پایی میزدن و حرکات نمایشی انجام میدادن تا از ماشین ها پول بگیرند! خلاصه اینکه ماهم یکمی باهشون توی ساحل گرم گرفتیم و از هنر ناب ایرانیها هم توی ورزشهای مختلف بهشون نشون دادیم :))
بعد از ساحل هم تصمیم گرفتیم بریم ورزشگاه ماراکانا رو ببینیم که بهمون گفتن امروز فینال هم هست و بتونید برید فوتبال ببینید خیلی خوش میگذره. دیگه چی بهتر از این میشه اخه؟ توی فوتبالیترین شهر دنیا باشی بعد بری فینال ببینی! وقتی رسیدیم ماراکانا فهمیدیم که اشتباه بهمون گفتن و فینال یه ورزشگاه دیگه هستش! ماهم گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بذار مارکانا رو حداقل ببینیم. دیگه تا ماراکانا رو دیدیم و رسیدم به اون یکی ورزشگاه، ده دقیقه اخر بازی بود و هرچی اصرار کردیم که ما از ایران اومدیم که این بازی رو ببینیم، راهمون ندادن و اصلا باورشون نمیشد که ما برزیلی نیستم که اومدیم فوتبال ببینیم! ولی همون فضای بیرون ورزشگاه هم خیلی باحال بود.
شب هم رفتیم و همون copacabana که جذابیتهای خاص خودش رو توی شب هم داشت. بعد از اینکه کمی از جذابیتها فقط نگاه کردیم برگشتیم هاستل که فردا بریم و معروفترین جذابه این شهر یعنی مجسمه مسیح رو ببینیم.
مجسمه در بالای یک کوه قرار داره که از اونجا میشه Rio رو کامل زیر پا نگاه کرد و برای رفتن به اونجا هم میشد با اتوبوس رفت و هم با قطار. مسیری که قطار میرفت برامون جذابیت بیشتری داشت. قطار از مسیری پر از درخت کوه رو رفت بالا تا رسیدیم دقیقا پای مجسمه. حس عجیبی بود وقتی چشممون بهش افتاد. اینکه همش این مجسمه رو توی عکس و فیلمها دیدی و حالا دقیقا روبروته. چیزی که از خود مجسمه برای من جذابتر بود منظرهای بود که از اونجا میشد Rio رو دید. از اونجا طبیعت بینظیر Rio و البته اینکه چه شکلی با زندگی انسانی گره خورده رو میشد دید.
یکی دیگه از جاذبههای پر طرفدار این شهر کوهی هست به اسم sugarloaf که اون مسیر رو با تله کابین باید رفت و بالای اونجا هم مناظر فوقالعادهای برای تماشا وجود داره و ما توی یه یکی از بارهای اونجا حدود دو ساعت نشستیم و فقط به مناظر خیره شدیم و چون دیگه روز اخری بود که توی Rio بودیم و فردا باید برمیگشتیم به Sao فقط ریلکس کردیم توی این منظره. توی ۴ روزی که Rio بودیم دو جلسه هم رفتیم آموزش موجسواری که خیلی لذت بخش و البته سخت بود اما بازهم مثل ورزشهای دیگه روی نیما رو کم کردم :)
۵ آپریل آخرین روز سفرمون در برزیل بود و بعد از اینکه توی Rio ناهار رو خوردیم به سمت Sao paulo راه افتادیم که راه به راه بریم به سمت فرودگاه و ساعت ۱ شب پرواز کنیم به سمت دبی. جاده برگشت واقعا دیگه داشت سنگ تمام میذاشت و تمام زیباییهاش رو داشت به رخمون میکشید و تصویری که به وضوح توی ذهنم حک شده یک آسمان زیبا با رنگهای قرمز و نارنجی از غروب آفتاب هستش.
بعد از رسیدن به فرودگاه ماشین رو تحویل دادیم و برای پرواز check in کردیم و طرف هم که فهمید از ایران اومدیم دوتا جای خوب بهمون داد و طول ۱۴ ساعت پرواز تا دبی اصلا اذیت نشدیم. در مورد هواپیماهای رفت و برگشت هم بگم که از جدیدترین هواپیماهای قاره پیمای امارات بود و واقعا مجهز و دیدنی بودن، حتی اینترنت وای فای هم داشتن و وقتی روی خشکی پرواز میکردند میتونستی به اینترنت وصل بشی. هواپیمای غول پیکر دو طبقه که طبقه بالا بیزینس و فرست کلاس و طبقه پایین اکونومی بود. یه چیزی که توی هواپیما برام جالب بود این بود که خلبان گفتش که این هواپیما ۲۶ خدمه از ۲۰ کشور جهان داره که به ۵۰ زبان دنیا صحبت میکنن!
وقتی رسیدیم دبی، ساعت ۱۰ شب به وقت دبی بود و ۹ ساعت تا پروازمون به تهران زمان داشتیم. هواپیمایی امارات این قانون رو داره که اگه ترانزیت بیشتر از ۸ ساعت باشه توی دبی هتل بهتون میده و ترانسفر به هتل و فرودگاه. ما هم از اون ۸ ساعت سعی کردیم نهایت استفاده رو کردیم و یه تاکسی گرفتیم و رفتیم چندجا از جاهای معروفش رو دیدیم و صبح هم برگشتیم تهران.
امیدوارم مطابی که نوشتم برای کسایی که قصد سفر به برزیل رو دارند کمک کنه. هزینه ما برای سفر یک ماهه برای تعطیلات ۹۷، مجموعا برای دو نفر ۵۱۰۰ دلار شد که بلیط رفت و برگشت هم ارزونترین قیمتی که تونستیم پیدا کنیم نفری ۶ میلیون تومان بود.
نظراتتون رو بهم بگید که سفرهای بعدی در نظر بگیرم و تجربیاتی که به اشتراک میذارم کاربردیتر بشه.