این داستان سفر من به پرو در فروردین ۱۴۰۱ هست که ادامه سفر من به کلمبیا هستش. اگر دوست داشتین میتونید قبل از خوندن این مطلب، سفر کلمبیا رو بخونید.
دوشنبه ۱۵ فروردین از شهر بوگوتا در کلمبیا به سمت شهر لیما، پایتخت پرو پرواز کردم و بعد از حدود ۳ ساعت پرواز، ظهر هواپیما در فرودگاه لیما نشست. داییم به همراه شیرین و پوریا (دخترِ دایی و پسرِ داییم) و ۴ نفر دیگه از دوستاش، هم از قبل هماهنگ کرده بودیم که از امریکا بیان تا باهم پرو رو بگردیم.
مسیری که اونها از امریکا میومدن یک توقف در شهر مکزیکوسیتی داشت و قرار بود روز قبلش برسن که پروازشون رو از دست داده بودن و یک روز مجبور شدن اونجا بمونن تا با پرواز روز بعد بیان لیما. پرواز اونها قرار بود حدود ۸ شب برسه و تا قبل از اینکه اونها بیان من تصمیم گرفتم برم هتل، اتاق رو تحویل بگیرم و بعد سیم کارت بخرم و کمی هم پول تبدیل کنم.
فرودگاه لیما جمع و جور به نظر میومد و خیلی مدرن نبود و فضای بیرون فرودگاه هم مثل داخلش خیلی چیز هیجان انگیزی نداشت. با یه تاکسی قیمت رو طی کردم و به سمت هتل حرکت کردیم. مسیر خیلی هیجان انگیز نبود تا تاکسی رسید به جاده ساحلی که در امتداد اقیانوس آرام بود و به سمت هتل میرفت. این اولین بار بود که اقیانوس رو میدیدم و در معنای کلمه محسور کننده بود. عظمت اقیانونس به تنهایی برای شگفت زده شدن کافی بود اما ترکیب سخرههایی که با ارتفاع حدود ۴۰ متر که در سمت دیگر جاده بود و فضای مه آلودی که در هوا بود، تصاویری رویایی بوجود آورده بود و اینقدر هیجان زده شده بودم که از راننده خواستم توقف کنه تا برم کنار اقیانوس و این فضا رو از نزدیکتر حسش کنم.
جاده در کنار ساحل امتداد داشت و در سمت دیگر جاده صخرههای بلند ۴۰ ۵۰ متری بود. این جاده ساحلی و ساختمانهایی که بر روی ارتفاع صخرههای کنار جاده قرار داشتند از توریستیترین و لوکسترین قسمتهای شهر بود که هتل ما نیز در همین منطقه و مشرف به اقیانوس بود.
به هتل که رسیدم وسایلم رو گذاشتم و رفتم اطراف هتل تا هم سیم کارت بخرم و هم مقداری پول تبدیل بکنم. قوانین مربوط کرونا و ماسک زدن توی پرو بسیار جدیتر از کلمبیا بود و تقریبا توی کلمبیا هیچکسی ماسک نمیزد اما اینجا توی اکثر مکانها اجباری بود. کارم طول کشید و دیروقت بود که ناهار خوردم و به همراه ناهار معروفترین نوشیدنی پرو به اسم pisco sour رو هم تست کردم. پیسکو از برندی انگور تهیه میشه که به صورت کوکتل سرو میشه و طعم و گیرایی عالی داشت.
به هتل که میخواستم برگردم نزدیک غروب آفتاب بود و آفتاب در اقیانوس غروب میکرد و اونجا بود که یکی از زیباترین صحنههای زندگیم رو دیدم. رنگهایی که در آسمون درست شده بود و تصویری که خورشید در آغوش اقیاونس و موجها میرفت وصف ناپذیره و با اینکه خیلی خسته بودم به منظره خیره شده بودم و تا اخرین لحظه غروب به تماشا وایسادم.
بعد از تماشای غروب به هتل برگشتم و چون خیلی خسته بود دوش گرفتم و خوابیدم که شبش با صدای شیرین و پوریا و جیغشون بیدار شدم! داییم بهشون نگفته بود که من هم از ایران اومدم و سوپرایز شده بودن. بعد از حال و احوال و کلی ذوق کردن چون همه خسته بودیم خوابیدیم که اماده بشیم برای روز بعدش که شروع سفر مشترکمون در پرو بود.
سه شنبه ۱۶ فروردین صبحونه رو داخل هتل خوردیم و با دوستای داییم هم آشنا شدیم و رفتیم که شهر لیما پایتخت پرو رو کمی بگردیم که مسئولین هتل خبر دادن که حکومت نظامی اعلام شده و نمیشه رفت توی شهر! اونجوری که متوجه شدیم گروههای معترض به وضعیت اقتصادی قرار بود که تظاهرات و راهپیمایی کنند و دولت هم مقرارت منع تجمع توی شهر اعلام کرده بود! از روی ناچاری تصمیم گرفتیم همون اطراف هتل که بهمون گفتن امن هست بگردیم و سمت مکانهای دیدنی و معروفش که در مرکز شهر قرار داشت نریم.
همون اطراف هتل و ساحل یکمی با دوچرخه و پیاده گشت زدیم و چون رستورانها هم تعطیل بودن، بعد از ظهر برگشتیم هتل برای خوردن ناهار. فردا صبح اول وقت باید پرواز میکردیم به سمت کوسکو (Cusco) مهمترین مقصد گردشگری در پرو.
صبح چهارشنبه ۱۷ فروردین به سمت کوسکو پرواز کردیم و وقتی به نزدیکی فرودگاه این شهر رسیدیم، این شهر اسرارآمیز نشونههاش رو نمایان کرد. کوههای سرگرد و مخملی زیبایی از پنجره هواپیما مشخص شد که نمونه این رشته کوهها رو من قبلا ندیده بودم و همین موضوع نوید دهنده طبیعت متفاوت و بی نظیری بود که انتظارمون رو میکشید.
شهر کوسکو در بین همین رشته کوهها و در ارتفاع ۳۴۰۰ متری از سطح دریا قرار دارد و وقتی از لیما که با دریا همسطح هست به این شهر پرواز میکنید، ممکنه روزهای اول دچار ارتفاع زدگی شوید. کوسکو، پایتخت امپراتوری اینکاها بوده و این شهر رو «ناف جهان» میدونستند، یعنی جایی که زمین، آسمان و رودها به یکدیگر میرسند.
شهر کوسکو شهر به نسبت کوچکی هست که بر محور توریست میچرخه و هتل ما در نزدیک مهمترین میدان شهر به نام plaza de armas قرار داشت. بعد از اینکه اتاقها رو در هتل تحویل گرفتیم، راهنمای محلی که از قبل هماهنگ کرده بودیم با ون اومد دنبالمون تا اولین گشت شهری اونجا رو شروع کنیم.
اولین توقف، رستوران معروفی بود که برای ناهار رفتیم. این رستوران غذاهای معروف اون منطقه رو سرو میکرد و یکی از اونها که من تست کردم خوکچه هندی بود! و همون یکبار هم برای تجربه کافی بود! مزه غذا خیلی دلچست نبود و مثل مرغ خشک زیر دندون میموند ولی چیزی که بیشتر آزار دهنده بود قیافه غذای سرو شده بود.
بعد از ناهار برای دیدن معبد ساکسیهومان (Sacsayhuamán) رفتیم، اینکاها کلا در منطقه کوسکو عمارتهای زیادی داشتند که بعد از حمله و استعمار اسپانیا، اکثر اونها از بین رفتن و بقایایی از این امپراتوری باقی مونده و دقیقا میشه مثل امپراتوریهای پارسی، از بقایای عمارتهای به جا مانده، عظمت امپراتوری اینکاها رو هم تصور کرد.
یکی از جذابترین قسمتهای سفر هم لاماها و آلپاکاهایی بودند که در شهر و نقاط مختلفی که برای بازدید میرفتیم حضور داشتند و دیدنشون واقعا حس شعف و هیجان خاصی میداد. این حیوانات از گونه شترسانان هستند و پشم بسیار نرمی دارند که برای تولید موارد مختلف ازشون استفاده میشه.
از چند ماه قبل که ایده سفر به پرو رو با دایی مطرح کرده بودیم، یکی از اهداف مهم تجربه آیاواسکا در این کشور بود. آیاواسکا دمنوش روانگردانی هست که از ترکیب چند گیاه که در جنگلهای آمازون رشد میکنند، بدست میاد و پایه اصلی اون DMT هست که یکی از قویتری روانگردانهاست. دایی مستندی در بارش دیده بود که چقدر قدمت داره و چه جایگاه مقدسی بین اینکاها و بومیان آمازون داشته و داره و پیشنهاد تجربه اون رو چند ماه قبل از سفر مطرح کرد و من هم که نمیدونستم دقیقا با چی روبرو هستم از این پیشنهاد استقبال کردم!
بعد از اینکه غروب به هتل برگشتیم، دایی به همراه دوستاش به مرکزی که برای آیاواسکا رفتن تا توضیحات لازم رو بهشون بدن و من هم که موضوع رو ساده نگاه میکردم با پوریا رفتیم ماساژ!
بعد از اینکه از ماساژ برگشتیم، دایی اینا هم برگشته بودن و گفتن توضیحات رو شنیدن و تصمیمشون برای تجربه کردن آیاواسکا قطعی شده. و بهشون گفتن باید توی چند روز آینده رژیم سخت بگیرید تا بدنتون آماده بشه! گوشت، کافئین، شیر و هر چیز خوش مزهای رو ممنوع کرده بودن! و البته تاکید کرده بودن که برای تجربه درست باید از یک ماه قبل این دستورالعملها رو انجام بدین ولی قرار بود ما یک نسخه توریستی و کم غلظتش رو تجربه کنیم!
پنجشنبه ۱۸ فروردین قرار بود برای دیدن ماچوپیچو مهمترین جاذبه توریستی پرو بریم. ماچوپیچو در ۸۰ کیلومتری کوسکو قرار داره و ما با قطار این مسیر رو باید میرفتیم. مسیری که قطار از بین کوهها، درهها و در کنار رودخونه طی میکرد بسیار رویایی بود.
قلعه ماچوپیچو چون در فاصله دوری از شهر کوسکو و در ارتفاعات و بین جنگلهای انبوه قرار گرفته بوده، اسپانیاییها نتونستن اون رو مثل شهرهای دیگه اینکاها پیدا و نابود کنند. تقریبا غروب بود که رسیدیم به روستای کنار این قلعه که از اونجا برای بازدید میرفتند و باید شب رو توی اون روستا میموندیم و صبح خیلی زود به تماشای ماچوپیچو میرفتیم.
بعد از اینکه اقامتگاهمون رو توی اون روستا تحویل گرفتیم، به آب گرم اونجا رفتیم که از کوهها و دل طبیعت فوق العاده اونجا سرچشمه میگرفت و کمی هم توی روستا گشت زدیم و زود خوابیدیم که صبح زود برای دیدن این پدیده اسرارآمیز بیدار بشیم.
صبح زود جمعه ۱۹ فروردین با اتوبوسهایی که در روستا آماده بودن به سمت ماچوپیچو حرکت کردیم و بعد از حدود نیم ساعت مسیر پیچ در پیچ بین درختها به پای ماچوپیچو رسیدیم و بقیه مسیر رو باید پیاده میرفتیم. حس قدم زدن توی قلعهای با اون قدمت و دیدن مناظر فوقالعاده اونجا در اون موقع صبح، وصف ناپذیر هست. حرکت ابرهایی که سریع جمع میشدن و به همون سرعت پراکنده میشدن تا دوباره افق دیدت باز بشه و عظمت مناظر اطراف رو ببینی و هوای دلچسبی که روی پوستت حس میکردی باعث شده بود یکی از بهترین احساسهایی که تا اون لحظه تجربه کردم رو برام بوجود بیاره.
چند ساعتی رو توی اون محوطه گشت زدیم تا راهنما گفت زمان خدافظی با ماچوپیچو هست. وقتی که برگشتیم پایین توی روستا تازه زمان صبحونه بود! بعد از خوردن صبحونه با قطار به کوسکو برگشتیم. راننده توی ایستگاه کوسکو اومد دنبالمون و دوتا منطقه معروف گردگشکری دیگه به اسم Moray و روستای Chinchero رو بازدید کردیم که هر دو مربوط به دوره اینکاها بود.
غروب که برگشتیم به هتل ۵ نفری که تصمیم گرفته بودیم آیاواسکا رو تجربه کنیم و رژیم گرفته بودیم باید میرفتیم تا تست پزشکی بدیم تا روز بعد برای مراسم مطمن بشن که آماده هستیم. یکی از ۵ نفر انصراف داد و تصمیم گرفت تجربه نکنه! توی تست پزشکی هم وقتی از سختیهای این تجربه برامون گفتن و اینکه میگفتن این سختترین کاری هست که تا به حال کردین یه نفر دیگه هم انصراف داد! و از ۵ نفری که میخواستیم آیاواسکا رو تجربه کنیم شدیم ۳ نفر.
ما ۳ نفر تست پزشکیمون هم اکی شد و قرار شد که فردا ۴ عصر بیان دنبالمون که بریم منطقهای بیرون از شهر که مراسم رو اجرا کنیم. آیواسکا رو به چشم یک مراسم آیینی بهش نگاه میکنند و باور دارند به افراد قدرت خاصی میده یا مشکلاتشون رو برطرف میکنه. از تست پزشکی هم که برگشتیم بهمون گفتن تا فردا دیگه باید هیچی نخورین و یه نفر از تیم خودشون باهمون فرستادن که یک آب آتشفشانی با خودش آورد که باید میخوردیم تا بدنمون کاملا پاک و آماده پذیرش آیاواسکا بشه! هر چی از سختیهای آماده شدن برای تجربه آیاواسکا بگم در برابر سختی تجربه خودش واقعا کم گفتم.
شنبه ۲۰ فروردین تا ظهر کمی توی هتل استراحت کردیم که برای مراسم آیاواسکا آماده بشیم. حدود ساعت ۴ عصر اومدن دنبال ما سه نفر (من، داییم و یکی از دوستاش) و به سمت بیرون از شهر رفتیم. نام اون منطقه دره اسرارآمیز secret valley بود و به اقامتگاهی که مختص به همین موضوع آماده کرده بودن، رفتیم. مهمانان این مراسم، ما سه نفر بودیم و در مقابل رهبری که مراسم رو پیش میبرد که بهش اصطلاحا shaman گفته میشه و دستیارانش بودن. مراسم از ساعت ۶ با دعا شروع شد و بعد خوردن آیاواسکا و تا ساعت حدودا ۱۲ شب طول کشید که تجربه سخت و عجیبی بود و لازمه که یه مطلب اختصاصی در مورد تجربش بنویسم!
شب توی اتاقهایی که بهمون داده بودن خوابیدیم و صبح با حالت گیجی از آیاواسکا بلند شدیم، اثرش به قدری قوی بود که تا چند روز بعد هم توی بدن نشونههایی حس میشد. ظهر برگشتیم بیش بقیه همسفریها و رفتیم به بازار شهر کوسکو و چون اخر هفته و تعطیل هم بود، حال و هوای خیلی زنده و شلوغی داشت.
عصر باید شهر کوسکو این نقطه فوق العاده از زمین رو ترک میکردیم و برمیگشتیم لیما. ساعت حدود ۹ شب بود که رسیدیم لیما و چون فردا ۶ صبح پرواز داشتیم دیگه همگی فرودگاه موندیم و توی شهر نرفتیم. قرار بود که فردا داییم، شیرین و دوستاش برگردن به امریکا و من و پوریا سفر رو ادامه بدیم به سمت جنگلهای آمازون!
آمازون، تقابل زایش و مرگ از نزدیک
صبح دوشنبه ۲۲ فروردین من و پوریا به سمت شهر ایکیتوس (Iquitos) پرواز کردیم. منطقه آمازون بین کشورهای، برزیل، کلمبیا، پرو و اکوادور پخش شده است و یکی از بهترین نقاطی که میشه از آمازون بازدید کرد شهر ایکیتوس در پرو هست. رودخانه آمازون در پرو شروع میشه و پروییها به این موضوع افتخار میکنند که آمازون در این کشور به دنیا میاد.
ایکیتوس شهر کوچکی هست و اکثر فعالیتهای اقتصادیش شامل تجارت، صنعت و توریسم وابسته به آمازون هست. ماشینی که از قبل هماهنگ کرده بودیم توی فرودگاه اومد دنبالمون تا ما رو ببره به سمت اقامتگاه. از شهر خارج شدیم تا به سمت دلِ جنگلهای آمازون حرکت کنیم. حدود ۱ ساعتی با ماشین رفتیم تا رودخونه آمازون رو برای اولین بار دیدیم. عظمت و وقاری که داشت توی همون نگاه اول مغلوبمون کرد.
مسیر رو ادامه دادیم تا رسیدیم به اسکله کوچکی که با قایق باید مسیر رو ادامه میدادیم و ماشین دیگه نمیشد رفت. مسیری که با قایق باید میرفتیم تا به اقامتگاه در نقطهای بکر از جنگلهای آمازون برسیم حدود ۱ ساعتی بود و صحنههایی که در مسیر میدیدم از میزان حجم زیبایی باورپذیر نبود. هر پدیده طبیعی که میدیدم با چیزهایی که قبلش در زندگی دیده بودم بسیار متفاوت بود، از آب رودخانه و درختان و گیاهن گرفته تا پرندگان و ماهیها و حیواناتی که در مسیر میدیدم.
هیجان زده شده بودیم و ترشح آدرنالین و دوپامین به مرز بالای خودش رسیده بود. قایق از بین جنگلهای پوشیده و لابلای درختان به اقامتگاه رسید.
اقامتگاه تشکیل شده بود از یک سالن اصلی که برای دورهم جمع شدن و رستوران ازش استفاده میشد و حدود ۲۰ تا کلبه که همگی با چوب بر روی ستونهای چوبی روی آب ساخته شده بودن. فضای بسیار دوست داشتنی و آرامی بود که اقامت در اونجا به شکل کاملا بومی و منطبق با محیط انجام میشد. کلبه خودمون رو تحویل گرفتیم و توضیحات اولیه رو بهمون دادن و با راهنمای محلی خودمون اشنا شدیم و قرار شد ناهار رو بخوریم تا اولین تور جنگل نوردی رو شروع کنیم.
گروهی که توی آمازون باهم بودیم یه گروه ۴ نفره به همراه راهنمای محلی بود، من، پوریا و دوتا پسر روسی که توی آلمان بزرگ شده بودن! از پشت اقامتگاه وارد جنگلهای متراکم آمازون شدیم. و حدود ۳ ساعتی پیمایش داشتیم و جالبه که توی این سه ساعت مسیری که رفتیم در حدود تنها ۱ کیلومتر بود! به قدری جنگلها متراکم هستند و اتفاقاتی که در اطرافتون میافته شما رو سرگرم میکنه که پیشروی خیلی کند انجام میشه. حیوانات و گیاهانی که میدیدم به معنای واقعی، حیاتی وحشی داشتند و به همین دلیل باید با احتیاط کامل توی محیط پیش میرفتیم. توی گردش اولمون تجربههای عجیبی مثل خوردن کرم، دیدن رتیل و عنکبوتهایی بزگتر از دوتا کف دست و تیکه پاره شدن خودمون توسط نیش پشهها رو داشتیم.
توی جنگل داشتیم قدم میزدیم که راهنمای محلی گفت خوب گوش کنید این صدای بارونه و بهتره برگردیم، ما ۴ نفر هم که هرچی گوش کردیم هیچی نشنیدیم، فکر کردیم اینجوری میگه که ما زودتر برگردیم و گفتیم بارون هم باشه که خب چیز عجیبی نیست توی بارون اصلا ادامه میدیم! و کمتر از ده دقیقه بعد بارونی به ما رسید که با هرچی بارون قبل از اون دیده بودم فرق میکرد و توی چند ثانیه به قدری خیس شدم که به سختی میتونستم دیگه راه بریم و جلو رو ببینیم و به هر بدبختی بود برگشتیم اقامتگاه.
قرار شد استراحتی بکنیم و بعد از شام که ساعت ۷ عصر میخوردیم بریم برای گشت رودخانه آمازون در شب و شکار کیمن (cayman)! کیمن شبیه کروکدیل هست ولی سایزشون کوچیکتره. با قایقها راه افتادیم بر روی رودخونه و توی تاریکی نور مینداختیم اطرافمون و زندگی در شب موجودات اونجا رو تماشا میکردیم که بسیار جذاب بود. برای گرفتن کیمن هم یکی دوباری تلاش کردیم که موفق نبودیم و در نهایت یه بچه کوچیکش رو راهنمای محلی تونست بگیره که از نزدیک ببینیمش. بعد از یکی دو ساعتی گشت شب روی رودخونه برگشتیم به اقامتگاه برای استراحت.
سه شنبه ۲۳ فروردین دومین روز ما در آمازون بود و برنامه بعد از صبحونه شنا در رودخونه اصلی آمازون بود. رودخونه آمازون عریض ترین رودخانه جهان هست و در بعضی از نقاط عرضش به ۴۷ کیلومتر هم میرسه! اقامتگاه ما توی یکی از رودخانههای فرعیش بود و حرکت کردیم تا به آمازون رسیدیم. افسانهای بین بومیان اونجا وجود داره که کسی که توی آب آمازون شنا کنه ۲۰ سال جوونتر میشه و خب من ۲۰ سال جوونتر شدم! به یکی از قسمتهای به نسبت آروم رودخانه رفتیم و اونجا شنا کردیم و دمای آب و تجربه شنا در آمازون بینظیر بود. یکی از موجودات جالبی که اونجا دیدیم دولفینهای صورتی بودن که در نزدیکی ما شنا میکردن.
برای ناهار برگشتیم اقامتگاه و بعد از نهار باید میرفتیم ماهیگیری ماهی پیرانا (piranha)، پیرانا ماهی گوشت خواری هست که دندونهای بسیار تیزی داره و به صورت گلهای زندگی میکنند و میتونن یه گاو رو توی چشم بهم زدن بخورن! کلا محیط آمازون خیلی خشن هست و موجودات برای اینکه بتونن توی این محیط خشن و سخت زنده بمونن، تبدیل شدن به خشنترین نسخههای موجود خودشون. مثلا حتی درختی که اونجا وجود داره تیغهایی که داره از نظر خشن بودن هیچجای دیگهای به این درجه از خشونت نمیرسه. ماهیگیری هم با موفقیت انجام شد و تونستیم زنده برگردیم به اقامتگاه!
برای شام، سرآسپز پیراناهایی که گرفته بودیم رو درست کرد خوردیم و واقعا طعم عالی داشت. بعد از شام هم یک جنگل نوردی کوتاه در شب رو تجربه کردیم و برای خواب برگشتیم به کلبه.
چهارشنبه ۲۴ فروردین، آخرین روز ما در آمازون بود. صبح با قایق پدالی زدیم به دل جنگلهای آمازون. صحنههایی که توی آمازون دیده میشه بسیار بکر و ناب هستند و به نظرم از زیباترین قابهایی هست که میشه توی زندگی دید و البته زندگی هم اونجا به همون نسبت سخت و دشوار هست. چند ساعتی پارو زدیم و اطراف اونجا رو گشتیم، احساس میکردم زیباییهای اونجا کاملا من رو پر و غنی کرده و باید دیگه کم کم آمازون رو ترک میکردیم.
توی راهِ برگشت به اقامتگاه از روستایی به نام san juan de yanayacu هم بازدید کردیم که یک روستای ۵۰ خانواری از بومیان اونجا بودن که همونجا درس میخوندن، کار میکردن، ازدواج میکردن و زندگی میکردن. افرادی به شدت مهربان که نحوه زندگیشون توی اون محیط دشوار و سخت شگفت انگیز بود.
بعد از خوردن ناهار، با آمازون خدافظی کردیم و برگشتیم به شهر ایکیتوس. اونجا یه هتل گرفتیم که یک شب هم در شهر بمونیم. شهر ایکوتوس در کنار رودخونه آمازون قرار داده و محیط شهر گرم و دوست داشتنیه و آدمهاش هم خیلی دوستانه برخورد میکردند. شب رو کمی کنار ساحلش قدم زدیم و بعد هم رفتیم بار و کمی با آدمای دیگه هم صحبت شدیم.
پنجشنبه ۲۵ فروردین از ایکیتوس برگشتیم لیما پایتخت پرو. محدودیتهای رفت و آمد رو برداشته بودن و فرصت خوبی بود که لیما رو که ابتدای سفر نشده بود بگردیم، بریم ببینیم. یک روز با دوچرخه رفتیم و یک روز هم یک تور شهری با اتوبوس توریستی گرفتیم و نقاط معروف لیما رو بهمون نشون دادن.
پرو یکی از نقاط معروف برای موج سواری هست و سواحل خیلی معروفی برای موج سواری داره. این دو روز آخر سفر یه دوره موج سواری هم برداشتم و کمی هم موج سواری یاد گرفتم.
یکشنبه ۲۸ فروردین روز اخر سفرمون بود و باید دیگه برمیگشتیم خونههامون، پوریا سوار هواپیما شد که بره مکزیک و از اونجا برگرده امریکا و من هم باید اول میرفتم کلمبیا، از کلمبیا به استانبول و از اونجا هم به تهران. و به این ترتیب یکی از بهترین سفرها و تجربههای زندگیم ثبت شد.