سه سال بود که به خاطر کرونا نشده بود سفر ماجراجویانه برم و اواخر سال ۱۴۰۰ که شدت فراگیری کرونا کم شد تصمیم گرفتم یک سفر چالشی جدید رو برم و بعد از کمی بررسی و مشورت با داییم مقصدی که انتخاب کردم پرو بود و قرار شد که داییم هم از امریکا بیاد و توی این سفر همراه باشه و پرو رو باهم بگردیم.
توی دی ماه بود که برای ویزا پرو اقدام کردم. پرو توی ایران سفارتخونه و کنسولگری نداره و به سفارت پرو توی ترکیه ایمیل زدم و مدارکی که لازم هست رو بهم لیست دادن و من براشون ایمیل کردم. بعد از اینکه مدارک رو تایید کردن براشون اصل مدراک رو ارسال کردم به همراه پاسپورت و اونا هم ویزا رو زدن داخل پاسپورت و بهم برگردوندن.
نیما هم که سفرهای قبلی رو باهم رفته بودیم وقتی از سفر مطلع شد تصمیم گرفت اونم بیاد و مدارک اون رو هم ارسال کردیم و ویزا اون هم اومد.
فکر میکردم که همه چیز داره بدون چالش پیش میره تا نزدیک تعطیلات عید که شد و اومدم برای بلیط اقدام کنم دیدم هیچ مسیری برای رسیدن به پرو از ایران متاسفانه برای ما وجود نداره. تمام مسیرها از توقف توی اروپا و امریکا بود که همگی ویزا شینگن یا امریکا رو میخواستن و توی زمان باقی مونده هم نمیتونستیم اقدام کنیم.
من داشتم برای آخرین پنجشنبه سال ۱۴۰۰ که میشد ۲۶ اسفند برنامه ریزی میکردم که پرواز بگیرم و تقریبا ۱۰ روز مونده بود به اون تاریخ که اولین چالش، قبل سفر شروع شد و تصمیم گرفتم توی زمان باقی مانده برای ویزا کلمبیا اقدام کنم و در صورتیکه موفق به گرفتن ویزاش بشم بریم کلمبیا و بعد از کلمبیا به پرو.
فرایند ویزا کلمبیا واقعا فراتر از انتظار خوب بود و همه مراحل آنلاین بود و حتی مصاحبه هم آنلاین انجام شد و درسته که کمی منابع انگلیسی برای اینکه چجوری انجامش بدیم کم بود و خود سایت سفارت هم خیلی خوب روی انگلیسی راهنمایی نکرده بود اما همین که آنلاین همه چیز رو پیش بردن درد و بلاشون باید بخوره توی سر این کشورهای اروپایی با این ویزا دادناشون و در نهایت عصر ۲۶ اسفند ویزا الکترونیکی صادر شد و فردای اون روز که آخرین جمعه سال بود سفر به همراه نیما شروع شد.
از فرودگاه تهران رفتیم استانبول و از استانبول با یه پروازه ۱۴ ساعته رفتیم بوگوتا پایتخت کلمبیا. پلیس مهاجرت کلمبیا همون دم در ورودی وقتی پاسپورتها رو چک میکرد و دید پاسپورت ما برای ایران هست مستقیم ما رو برد به اتاق مربوط به پلیس مهاجرت. اونجا یک ساعتی معطل شدیم تا ویزاها رو چک کرد و اطلاعاتمون رو ثبت کرد و مطمئن شد که ما اجاره ورود به کلمبیا رو داریم. کلا مشخص بود که ایرانی زیاد به کلمبیا نمیره و هم براشون جالب بود و هم خب باید بررسی میکردن.
بعد از صادر شدن اجازه ورود، رفتیم که کولهها رو تحویل بگیریم و بریم به سمت هاستلی که برای شب اول رزرو کرده بودیم. علاقه من به کلمبیا و فیلمهایی که در موردش دیده بودم و مطالبی که در موردش خونده بودم هیجان سفر رو برام چند برابر کرده بود و هرچیزی که میدیم برام جالب توجه بود. فرودگاه بوگوتا خیلی از فرودگاه تهران بزرگتر نبود ولی خب بسیار شلوغ تر و پر رفت آمد تر بود. اکثر توریستهای کلمبیا اسپانیایی زبانهای کشورهای اطرافش هستند.
مساحت کلمبیا تقریبا ۶۰ درصد مساحت ایرانه و جمعیتش هم حدود ۵۰ میلیون نفره. دو فصل پرباران و کم باران داره و ششمین کشور از نظر برخورداری از منابع آبی هست و همین باعث شده که بسیار سرسبز باشه.
شنبه آخرین روز سال ۱۴۰۰، ساعت ۴ عصر بود که رسیدیم به فرودگاه بوگوتا و تا اجازه ورودمون صادر شد و کولهها رو تحویل گرفتیم حدود یک ساعت و نیم طول کشید. توی تحقیقاتی که قبل سفر کرده بودم، اوبر رو بهم پیشنهاد داده بودن که گزینه خوبی برای جابجایی هست و از فرودگاه به هاستل با اوبر رفتیم. هاستلمون یه جای کوچیک و دنج و با سبک کلمبیایی توی مرکز شهر بود که به مراکز توریستی شهر بسیار نزدیک بود. تصمیم گرفتیم یه استراحت کوتاه بکنیم و شبش رو بریم بیرون چون هم آخر هفته اونجا بود و هم اخرین شب قبل از شروع سال جدید خودمون.
اختلاف ساعت کلمبیا با ایران ۹ ساعت و نیم هست و چون ساعت خوابمون هنوز تنظیم نشده بود (البته تا ۳ روز بعدش هم این مشکل رو داشتیم) و همچنین به خاطر خستگی راه، خواب عمیقی رفتیم و این خواب عمیق در اولین روز در کلمبیا باعث دردسر هم شد. مغازهها بستند و نتونستیم پول تبدیل کنیم و همچنین سیم کارت بخریم. توی سفرهایی که میریم تجربه بهمون ثابت کرده که سریع یه سیم کارت تهیه کنیم که بتونیم مسیرها رو پیدا کنیم و چون خوابمون برد نه سیم کارت داشتیم و نه پزو کلمبیا ولی سعی کردیم از اول سفر پر قدرت حاضر بشیم و اولین شب رو هم از دست ندیم و زدیم بیرون.
چندتا خیابون رو همون اطراف هاستیل پیاده طی کردیم و به چندتا بار سرزدیم و بعد از صبحت با چند نفر متوجه شدیم که اگر میخوایم شبهای اخر هفتههای بوگوتا رو درست تجربه کنیم بهتره بریم منطقه ای به نام تی زون. مرکز بارها و کلابهای بوگوتا توی منطقه ای به اسم تی زون (zona T) بود که حدودا از ۹ شب تا ۴ صبح روز بعدش برنامه داشتن. کلمبیا بدون شک یکی از بهترین نقاط دنیا برای پارتی کردن هست و توی این موضوع صاحب سبک هستند. موزیکهایی اسپانیایی که پخش میشه، مدل رقصها و خود آدماهایی که پارتی میکنن قطعا پاسخگوی تمام سلایق و سخت پسندان هست و کمتر کسی میتونه ادعا کنه که ناراضی برگرده. این حجم از پارتی و شادی که میکردن باعث سوپرایزمون شد و آخرین شب سال رو برامون خیلی ویژه کرد و با اینکه شب اول سفر بود و هم خسته بودیم و هم خیلی آماده نبودیم ولی سعی کردیم تا آخرین ساعات ازش استفاده کنیم.
یکشنبه روز دوم سفر مصادف بود با شروع سال جدید شمسی، سال تحویل اونجا ساعت ۱۱:۳۰ صبح بود و خب ما صبح زود بیدار شدیم که کار سختی نبود چون خوابمون تنظیم نشده بود و تصمیم گرفتیم بریم که سال تحویل رو توی یه یکی از جاذبههای دیدنی شهر به اسم Monserrate باشیم. منسراته نام کلیسایی هست که در بلندی کوهی در وسط شهر است و از پایین توی مرکز شهر روی بلندای کوه معلومه. مسیر رو میشه هم پیاده رفت هم با قطاری که مسیرش از پایین کوه تا بالا و برعکس هست و خب طبیعتا روزهای یکشنبه که اخر هفته هست هم خیلی شلوغتر میشه. منسراته یه جورایی شبیه دربند تهران هستش و چون مسیرش هم بهمون خیلی دور نبود پیاده رفتیم تا بالا. از هاستل ما که توی مرکز شهر بود تا بالای این کوه حدودا دو ساعت طول کشید و بعد از اینکه اونجا رو هم دیدیم و گشت زدیم ساعت حدود ۱۰ بود و تصمیم گرفتیم با قطار سریعتر برگردیم هاستل که اینترنت داشته باشیم و سال تحویل رو به خانوادهها زنگ بزنیم.
توی مسیر برگشت نزدیک هاستل صف خیلی طولانی رو دیدیم که متوجه شدیم یه کنسرت توی فضای باز قراره ظهر برگزار بشه که برگزار کننده هم یکی از سازمانهای حمایت کننده از الجیبیتیها بود و تصمیم گرفتیم بعد از سال تحویل حتما بیایم و این کنسرت توی فضای باز توی اون جمع تجربه کنیم. کلمبیا جزو کشورهایی هست که ازدواج همجنسگراها رو به رسمیت شناخته و کامیونیتیهای فعالی هم برای این موضوع دارند.
بعد از سال تحویل و اون کنسرت توی فضای باز که تجربه خیلی جالبی بود رفتیم توی شهر یکمی پیاده چرخ زدیم و بلاخره با سختی توی روز تعطیل یه صرافی پیدا کردیم که پولمون رو تبدیل کردیم و بعد هم توی چرخ زدنها سیم کارت پیدا کردیم و خریدیم.
فعالیت دوچرخه سواری و دویدن یکی از محبوبترین فعالیتها در بوگوتا هست در حدی که دوچرخه رو به عنوان یکی از نمادهای این شهر میشناسن و روزهای تعطیل برخی از خیابونها ورود ماشین ممنوع هست و فقط مختص دوچرخه سواری میشه و مردمش il بسیار اهل دوچرخه سواری هستند و چندتا از تورنمنتهای مهم دوچرخه سواری و دو مارتن هم توی این شهر برگزار میشه. ما میخواستیم روز بعد یه تور گردش شهری با دوچرخه بریم که توی برنامه ریزیهایی که برای سفر داشتیم میکردیم متوجه شدیم دومین فستیوال رقص بزرگ دنیا که سه سال هم بود به خاطر کرونا برگزار نشده بود توی بازه زمانی که ما توی کلمبیا هستیم قرار هست برگزار بشه و برای همین کمی برنامه رو تغییر دادیم که حتما اون فستیوال رو بریم ببینیم. برای همین تصمیم گرفتیم اخر سفر برگردیم بوگوتا و بیشتر بگردیمش و فردا صبح بعد از خوردن صبحانه یه ماشین اجاره کردیم و از بوگتا زدیم بیرون.
سالنتو و دره کوکورا
یکی از فوق العاده ترین جاذبههای طبیعی کشور کلمبیا، دره کوکورا است که یک پارک ملی شامل نخلهای بسیار باریک و بلندی هستند که ارتفاع آنها تا ۷۰ متر هم میرسه و نمونه مشابهی در دنیا ندارند. برای رفتن به این منطقه باید به روستای سالنتو رفت و من و نیما بعد از اجاره کردن ماشین به قصد دیدن این منطقه افتادیم. هرچی از زیباییهای جاده های این مسیر بگم بازم حق مطلب رو به جا نیاوردم. جاده سراسر بود از جنگل و درخت و سرسبزی و خیلی از طول مسیر هم رودخانه کنار جاده بود و زیبایی طبیعتش و رانندگی توی جاده هاش حسابی ما رو سر ذوق آورده بود.
جالب اینکه تا حدود ۳ ساعت رانندگی که از بوگوتا بیرون اومده بودیم توی جاده های بین شهری هم مسیر ویژه دوچرخه برای کسایی که میخواستن توی جاده دوچرخه سواری کنند، بود. هرچه بیشتر به سالنتو نزدیک میشدیم منظرهها نابتر و خاص تر میشدند. بوگوتا تا سالنتو حدود ۷ ساعت رانندگی است که ما چون توی مسیر کلی داشتیم لذت میبردیم و مکان های مختلفی توقف میکردیم بعد از حدود ۹ ساعت رانندگی ساعت ۶ عصر اولین روز فروردین رسیدیم به سالنتو.
سالنتو یک روستای توریستی است که از تنها دوتا خیابون اصلی تشکیل شده و تمامی کسب و کارهای اونجا بر محور توریست میچرخه و مهمترین جاذبه توریستی هم طبیعت بی نظیر اونجا هست. فضای سالنتو مثل اکثر مناطق توریستی دنیا خیلی زنده و پر هیاهو است. من و نیما که از زیبایی طبیعت مسیر حسابی سر ذوق اومده بودیم دیگه زیبایی های سالنتو رو هم که دیدیم، مثل بچههای کوچیک داشتیم ذوق میکردیم و یه هاستل خیلی خوب هم گشتیم پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم بریم شام بخوریم و برگردیم استراحت کنیم که برای فردا سرحال باشیم تا بتونیم حداکثر استفاده رو بکنیم.
روز دوم فروردین صبح ساعت ۶ من بیدار شدم و منظره ای که از هاستملون از طبیعت اطراف میدیدم باور نکردنی زیبا بود و رفتم نشستم توی بالکن و یک ساعت فقط به طلوع افتاب و حرکت ابرها خیره شدم و از هوایی که به پوستم میخورد لذت بردم.
نیما که بیدار شد و صبحونه رو خوردیم یک تور نصف روزه هماهنگ کرده بودیم که با اسب بریم اطراف رو بچرخیم. اسب سواری و تجربه دیدن منظرههای اطراف سالنتو عالی بود توی مسیر از یک مزرعه قهوه هم بازدید کردیم. قهوه یکی معروفترین محصولات کلمبیا هست و توی اون منطقه هم مزرعههای معروفی وجود داره که تور برای بازدید ازشون و اشنا شدن از فرایند تولید قهوه میشه رزرو کرد.
بعد از تور گشت با اسب و خوردن ناهار رفتیم برای بازدید از دره کوکورا. توی میدون اصلی سالنتو جیپهایی هستند که توریستها رو میبرند رو به اونجا. تقریبا ۴۰ دقیقه ای از سالنتو راه بود و مناظر مسیر فوق العاده بود. طبیعت اون منطقه واقعا با تمام مناظر طبیعی که تا حالا دیده بودم خیلی متفاوت بود. درخت و جنگل و سرسبزی بود ولی نه مدل جنگلهایی که توی ایران یا جاهای دیگه دیده بودم و به دلیل همین خاص بودن هم اون گونه خاص نخلها تنها توی اون منطقه رشد کردند. رسیدم به نخلها و مسیری که دیگه باید پیاده روی میکردیم. حدود ۳ ساعتی رو اونجا پیاده روی کردیم و از مناظر لذت بردیم و بعد هم با جیپها برگشتیم به سالنتو. عصر و شب رو هم توی بارها و رستورانهای سالنتو که پر از توریست بودن گذروندیم تا سالنتو تبدیل بشه به یکی از خاطره انگیز ترین مقصدهایی که رفته بودیم و در نهایت فردا صبح آماده شدیم برای مقصد بعدی.
مدئین، خاستگاه پابلو اسکوبار
در صبح سوم فروردین به سمت مدئین حرکت کردیم. مدئین دومین شهر بزرگ کلمبیا بعد از بوگوتا هست و بین خودشون رایج هست که میگن مدئین هزار متر ارتفاعش از بوگوتا پایین تر هست و به همین نسبت، هم هواش گرمتر هست هم مردمش. مدئین پایگاه کارتل مدئین به ریاست پابلو اسکبار بوده که در اوج فعالیتش ۹۰ درصد کوکایین امریکا و ۸۰ درصد کوکایین دنیا رو تامین میکرده. در زمان فعالیت این کارتل، مدئین به عنوان خطرناک ترین شهر دنیا شناخته میشده ولی بعد از از بین رفتن کارتل و بدست گرفتن قدرت توسط دولت مرکزی این شهر بیشتر توریست پذیر شده.
از سالنتو تا مدئین حدود ۶ ساعت رانندگی بود که ما حدود ساعت ۴ بعد از ظهر به این شهر رسیدیم و بوتیک هتلی رو در مرکز شهر برای اقامت و استراحت انتخاب کردیم تا برای دیدن شبهای مدئین بریم بیرون. مدئین رو به عنوان محبوب ترین شهر برای پارتیهای شبانه در کلمبیا میشناسن و شلوغترین منطقه هم پارک Lleras است که به هتل ما خیلی نزدیک بود. شب رو توی خیابونها و بارهای اون اطراف چرخ زدیم و باید بگم فعالیتهای شبانشون شبیه به هیچ کجای دنیا نیست و با اینکه کارتلها دیگه توی این شهر وجود ندارند ولی سبک و سلیقه اشون هنوز توی سرگرمی های شبانه اونجا باقی مونده.
صبح روز بعد برای بازدید منطقه ای به نام گواتاپی (Guatapé) که در ۵۰ کیلومتری مدئین هست رفتیم. منظرههای مسیر بسیار زیبا بود و پر بود از دشتهای سرسبز و دریاچههای پر آب. مهمترین جاذبه گردگشری در این منطقه صخره ای بزرگ به نام El Peñón است که گردشگران میتونند از پلههای آن بالا برن و از بالای اون کل منظره اطراف آن قابل مشاهده است. به دلیل آب و هوای بسیار خوب، این منطقه استراحتگاههای با کیفیتی داره و به عنوان مثال یکی از ویلاهای پابلو اسکوبار هم در همین منطقه است که تور برای بازدید آن نیز هست. ما بعد از خوردن ناهار، عصر به مدالین برگشتیم و در شهر به گشت و گذار پرداختیم و در باشگاهی که نیما اونجا پیدا کرده بود رفتیم تمرین کردیم و شب هم از شانس خوب ما تولدی برای یکی از خانوادههای سرشناس اونجا در طبقه پشت بام هتل برگزار بود که چون متوجه شدن ما از ایران هستیم از ما هم دعوت کردن و مهمونی به سبک کلمبیایی رو تجربه کردیم!
صبح ۵ فروردین برای بازدید یکی از مهمترین جاذبه های توریستی مدئین رفتیم. محله ای به نام comuna 13، این محله به نوعی مرکز کارتل پابلو اسکوبار بوده و خب به طبع یکی از جرم خیزترین و البته فقیرترین محلههای دنیا. بعد از ازبین رفتن کارتل، این محله به مکان توریستی شده که افرادی که به این شهر سفر میکنند یکی از محبوبترین فعالیتهایشان بازدید از این محله است. تغییر اکوسیستم اقتصادی این محله بسیار جالب توجه است و بچههایی که میتوانستند تفنگ بدست بگیرند و خرید و فروش مواد انجام دهند، الان راهنمای توریستها هستند. سبک زندگی، گرافیتیها و تاریخچه محله از جذابیت های این جای دیدنی هست.
یکی دیگر از دیدنیهای شهر مدئین مسیرهای تله کابین در طول شهر هست که به عنوان مترو از آن استفاده میکنند و به نام metrocable شناخته میشه. ما یکی از مسیرهای اون او انتخاب کردیم و بخشهایی از شهر رو از بالا دیدیم. قسمتی که ما از بالای اون رد شدیم جزو مناطق فقیر نشین بود که واقعا سطح فقر بالایی رو میشد توی خونه و زندگی اونها دید.
ساعت ۲ صبح فردا پرواز داشتیم به مقصد بعدی و برای همین تصمیم گرفتیم بریم هتل و استراحت کنیم تا ساعت ۱۰ شب بلند شیم وسایل رو جمع کنیم و ساعت ۱۱ به سمت فرودگاه بریم تا ماشین رو تحویل بدیم و با پرواز به مقصد بعدی بریم. اما ... وقتی بیدار شدیم دیدیم ساعت ۱۲ صبح است. دیگه نفهمیدیم چطور وسایل رو جمع کردیم و چطور اتاق رو تحویل دادیم و ساعت ۱ صبح رسیدیم فرودگاه اما متاسفانه شرکتی که باید ماشین رو توی فرودگاه بهش تحویل میدادیم بسته بود و بی تجربگی ما هم باعث شد که کلید رو متوجه نشیم که میشه گذاشت توی باکس مخصوص و رفت و در نتیجه پرواز از دست رفت!
برگشتیم هتل و گفتیم اگه میشه اتاق رو بهمون پس بده و طرف هم که متوجه شد پرواز رو از دست دادیم باهمون کنار اومد. یه پرواز گرفتیم برای ظهر و رفتیم خوابیدیم. از دست دادن پرواز باعث شد بتونیم صبحش یک جاذبه دیگه مدئین به اسم میدان Botero که قسمت بازار و قدیمی شهر بود رو ببینیم که جای بسیار زیبا و دیدنی هم بود که معماری شهر، مجسمههای زیبا، فرهنگ و زندگی مردم رو میشد دید. ظهر به سمت فرودگاه رفتیم و بالاخره ماشین پر ماجرا رو تحویل دادیم و پرواز کردیم به سمت بارانکیا.
بارانکیا و جشنواره رقص
بارانکیا شهری در شمال کلمبیا است که از بالا به دریای کارائیب میرسه. مهمترین جاذبه توریستی این شهر فستیوال سالانه رقص است که بعد از فسیتوال شهر ریو برزیل، بزرگترین فستیوال رقص دنیا است. این فستیوال ۴ روز است و به خاطر کرونا سه سال بود که برگزار نشده بود و ما که متوجه شدیم امسال برگزار میشه و تاریخش به سفر ما میخوره ،برنامه خودمون رو کمی تغییر داده بودیم که حتما این فستیوال رو ببینیم.
شنبه ششم فروردین عصر بود که ما رسیدیم به این شهر که روز اول فستیوال هم بود و از توی فرودگاه دکوراسیون به سبک فستیوال انجام شده بود. یک هتل انتخاب کردیم و وسایل رو اونجا گذاشتیم و نزدیکهای غروب رفتیم به سمت فستیوال. هر روز برنامههای ویژه ای وجود داره و مثلا روز اول افتتاحیه است و روز دوم و سوم رژه کارناولها و روز چهارم اختتامیه. اما چیزی که توی همه اش مشترک هست، لباس های رنگی، رقص زیاد و موزیک بلند. با پرس و جو متوجه شدیم که باید به خیابانی بریم که اون شب اتفاقات اصلی فستیوال اونجا در جریان است. توی مسیر همه خونهها یه اسپیکر گذاشته بودن و آهنگ با صدای خیلی بلند پخش میکردن که اصلا من چنین حجم صدایی از اسپیکرها تا به حال ندیده بودم و برام جالب بود.
به خیابانی که اون شب فستیوال برگزار میشد رسیدیم هرچی نگاه میکردیم باعث تعجمون میشد. تا چشم کار میکرد جمعیت و شلوغی بود جوری که نمیشد براحتی از بین جمعیت گذشت و هر قسمتی از خیابان رو یک گروه غرفه و استیج زده بود و موزیک مختص خود رو پخش میکرد و برخی از غرفه ها هم آبجو و نشیدنیهای رایگان پخش میکردن. برای ما که مراسم عزاداری عاشور را رو دیده بودیم این تفاوت فرهنگی برامون خیلی جالب بود ولی دقیقا مشابه هم بود که مثلا توی مراسم عزاداری ما هم هیئتهای مختلف هستند که باهم به رقابت میکنند و نذری هم میدهند و فرقش فقط موضوع هست که اینجا عزاداری هست و اونجا موضوع رقص و شادی.
همه در حال رقص بودن، البته اینقدر شلوغ بود که فقط میشد همونجایی که هستی وایسی و یکمی روی پاهات تکون بخوری ولی هرکسی گروهی رو انتخاب میکرد و با موزیکش میرقصید. لباسها و رنگها خیلی شاد و هیجان انگیز هستند. در قسمت مشخصی هم گروههای موسیقی روی استیج اصلی خیابون از کشورهای مختلف برنامه اجرا میکردن. در نهایت همه چیز داشت عالی پیش میرفت تا اینکه متاسفانه توی شلوغی گوشی نیما رو از جیبش زدن. براش خیلی زد حال بود و دیگه دلش نمیخواست توی اون جمع باشه و باهم رفتیم هتل. من خودم برگشتم تنهایی کمی جمعیت و برنامهها رو تماشا کردم ولی خب به خاطر نیما من هم در نهایت برگشتم هتل.
فردای اون روز کمی اتفاقات دیشب رو بررسی کردیم و با نیما صحبت کردم که تمرکز کنه روی بقیه سفر نیما توی اون شهر دیگه دوست نذاشت بمونه، رفتیم یه ماشین گرفتیم که بریم به شهرهای دیگه ولی بهش پیشهاد کردم صبر کنیم کمی از رژه کارناولها رو هم ببینیم و بعد بریم. رژه کارناولها توی یک خیابان اصلی دیگه شهر برگزار میشد و گروههای مختلف میومدن میرقصیدن و برنامه اجرا میکردن و رد میشدن و مردم هم نشسته بودن دو طرف خیابان و تماشا میکردن، دقیقا مثل عبور دستههای عزاداری توی ایران با این تفاوت که همش موضوع رقص شادی بود ولی جالب بود که اینا هم لباس شیر تعزیه داشتن! و بلاخره عصر روز یکشنبه بارانکیا شهر زادگاه شکیرا رو به مقصد شهر بعدی سانتا مارتا ترک کردیم
شهر بندری سانتا مارتا و مینکا
بارانکیا رو به سمت شرق و در امتداد دریای کارائیب رانندگی کردیم این جاده یکی از شمالی ترین جادههای امریکای جنوبی بود و یک سمت دریای کارائیب و سمت دیگر دشتزارها هستند. نیما که از اتفاق دزدیده شدن گوشی هنوز ناراحت بود کل مسیر رو من رانندگی کردم. ساعت حدود ۹ شب بود که من هم دیگه خسته شده بودم و رسیدم به یک منطقه گردگشری قبل از سانتا مارتا به اسم el rodadero که یه جایی مثل لواسان تهران بود که افراد پولدار اونجا یه خونه ای داشتن و در ساحل اونجا تفریح میکردن. من هم چون خسته بودم گفتم یه هتل بگیریم شب رو همینجا بمونیم که اینجا رو هم دیده باشیم.
صبح دوشنبه هشتم فروردین نیما بلند کردم تا قبل صبحونه کمی کنار ساحل دویدیم و برگشتیم هتل صبحونه خوردیم و کمی هم توی استخر هتل که روی پشت بام بود و منظره ساحل رو داشت شنا و استراحت کردیم تا فشار سفر و ناراحتی نیما برای دزدیده شدن گوشیش کم بشه.
حدود ساعت ۱۱ بود که رفتیم برای بازدید از پارک ملی تیرونا (Tayrona) که یکی از مهمترین جاذبههای طبیعی سانتا مارتا است. حدود ۱ ساعت راه بود و دم در بعد از تهیه بلیط و چک کردن ماشین و ثبت اطلاعاتمون بهمون اجاز دادن که با ماشین بریم داخل. حدود ۳۰ دقیقه ای رو داخل پارک طی کردیم که مناظر جالبی از کاکتوسهای بلند، صخره، سواحل زیبا و رنگ فوق العاده دریای کارائیب بود تا رسیدیم به جایی که دیگه با ماشین نمیشد ادامه داد.
توی پارک مناطق مختلفی رو میشه رفت و استفاده کرد که ما معروفترینش رو انتخاب کردیم به نام Playa Cristal که تنها دسترسیش با قایق بود. اونجا هم کمی شنا کردیم و فعالیتهای ساحلی و آبی انجام دادیم و ناهار خوردیم بعد حدود ۴ ساعت برگشتیم و رفتیم سانتا مارتا تا غروب آفتاب رو ببینیم که منظره فوق العاده ای بود. معروف ترین محله توریستی سانتا مارتا قسمت قدیمی شهر است که خیابانهای باریک و سنگفرش شده ای داره که بارها و رستورانها هم با موزیکهایی که پخش میکردن و صندلیهایی که جلوی فروشگاه خودشون چیده بودن حس خیلی خوبی موقع قدم زدن میدادن. ما هم تا شب اونجا کمی گشت زدیم و شب برگشیتم به هتلمون در el rodadero برای خواب و اماده شدن برای روز بعد.
سه شنبه نهم فروردین بعد از خوردن صبحانه، اتاق هتل رو تحویل دادیم و رفتیم به سمت به یکی دیگر از جاذبههای طبیعی نزدیک به اون منطقه به نام مینکا (minca). جذابیتی که مینکا داشت این بود که با فاصله حدود یک ساعت و نیم میتونستی از سطح دریای کارائیب به ارتفاع ۶۵۰ متری برسی و آب و هوا گونه های جانوری و گیاهی به کلی تغییر میکند. مینکا یکی از مناطق با مناظر بی نظیر و معروف برای پرنده نگری برای دیدن پرندههای بسیار نادر است. یه هاستل خیلی خوب اونجا پیدا کردیم و بعد از مستقر شدن یه موتور اجاره کردیم و زدیم به دل طبیعت بکر مینکا.
مسیری که با موتور رفتیم، یک مسیر اصلی داشت که ارتفاعات رو میرفت بالا و فرعیهایی که هر کدام یک جاذبه دیدنی بود. یک فرعی ابشار بود یکی دیگه مزرعه قهوه و مناظری که چشم رو نوازش میداد. همینجور که مسیر رو به سمت بالا میرفتیم پوشش گیاهی هم تغییر میکرد و هوا خنکتر میشد و منظرهها هم افق دیدشون بیشتر میشد و در ارتفاعات اگر وسعت دید اجازه میداد حتی میشد دریای کارائیب رو هم دید. وقتی برگشتیم به هاستلی که در مینکا رزرو کرده بودیم، آفتاب غروب کرده بود و توی فضای دنج و خلوت هاستل رفتیم و با بقیه مهمونا گپ زدیم و شب رو گذروندیم.
روز بعد تا ظهر توی هاستل موندیم و از مناظر لذت بخش اونجا تا تونستیم بهره بردیم و توی استخر شنا کردیم و بعد از ظهر به سمت سانتا مارتا برگشتیم. در سانتا مارتا یک هاستل رزرو کردیم تا شب را اونجا بمانیم و فردا صبح به سمت اخرین شهری که در کلمبیا توی برناممون بود، حرکت کنیم. شبهای شهر بندری سانتا مارتا مردم بیشتر توی بارها بودن و موزیک گوش میدادن و مینوشیدن. ما هم سعی کردیم کمی از سرگرمی های کلمبیاییها در اون شب بهرهمند بشیم و در نهایت وقتی حالمون حسابی خوب بود توی یک بار کارائوکه یک اهنگ ایرانی از ابی به مخاطبین کلمبیایی تقدیم کردیم و شب اخر در سانتا مارتا را اینگونه به پایان رسوندیم.
کارتاخنا شهری برای علاقه مندان به تفریحات ساحلی
پنجشنبه یازدم فروردین سانتا مارتا رو به سمت غرب برگتشیم و بارانکیا رو رد کردیم و حدودا سه ساعت دیگر مسیر رو به سمت غرب در امتداد دریای کارائیب ادامه دادیم. حدود ساعت ۴ بعد از ظهر بود که به کارتاخنا رسیدیم. این شهر قدمت زیادی داره و در قدیم بندری مهم برای ورود و خروج کالا به کلمبیا بوده است. در حال حاضر این شهر یکی از محبوبترین مناطق ترویستی مخصوصا با اهداف فعالیتهای آبی و آفتاب گرفتن در سواحل آن است. معماری شهر هم در قسمت مرکز شهر بافت قدیمی خودش رو حفظ کرده که برخی از آنها جاذبههای گردشگری مانند قلعه و میدانهای قدیمی و کوچه های سنگفرش شده هستند.
کمی با ماشین در شهر گشت زدیم و هتلی را که کمی از مرکز شهر فاصله داشت و منظره دریای کارائیب و سواحل اونجا رو داشت انتخاب کردیم. بعد از اینکه استراحت کردیم برای شب به مرکز شهر که اکثر بارها و رستورانهاش قرار داشتن برای قدیم زدن رفتیم. چون شهر توریستی هست شبهای بسیار پرهیاهویی به نسبت شهرهای دیگه شمالی کلمبیا داره و با اینکه تازه اخر هفته هم نبود ولی همه جور سرگرمیهای شبانه و با کیفیت بالا میشد پیدا کرد.
روز جمعه دوازده فرودین تصمیم گرفتیم برای دیدن یکی از خاص ترین جاذبه های طبیعی اون منطقه بریم. در فاصله یک ساعتی کارتاخنا گل آتشفانی وجود داره که میشه رفت داخلشون. پدیده واقعا جالبی بود، یه تپه حدودا ۳۰ متری که همش از همین گلهای اتشفاشنی، لایه لایه روی هم اومده بود و درست شده بود. لباسها رو باید پایین تپه در میاوردی و بلیط تهیه میکردی و از پله ای که درست کرده بودن بالا میفرتی تا به حوضچه گل میرسیدی. تجربه شناور شدن توی اون گلها خیلی جالب بود، نه به نرمی آب بود و نه به سفتی زمین و دخلش هم که میرفتی هرچی دست و پا میزدی خیلی جابجا نمیشدی و درجه حرارتش گرمای مطلوبی بود که هر از چندگاهی هم قل میزد و از کف هوا و گل میومد بالا. چندتا از اهالی اونجا هم حالت رهنما داشتن و در صورت تمایل ازت عکس میگرفتن یا ماساژت میدادن توی حوضچه. خیلی باید احتیاط کرد که گلها توی چشم نره چون باعث سوزش زیادی میشد. و در انتها هم در دریاچه کنار همونجا رفتیم و خودمون رو شستیم و بعد از خوردن ناهار در همونجا که ماهی خیلی خوشمزه ای بود برگشتیم کارتاخنا به سمت هتل.
شب قبل توی مرکز شهر با یک خانم کلمبیایی که امریکا زندگی میکرد آشنا شدیم که برای عروسی یکی از اقوامشون اومده بود اونجا و برای فردا شبش که عروسی بود ما رو هم دعوت کرد تا با مراسمهاشون آشنا بشیم. برای همین شب رفتیم عروسی و بعد هم کمی توی همون مرکز شهر گشت زدیم و برگشتیم به هتل.
بوگوتا ایستگاه اول و اخر در کلمبیا
روز شنبه سیزدهم فرودین بلیط داشتیم که از بارنکیا برگردیم بوگوتا، صبح بعد از خوردن صبحانه و تحویل دادن اتاق هتل به سمت بارانکیا حرکت کردیم و ماشین رو در فرودگاه تحویل دادیم و با پرواز حدود ساعت ۴ عصر رسیدم به بوگوتا.
اینبار هتلی که انتخاب کردیم خارج از مرکز شهر بود و چون اخر هفته بود و دفعه قبلی اونجا بودیم خیلی تجربه نداشتیم، اینبار رفتیم همون منطقه تی زون و سعی کردیم از تجربههایی که در آشنایی با فرهگ کلمبیا بدست اورده بودیم استفاده کنیم. موزیکهای و رقصهای اسپانیایی واقعا از زیباترینها هستند و توی کلابهاشون اکثرا در حال رقص هستند و کمتر کسی رو میبینه که گوشه ای ایستاده باشه.
یکشنبه چهاردهم فروردین اخرین روزی بود که در کلمبیا بودیم و صبح رفتیم برای تور شهر با دوچرخه که ابتدای سفر به دلیل تغییر برنامه نتونسته بودیم انجام بدیم. تور بسیار پر باری هم بود و بسیاری از جاهای دیدنی شهر بوگوتا مثل پارک متروپولیتن و میدان بولیوار رو با دوچرخه رفتیم و حدود پنچ ساعتی در بوگوتا دوچرخه سواری کردیم.
شب هم خودمون آخرین گشت رو توی شهر زدیم و برگشتیم هتل که وسایل رو جمع کنیم برای خروج از کلمبیا. نیما متاسفانه تصمیم گرفته بود که پرو نیاد و برگرده به تهران و من هم از کلمبیا راهی لیما شدم تا اونجا داییم رو ملاقات کنم و باهم در پرو سفر کنیم.