janamazsharif932
janamazsharif932
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

مقدمه ای بر عرفان و تصوف

سخن در خصوص یک رویداد فکری_معنوی که تحقیقات بی‌شماری را از قرون متمادی به یدک می‌کشد، بسیار سخت و طاقت‌فرسا است. تصوف و عرفان نیز از این دست تحقیقات است که پیشینیان و معاصرین را به تامّل در ابعادِ متنوعِ خود وا داشته است، این بدین خاطر است که عرفان، خوانِشِ درون‌فردی است و لذا هر کسی با تامل و تفحُّص در آثارِ گران‌سنگِ عرفانی می‌تواند به نیمه‌ی گمشده‌‌اش که حقیقتی است بدون ابعاد مادی‌، دست یابد.

عرفان یک تحولِ روحانی است که تمامِ باورهای بی معنی را می‌شکند، مناسکِ قالب‌محور را به سطوح روحانی می‌کشد. بهتر است بگویم یک برون‌رفت از خودِ کذایی به خودِ حقیقی است. عرفان یک نمازِ ابدی است که پایانی برایش نمی‌توان تعریف کرد، عرفان، در تاریخِ زمان نمی‌گنجد، چون عرفان در بی‌زمان شناور است. عرفان؛ نقطه‌ی پیوندِ ازل و ابد است. در عرفان ماضی و مضارع و آینده معنای خود را از دست می‌دهند؛ چون یک حضورِ بدونِ مرگ است که هیچ کیفیتی را از زمان بر نمی‌تابد. به بیانی دیگر عرفان؛ حرکتی است از نقص به کمال، از شک به یقین، از صورت به معنا، از بودن به نبودن، یا از نبودن به بودن. عرفان مرحله‌ی صُلح و پیوندِ تمام تضادها و تناقضات روحی و فکری است. و به عبارتی لطیف‌تر؛ عرفان، قرآنِ بدون حجاب است.

عارف و صوفی از کلماتِ طیبه‌ی قرآن به نورِ سیاهی که نویدگاهِ آب حیات است رسیده‌اند، شاید نتوانیم سخنان آنان را که مملو از اصطلاحات و تعبیرات پیچیده است درست بفهمیم. ولی مشتاق و عاشق آن کلماتیم و از نفهمیدنش نیز چیزها می‌فهمیم که نمی‌توانیم بر زبان آوریم.

ذرات وجودیِ عارف همه از کلماتِ قرآن آفریده شده است. او خود مظهر آن کلمات است. اوست که قرآن را به تک‌تکِ ذرات عالم القاء می‌کند.

عارفان، غلامانِ درگاه مصطفایند. از شربتِ جامِ احمدی است که به آستانِ سرمدی رسیده‌اند. عارفان انگشت به دهنانِ جمالِ ملکوتی حضرت احمد مختارند. اوست که از درونِ ایشان به همه‌ی هستی وحی می‌کند و یاد می‌دهد. همهِ هستی از آدم و عالم؛ ریزه‌خواران سفره‌ی محمدی‌اند.

مصطفی نمرده است بلکه نصیبِ چشمِ تو از مصطفی مرده است (( تذکره‌الاولیاء، ابوالعباس قصاب رحمه‌الله علیه))

این مقدمه‌ی آشفته جهت آن نوشتم تا بدانیم که هر چه بگوییم و بگویند باز نگفته‌ایم و نگفته‌اند. چگونه از وعده‌گاهی سخن بگوییم که خود از آن محرومیم.

چگونه از پیوندی سخن بگویم که آنجا فقط اوست، و هر که به او می‌رسد او هم او می‌شود، یا شاید خودِ اوست که به خودش می‌پیوندد، انّا لله و انّا الیه راجعون...

چه نقدی می‌توان از عارف کرد در حالیکه عارف در عمقِ دریایِ حروفِ قرآنِ عزیز فرو رفته، و آن نازنین، خود نیز عزیز گشته است، قرآنِ شریف تنها بر نامحرمان عزیز است و غیرت می‌ورزد، ولی بر دوستان کریم است و بدون نِقاب بر آنان ظاهر می‌شود و چنان نیست‌شان می‌کند که هر کسی به آنان نگرد انگار در قرآن نظر کرده است.. این اسامی و صفاتی که بر قرآنِ شریف تعریف گشته است، همه از آن رو است که مخاطبین متفاوتند. ولی عارفان را از هر اسمی، نصیبی حاصل است که اگر چشمِ باطن لحظه‌ای روشن شود چه بسا آنان را خدا خوانند...

این تعبیرات است که سخت، مشکل است و اهل ظاهر از آن معذورند.

به یاد استاد فقیدم که می‌فرمودند: خداوند دینش را آنگونه که خودش می‌پسندد بر ما بیاموزد نه آنگونه که ما می پسندیم. آمین‌

(ف.عبدالله)





عرفانتصوفبایزید بسطامیجانماز شریفتذکره اولیا
یه گروه هستیم تو فضای مجازی محصولات مذهبی می فروشیمhttps://basalam.com/kandoo
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید