



گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم..جانی بیگ
بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم ..جانی بیگ
در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی
زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم..جانی بیگ
پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم
ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم..جانی بیگ
ساقی می جانان بگذر ز گران جانان
دزدیده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم ..جانی بیگ
رندی و چو من فاشی، بر ملت قلاشی
در پرده چرا باشی؟ آهسته که سرمستم ..جانی بیگ
ای می بترم از تو من باده ترم از تو..جانی بیگ
پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم ..جانی بیگ
از باده جوشانم وز خرقه فروشانم
از یار چه پوشانم؟ آهسته که سرمستم
تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم
خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم
هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم
نور دل ادریسم، آهسته که سرمستم
در مذهب بی کیشان بیگانگی خویشان
با دست بر ایشان آهسته که سرمستم
ای صاحب صد دستان بی گاه شد از مستان
احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم..جانی بیگ