فروشگاه اینترنتی جریان کتاب
فروشگاه اینترنتی جریان کتاب
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

همه چیز درباره کتاب من میترا نیستم + بخشی از کتاب

کتاب من میترا نیستم روایت بانویی 14 ساله است که از بچگی آرزوی شهادت داشت و در آخر به آرزوی خود می رسد. این بانوی شهید در کودکی نامش میترا بوده است ولی بزرگتر که می شود نامش را به زینب تغییر می دهد و حالا همه این بانوی گرامی را شهید زینب کمایی می دانند. شما می‌توانید با خرید کتاب من میترا نیستم داستان این بانو را مطالعه کنید.

زینب کمایی در دهه شصت متولد می شود و همیشه به خانواده و اطرافیانش می گفته است که من میترا نیستم مرا زینب صدا کنید.

او همیشه از این که نامش را میترا برگزیدنند گلایه داشت و سعی می کرد نگذارد کسی او را میترا صدا کند.

آری به درستی که او برگزیده نام زینب است و رفتار های او همانند دختری است که آرزوی شهادت دارد و تقلا می کند تا به آرزوی خود برسد.

کتاب من میترا نیستم
کتاب من میترا نیستم

کتاب راز درخت کاج

کتاب من میترا نیستم قبلا با عنوان راز درخت کاج منتشر شده بود و معصومه رامهرمزی با ویرایش مجدد و با زندگی نامه زینب کمایی دختر 14 ساله ای که سوژه و هدف ترور منافقین بود کتاب را منتشر کرد و حال نام و یاد این شهید را در یاد ها زنده نگه داشت.

زینب کمایی که در ابتدای دهه شصت و در کوران تحرکات شوم سازمان منافقین، به لیل فعالیت های مذهبی - سیاسی اش مورد خشم و عداوت اعضای این گروه قرار گرفت و سرانجام به شهادت رسید.

نگاهی به زندگینامه مولف کتاب من میترا نیستم

معصومه رامهرمزی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که در سال 1359 و در سن چهارده سالگی به یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر، از پشتیبانی هلال احمر جنوب به جبهه های حق علیه باطل گسیل شد.

رامهرمزی که در زمان جنگ به صورت پراکنده موفق به ستاندن به دیپلم شده بود.

در سال 1386 مترادف با یک سال پس از جنگ تحمیلی در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت.

پس از آن در دانشگاه آزاد تهران مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث دریافت کرد.

وی مدت 16 سال است که به تدریس و نویسندگی کتاب و مقاله مشغول است و یکی از اثرات زیبای او کتاب من میترا نیستم می باشد

این اثر، برگرفته از کتاب راز درخت کاج می باشد که با ویرایش

مجدد و بازنویسی دوباره، کتابی را با نام من میترا نیستم منتشر کرد.

خرید اینترنتی کتاب من میترا نیستم
خرید اینترنتی کتاب من میترا نیستم


مطالب کتاب من میترا نیستم

متن کتاب اکمال شده «راز درخت کاج»خانم رامهرمزی کتاب اول را در سال ۱۳۸۸ با اطلاعاتی کلی‌تر به چاپ رسانده بود، اما بعد از نوشتن زندگی‌نامه شهید کمایی به دلیل ابهامات موجود در کتاب پس از گذشت یک دهه از چاپ آن مجدداً به تحقیق و پژوهش پیرامون زندگی شهید زینب کمایی پرداخته و پس از اتمام اطلاعات کتاب «من میترا نیستم» را تالیف کرده است.

شهید زینب کمایی نوجوانی بود اهل تزکیه و برنامه ریزی برای رشد و تعالی روح و جسم خود بود.

این شهید بزرگ می تواند الگویی موثر و قابل استنباط برای جوانان ایران زمین باشد

مادر بزرگوار این شهید درباره ی تزکیه و خودسازی شهید زینب کمایی این گونه نقل می کند:

«زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.»

شهادت جنسیت نمی شناسد

اگر بخواهیم نکته ای درباره شهادت و شهید شدن بگویم بهترین گزینه این است که شهادت زن و مرد نمی شناسد و جهاد در راه خدا جنسیت ندارد.

درباره همین موضوع مادر این شهید هم مطلبی نقل می کند:

«باور شهادت یک دختر ۱۴ ساله برای خیلی از مردم سخت بود، بعضی‌ها حتی سخت‌شان بود که زینب را شهید بخوانند کسانی که می‌شنیدند دخترم شهید شده است با تعجب می‌پرسیدند مگر شهید دختر هم داریم»

الگو از تتبع سرگذشت شهید زینب کمایی برای...

تتبع سرگذشت شهید زینب کمایی همینطور که می تواند برای جوانان و نوجوانان مایه امید باشد همچنین می تواند الگویی از یک زندگی کوتاه و درعین‌حال سراسر تصوف و معرفت را تعزیه گردانی کرده است اما این تاویل زندگی و نگرش به دنیا و مافیها برای افراد میان‌سال و کهن‌سالی مایه تمنا و دریغ است.

کتاب من میترا نیستم نوشته معصومه رامهرمزی
کتاب من میترا نیستم نوشته معصومه رامهرمزی

در کتاب من میترا نیستم می خوانید :

شب اول فروردین سال 1361 زینب بلند شد چادرش را سر کرد و برای نماز جماعت به مسجد المهدی در خیابان فردوسی رفت . او معمولا نمازهایش را در مسجد می خواند . تلویزیون روشن بود و شهلا و شهرام برنامه سال تحویل را تماشا می کردند .

دلم نیامد با زینب مخالفت کنم و از او بخواهم که مسجد نرود . زینب مثل همیشه به مسجد رفت .

بیشتر از نیم ساعت از رفتن زینب به مسجد گذشت و او برنگشت . نگران شدم . پیش خودم گفتم " حتما سخنرانی یا ختم قرآن به خاطر اول سال تو مسجد برگزار شده و به همین خاطر زینب دیر کرده

بیشتر از یک ساعت گذشت . چادر سرم کردم و به مسجد رفتم . نفهمیدم چطور به مسجد رسیدم . در دلم غوغا بود . وارد مسجد شدم هیچ کس در حیاط و شبستان نبود . نماز تمام شده بود و همه نمازگزاران رفته بودند . با دیدن مسجد خالی دست و پایم را گم کردم : " یعنی چی ؟ زینب کجا رفته ؟

هوا تاریک بود و باد سردی می آمد . یعنی زینب کجا رفته بود ؟ او دختری نبود که بی اطلاع من جایی برود . بدون اینکه متوجه باشم و حواسم به دور و برم باشد خیابان های اطراف مسجد را گشتم چشمم دنبال یک دختر چادری باریک و بلند بود .

بخش دیگری از کتاب من میترا نیستم

بعد از اینکه خودش را شناخت و فهمید از زندگی چه می‌خواهد اسمش را عوض کرد.

می گفت: «من میترا نیستم. اسم زینب. با اسم جدیدم صِدام کنید.»

از باباش و مادربزرگش به خاطر این که اسمش را میترا گذاشته بود ناراحت بود.

من نه ماه بچه ها را به دل می کشیدم. ، اما وقتی به دنیا می آمدند ، ساکت می نشستم و نگاه می‌کردم تا مادرم و جعفر روی آنها اثر بگذارند.

اسم پسر اول را جعفر انتخاب کرد و دومی را مادرم. جعفر اسم های اصیل ایرانی را دوست داشت.

مادرم با این که حق انتخاب اسم بچه ها را داشت، اما حواسش بود طوری انتخاب کند که خوشایند دامادش باشد.

زینب ششمین فرزندم بود و وقتی به دنیا آمد، مادرم اسمش را میترا گذاشت.

او خوب میدانست که جعفر از این اسم خوشش خواهد آمد.

«من میترا نیستم»

بعد از انقلاب و جنگ ، دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد.

دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من ، جعفر یا مادربزرگش.

اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند اما طبق عادت چند ساله اسم‌میترا از سر زبانشان نمی‌افتاد.

زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز ، روزه گرفت و دوستان هم فکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد.

می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود…

بعد از آن چه‌ها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا می‌کردند ، زینب جواب نمی‌داد.

آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کند. من اسم‌میترا را خیلی زود از یاد بردم ، انگار که از روز اول اسمش زینب بود.

همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانم بیاورم و اسم تک،تک بچه هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم.

به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم.

زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق ، او را زینب صدا می کردم.

بلند صدایش می کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند.

بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت….

جمع بندی

این کتاب زندگی نامه شهیدی است که از بچگی آرزوی شهادت را در دل داشت و همواره برای شهادت می جنگید.

این شهید دختری بود 14 ساله نام او را در بچگی مادرش میترا گذاشت ما او هیچ وقت میترا نبود زیرا کار هایی که می کرد و نیتی که در دل داشت با نام میترا همخوان نبود او همیشه تاکید می کرد که نامش میتار نیست آری او برگزیده نام زینب بود. و خود را زینب می نامید و اگر کسی او را میترا صدا میزد جوابش را نمی داد و به همین دلیل هم نام کتاب را «من میترا نیستم» انتخاب کردند.

شما میتوانید این کتاب را از وب سایت جریان کتاب خریداری کنید.

مدتی پیش همین مولف سرکار خانم معصومه رامهرمزی به نام راز درخت کاج منتشر کرده بود و سرانجام در سال 1397 مطالبی دقیق تر با مقالاتی بیشتر اقدام به بازنویسی و ویرایش کتاب کرد و کتاب را «من میترا نیستم» نام گذاری کرد.

خرید کتاب من میترا نیستمکتاب من میترا نیستمخرید اینترنتی کتاب من میترا نیستمخرید آنلاین کتاب من میترا نیستمخرید آنلاین من میترا نیستم
خرید اینترنتی در بزرگترین فروشگاه آنلاین کتاب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید