جواد کامجو
جواد کامجو
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه: کیمیاگر

به خواندن و نوشتن داستان علاقه دارم. این نکته را یافته ام که برای جذاب تر شدن یک داستان، باید به آن پیچ و تاب داد و جزئیات را بیان کرد. باید نوعی همزاد پنداری به وجود آورد تا خواننده، خودش را به جای شخصیت داستان قرار دهد، اما هیچ گاه فکر نمی کردم که بتوان به صورت مستقیم کسی را نصیحت کرد و آن شخص، به حرف هایت گوش کند.

همیشه فکر می کردم که اگر می خواهم نکته ای را به کسی بگویم، یا به عبارتی کسی را پند دهم، باید به صورت غیر مستقیم باشد اما حالا که کتاب «کیمیاگر» را خوانده ام، نظرم عوض شده است.

نمی دانم که آیا کتاب صوتی، همان کتاب چاپی است که از رو خوانده شده است یا کم و زیاد هایی هم در خود دارد، اما باید در مورد کتاب صوتی کیمیاگر با صدای محسن نامجو بگویم که داستان جالبی داشت.

کتاب در دریایی از پند و اندرز غوطه ور بود که فکر نمی کردم هیچ یک از نکات آن را به خاطر بسپارم. فکر می کردم که یک گوشم در می شود و دیگر ...
بله دیگری هم دروازه می شود اما نکات زیادی از این کتاب آموختم. البته وقتی بیشتر فکر می کنم، به همان عقیده خودم می رسم که نکات را باید به صورت غیر مستقیم گفت.

نمی دانم هدف نویسنده چه بوده است اما من یک پند از دل داستان یافتم. البته شاید نتیجه گیری من از آن بخش از داستان اشتباه باشد اما نکته ای که می گویم را درست میدانم. سانتیاگو، در آغاز، عاشق دختر بازرگان بود اما نمی دانم که چه شد که او، دختر بازرگان را به کل فراموش کرد و عاشق فاطمه شد. شاید نویسنده می خواسته به این نکته برسد که هر فکر و ایده ای که دارید، یا هر کاری که قصد انجام آن را دارید، باید سریع انجام شود.

بار ها برایم پیش آمده است که مدتی به یک موضوع علاقه داشته ام، اما زمانی که آن را برای حتی چند روز عقب انداختم، علاقه ام را از دست داده ام و دیگر میلم به انجام آن کار را بوسیده و کنار گذاشته ام.

یک نکته دیگر که شاید خیلی از شما ها همانند من بدانید، این است که اگر به موضوعی توجه نشود، آن موضوع از ذهن پاک می شود. نویسنده، این نکته را از طریق نگارش کتاب به خواننده می رساند. در تمام طول کتاب، به شخصیت اصلی داستان، جوان گفته می شد الا دو جا و آن هم، آغاز و پایان کتاب بوده است. آری در آغاز، یک بار نام جوان را گفت و در آخر هم دوباره آن نام را تکرار کرد. شاید میخواسته که به ما بگوید که اگر توجه نشود شاید شما کسی را که خود را به جای او تصور می کردید را هم نشناسید.

در آغاز گفتم که خوبی یک داستان، به آب و تابش است، اما باید بگویم که این کتاب، آب و تاب زیادی ندارد که این امر، می تواند به خواست و یا بدون خواست نویسنده باشد. داستان این کتاب به صورتی پیش می رود که فقط موضوع اصلی آن حائز اهمیت است و به نکات فرع پرداخته نشده است.

جدای از همه خوبی ها و بدی های این کتاب، خواندن آن را به همه شما توصیه می کنم. شاید شما هم نکاتی را یافتید که از دید من پنهان بوده است.?

برای دریافت این کتاب، روی لینک زیر کلیک کنید.

https://taaghche.com/audiobook/39659

چالش کتابخوانی طاقچهکیمیاگرکتاب صوتیمحسن نامجو
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید