ویرگول
ورودثبت نام
گوادالاخارا
گوادالاخارا
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

آرزو

ساعت ۴ صبح

دلم میخواد داد بزنم

دلم میخواد زار زار گریه کنم

از نگه داشتن گریه ام بی زارم

از بروز ندادنش بدم میاد

دیروز مثل همین ساعت آرزو نفس میکشید ، قبلش میخندید

بابا چیه این زندگی

بابا چیه این مُردگی

که آرزوی ما رو تو ۱۵ سالگی گرفتی

یکبار دیدمش ، اومد تو خونه با بچه ها و نشست تو حیاط نقاشی کشید

وای خدا

وای خدا

یک دختر ۱۵ ساله شب بخوابه صبح بیدار نشه ؟

باورم نمیشه صبح باید بریم آرزو رو بدیم به خاک و برگردیم دوباره این زندگی سراسر نکبتو ادامه بدیم

آرزو قرار بود امید بسازیم از این دنیای ناامیدی

آرزوی خونمون رفت

به همین سادگی

به همین سادگی



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید