وقتی اولین بار مجتبی شکوری رو توی تلویزیون دیدم، دقیقا بازپخش اولین باری بود که اومده بود توی کتابباز (ای یادش بخیر، غیر برنامه نود تنها برنامه مفیدی که توی این ۴۰-۵۰ سال توی تلویزیون پخش شده همین کتابباز بوده)، یادمه از زندگی خودش میگفت از ADHD، از دبیرستان، از کنکور تا داستاناش توی دانشگاه و تعیین مسیر جدید زندگیش...
اون وسطا یه جملهای گفت که توی پسزمینه ذهنم هنوز حک شده، میگه یه استادی داشته انگار که بهش میگه میدونی ما چجور وسط دل شب از اینجا، تهران، چجور تا مشهد میریم؟! میگه که دو کیلومتر دو کیلومتر! چرا که قدرت شلیک پرتاب نور لامپ ماشینا معمولا دو کیلومتره...
داستان همینه باید قدمهای کوچیک برداشت ولی همیشه برداشت، امروز یکی از این روزا بود واسم، یه روز کاملا معمولی ولی تأثیرگذار ویدئوی وبیناری درباره علم داده: چالش ها، فرصت ها و بازار کار از ایسمینار به صورت رایگان دیدم، یعنی تقریبا ۸۰ درصدش رو دیدم و به جایی که واسم مهم بود، رسیدم. دکتر فرزاد مینویی یکی از مهمونای این وبینار بود، که مجری اشارهای کرد که ایشون توی یه ویدئویی به صورت مختصر مسیر یادگیری دیتا ساینس رو گفته، رفتم پیش و پیداش کردم (لینک صفحه به همراه ویدئو و فایل pdf اینفوگرافی). خلاصه آگاهیم نسبت قبل از این درباره مسیر پیش روم بیشتر شد.
خیر خدا هر وقت توی زندگی خواستم قدمی بردارم کسی نبود بهم بگه کجا پا بذار کجا نذار... همش باید با آزمون و خطا پیش میرفتم تا به یه جایی برسم و وقتیم که میرسیدم اونقدر زخمی و خسته بودم که نمیدونم چی شده و کجام اصلا!
امروز پیش خودم فک کردم چی کنم چی نکنم واسه این، من که چیزی از ریاضیات به خوبی یادم نمونده و ریاضیاتم در حد فنی-مهندسی نیست اصلا، رفتم مکتبخونه و این دوره ریاضی عمومی یک رو تهیه کردم و دارم پیش میرم (تدریس استاد تا اینجا که پیش رفتم انصافا خوب بوده ولی باید کنارش کتابم خوند و اینکه ایرادی که داره اینه که مکتبخونه جزوه بهتون نمیده!). از شما چه پنهون دوره دیتا ساینس سونلرن رو هم به طرقی تهیه کردم، امیدوارم خدا و دستاندرکاران موسسه ببخشن منو، خدایی پولش رو ندارم (هر چند از دورههای سونلرن چیز خوبی توی خاطرم نیست ولی امیدوارم این یکی با دورههای JavaScript و Reactش فرق داشته باشه...).
صبح کتاب «نبرد قدرت در ایران، چرا و چگونه روحانیت برنده شد؟» رو خوندم، قبلا یه ۳۰ صفحهای ازش خونده بودم امروزم یه همین مقداری خوندم. تا اینجا که کتاب تمرکز اصلیش رو اینه که رونق نفتی باعث خواب شاه میشه و کسی که خواب توسعه ایران رو میدید، یکهو با سطل آب یخی از انقلاب و نارضایتی عمده مردم بیدار میشه (البته این تفسیرات منه و کتاب با ادبیات خیلی بهتر و صد البته علمی بررسی میکنه). یکی دو بخشش رو واستون خط کشیدم، گفتم شاید جالب باشه...
سی سال پیش، آچسون، وزیر خارجه وقت آمریکا به شاه نصیحت کرده بود که او هرگز نخواهد توانست از نظر نظامی خود را به حدی برساند که با شوروی مقابله کند. در عوض او شاه را نصیحت کرده بود که «بهترین راه برای جلوگیری از جنگ که هدف اصلی ماست، ایجاد ارتش قدرتمند نیست، بلکه ساختار زیربنای اقتصادی و اجتماعی سالم و آزاد است که شورویها را از قصد تجاوز باز دارد.» ولی شاه گوش شنوا نداشت.
در غیاب نهادهای سیاسی نیرومند و تطبیقپذیر... هرچه سطح آموزش جمعیت کشور سریعتر بالا رود، براندازی حکومت نیز بیشتر رخ میدهد.
هر شاهی از نظر جلب پشتیبانی جامعه سیاسیاش، باید ترجیح دهد که به وسیله بیگانگان از سلطنت خلع شود تا آنکه با قدرتهای بیگانه همچنان بر اریکه سلطنت تکیه کند.
(برشهایی از همین کتاب که از کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش تغییر از هانتینگتون گفته شده)
آخر شب رفتیم با یکی دو تا از بچهها حرف زدیم، واقعا دانشگاه تنها چیزی که داره به نظرم شبکهسازی و دیدن دنیا با عینک آدمهای دیگهاس، راستش دانشگاه نه سواد درست حسابی بهت میده و نه مدرکش توی دنیا امروزی نونوآب چرب و چیلی میشه. احساس میکنم، با حرف زدن با این دوستان شبکههای جدیدی از سیناپسها توی مغزم شکل گرفت که باعث شد با امید بیشتری به دنیا نگاه کنم اینکه میشه جای بهتریش کرد، شاید نه به این زودی ولی شدنیه!
آدم توی هر سنی تجربیات تازهای کسب میکنه و به عبارتی توی هر سنی بیتجربگیات خودش رو داره، احساس میکنم دانشجویای ۱۸-۱۹ ساله ورودی اون شناختی که ما سه تا که قبلترش این محیط و تجربیاتش رو کسب کردیم، ندارن و کلید حل معما زمانه...
یادمه سال ۹۸ ورودی جدید بودم و یکی مثل خود الانم که یه کارشناسی انصرافی رو به یدک میکشید، سر هر قضیهای بهم میگفت زمان درستش میکنه و منی که عجله داشتم، اون موقع درکش نمیکردم که اصلا چی میگه! واقعا زمان معجزهگر عجیبیه که باید پیغمبریش رو قبول کرد.