ابتدا در موردِ مایی که هستیم!
ما نه خیلی پیشرفتهایم و نه خیلی عقبافتاده! ما جایی میان همه رتبهبندیهای عالمایم. در شاخصهای جهانی مختلف، خصوصاً آنهایی که برآمده از ویژگیهای بلندمدتتر هستند، مانند شاخص توسعه انسانی (HDI) یا سرمایه انسانی (HCI) یا حتی شاخصهایی که لازم است تا کمی برای آن انرژی بگذاریم مانند شاخص نوآوری جهانی (GGI) همان وسطها ایستادهایم!
شاید در ذهن خودمان جزو اولینها باشیم، یا شاید حتی باور داشته باشیم که بر اساس پتانسیلهای ملیمان باید در رتبههای بالای جدول باشیم؛ اما واقعیت آن است که نه آن اندازه بدیم که انتها باشیم و نه آن اندازه خوب که بالای جدول!
به نظر میرسد وقتی کار اعداد و شاخص به میان میآید، در چند سده اخیر در همین میانههای جهان بودهایم!
حالا ممکن است نیمی از خوانندگان با ناسزا این متن را همین جا رها کنند!
در کشورهایی که از ما بهترند یک ویژگی عجیبتر خودنمایی میکند: «بلندمدتنگری»
این بلندمدتنگری را با شاخصههای مختلفی میتوان کمی کرد، اما بگذارید با تعداد انقلابها یا قدمت نظامهای سیاسی آن را بسنجیم:
ما از ۱۲۸۵ که انقلاب مشروطه روی داد، ۱۲۹۹ کودتای سیدضیاء، ۱۳۰۴ تغییر سلسله پادشاهی، ۱۳۳۲ کودتای ۲۸مرداد و ۱۳۵۷ انقلاب اسلامی، ۵ بار تغییر نظام سیاسی را تجربه کردهایم (در ۷۲سال)!
یا بگذارید با شاخص دیگری خودمان را بسنجیم: سرنوشت شاهان متأخر ایران! از ناصرالدینشاه که ترور شد؛ محمدعلیشاه مخلوع، احمدشاه مخلوع، رضاخان و محمدرضا پهلوی مخلوع! یعنی ۴فرد از ۵شاه آخر ایرانی مخلوع!
شاید اگر بیماری و مدت کوتاه زمامداری به یاری مظفرالدینشاه نیامده بود؛ حالا این یکی هم به فهرست مخلوعان پیوسته بود!
در یک کلام ما ملت بیصبری هستیم؛ ملتی که وقتی از توسعه ناامید میشویم، دوست داریم بزنیم زیر میز! دوست داریم فکر کنیم میشود یک شبه توسعه یافت!
هرچه ما در آشپزی عاشق خورشها هستیم، با آن پخت طولانیمدت، یا آن دیزی که باید از صبح بگذاریم روی اجاق؛ در سیاست طرفدار فستفود هستیم! طرفدار یک توسعه سریع! که وقتی خسته میشویم، میزنیم زیر میز!
من اما حاضرم ناسزای شما خواننده گرامی را بپذیرم، اما به شما یادآور شوم که «اندکی صبر» دروغ است؛ بلکه «صبر بسیار باید»! به شما یادآور شوم که سرخوردگیها و افسردگیهای امروز ما ناشی از فاصله میان توقعات ما با واقعیات است؛ شاید ما به «مدیریت انتظارات» نیازمندیم!
بالا بردن انتظارات و همزمان افزایش میزان منفینگری به وضع موجود را شاید این روزها به عنوان «جنگ روانشناختی» شناخته میشود؛ بیش از هر اسلحه دیگری میتواند ما را از پای درآورد؛ جنگی که مدتهاست در حال تیر خوردن هستیم.
به نظر میرسد ۲روند طبیعی میتواند سطح انتظارات را افزایش دهد:
توسعه فناوری اطلاعات امکان دیدن موفقیتها را در سایر جوامع فراهم آورده است؛ بدون اینکه فاصله با آن جوامع را یادآور شود.
روند دیگر توسعه فرآیندهای دموکراتیک است که گاه امکان فروختن وعده را افزایش میدهد. به عنوان نمونه در انتخابات سطح انتظارات به صورت غیرعادی افزایش مییابد و بعد خبرهای ناامیدکننده، همان شلیکهایی است که ما را هدف گرفته است! ما نیاز به کسی داریم تا بیاید مستقیم توی چشم ما زل بزند و بگوید انتظاراتتان از توسعه و از فردایتان زیاد است. ما به کسی برای «مدیریت انتظارات» نیازمندیم!
مدیریت انتظارات یعنی ایجاد قراردادی میان دو طرف که از همدیگر انتظار دارند؛ اگرچه میتواند در یک انتخابات آرمانی مثل قراردادی تلقی شود که بر اساس آن رأیدهندگانی، انتظاراتشان از فردا، را با رأی خودشان خریداری میکنند. اما کسی که انتظارات دروغین بفروشد، تنها به ما مخدر تحمل امروز را نفروخته است؛ بلکه به ما افسردگیهای فردایمان را فروخته است.
یکی دیگر از فرآیندهای دموکراتیکی که مدیریت انتظارات را دچار مشکل میکند، شعارگرایی است. ما هر سال با بودجهنویسیمان، فهرستی از آرزوهایمان را مینویسیم و همان موقعی که نمایندگان مجلس میدانند که این فهرست به لحاظ اقتصادی امکانپذیر نیست، رأی میدهند.
شاید اسم این شعارگرایی را بتوان «خودفریبی دستهجمعی» دانست. نوعی از دروغگویی به خود برای شاد کردن خود و مخاطبانمان.
اگر قبول کنیم توسعه یک شبه نیست، اگر قبول کنیم ما جایی میان همین رتبههای جهانی هستیم، اگر قبول کنیم برای تبدیل به کشوری پیشرفته زمان زیادی نیاز است، اگر قبول کنیم تورم، بیکاری و رکود حداقل ۱۰سال زمان نیاز دارند؛ قبول خواهیم کرد که کسی توی چشم ما زل بزند و بگوید «جلو برو و صبر داشته باش»!
همان چیزی که اسمش را میگذارم: «بردباری توسعه»