«لیموشو بدم هولولشو بدم، همهشو بده» فقط یک تبلیغ نیست که در کنار گاج مارکت، مغز و اعصاب و روان ما را کامل سابیده است؛ بلکه یک آرمان است، یک مکتب است، یک فلسفه است، یک ایدئولوژی است.
گرچه این یک تبلیغ است و البته درست طبق خواستهی سازندگان، چیزهای قشنگتری در ذهن مخاطب جای میگیرد؛ ولی بهنظر من نشانگر کل زندگی است. زندگی یعنی یک انتخابِ تراژدیک بین هولو و لیمو ؛ که البته آدمیزاد همه را میخواهد؛ همهشو بده!!. ولی موضوع آنجاست که نمیشود گاهی همهاش را ببری.
خیلی از ساختارهای فکری عالم، از فلسفه و هنر و روانشناسی گرفته تا سیاست و اجتماع و اقتصاد و غیره از همین جا شروع میشود.
یکی یک حرفی میگوید و بقیه جدی میگیرند و بعد یکهو میبینی همان در یک بازهی زمانی تبدیل به یک چیز جدی و مهم میشود. درست مثل این گالریها که یک چیز بی ارزش چند میلیارد معامله میشود. دنیای آدمها، دنیای ارزشهای اسمی است، نه ارزشهای واقعی.
هولوشو بدم لیموشو بدم، همهشو بده؛ فقط یک فلسفه نیست. حتی ایدئولوژی هم هست.
ایدئولوژی مگر چیست؟ ایدئولوژی یعنی از قبل به جای آدم فکر کنند و بعدش هم طوری القا کنند که فقط همین است، و تو میتوانی آزادانه از بینشان انتخاب کنی. تو هم کیف میکنی از این همه آزادی و آگاهی کاذب. چه خوب. هم هولوش هست، هم لیموش و تو همهاش را انتخاب میکنی و لذت میبری.
همانطور که گفتم، هولوشو بدم لیموشو بدم یک تراژدی فلسفی است. یک تراژدی که تو باید بین لیمو و هولو انتخاب کنی. هر کدام را هم که انتخاب کنی دیگری میپرَد. چارهای هم نداری؛ بالاخره باید یا لیمو را انتخاب کنی یا هولو را. هر کدام را که انتخاب کنی، دیگری را در آن لحظه از دست میدهی.
از دست دادنی که مجموعهاش میشود تراژدی زندگی. برای همین هرجور که زندگی کنی، بازهم تهش حسرت است که ای کاش طور دیگری زندگی کرده بودم. حتی اگر انیشتن هم باشی بازهم آخرِ عمرت افسردگی میگیری و میگویی کاش میشد طور دیگری زندگی کنم، ولی نکردم.
زندگی انسان با حسرت عجین است؛ چون با انتخاب هولوش، لیموشو از دست میدهی و با انتخاب لیموش، هولوشو. هایدگر، فیلسوف معروف آلمانی، در باب این وضعیت تراژدیک در انسان در کتاب هستی و زمان مفصل سخن رانده است. انسان تنها موجودی است که با امکانهای فراوان روبرو است، و انتخاب هر امکانی یعنی سوزاندن امکانهای دیگر.
همین مفهوم در علم اقتصاد نامش میشود هزینهی فرصت. شما هر چیزی را که انتخاب کنی، یک هزینه دارد؛ که آن هزینه همان از دست دادن فرصتهای دیگر است. منتها برخی هزینهها سنگین است و برخی سبکتر. مثلاً کسی که یک ازدواج اشتباه میکند یا رشتهی دانشگاهی اشتباهی میخواند، هزینهاش خیلی سنگینتر از کسی است که در رستوران به جای ماهی، کباب میخورد.
هزینهی فرصت در اقتصاد یعنی اگر یک فرد یا یک بنگاه، از میان چندین انتخاب متفاوت یکی را برگزیند، هزینهٔ فرصت این فرد یا بنگاه، معادل است با هزینهی مرتبط با بهترین انتخاب ممکن از بین سایر انتخابهای باقیمانده که از آن صرف نظر شدهاست. مثلاً اگر در بین چند طرح اقتصادی شما طرحی با 10% نرخ بازگشت انتخاب کرده اید و سودآورترین طرح 12% عایدی داشته، هزینه فرصت از دست رفته شما 2% است.
در نهایت این که مواظب هزینهی فرصتهایتان باشید. سعی کنید با مشورت و عقلانیت، تصمیماتی بگیرید که هزینه فرصتهای کمتری داشته باشند؛ و وقتی هم چنین کردید بر خدا توکل کنید و پیش بروید و وسواسبازی و کمالطلبی درنیاورید، که زندگی پر از حسرت است و شما هر تصمیمی بگیرید بازهم میشد که تصمیات بهتری بگیرید.
و دیگر اینکه، هر وقت فهمیدید اشتباه کردهاید، با حفظ اخلاق و رعایت حقوق دیگران، شجاعت بازگشت داشته باشید. جلوی ضرر را هر وقت بگیرید منفعت است.
خودِ سازندگان هولوشو بدم لیموشو بدم هم فکر نمیکردند یک بیکارالدولهای اینهمه فلسفه در موردش ببافد...