جواد دلیری
جواد دلیری
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

خانواده دکتر ارنست و حکایت درخت سبز و درخت خشکیده در دوران کرونایی

حکایت امروز من درخت سبز و درخت خشکیده است.صبح که بلند شدم از پنجره تصویر عجیبی دیدم پشت یک پنجره درخت سبز بود و پشت دیگری شاخه خشکیده ؛ و حکایت زندگی این روزها مثل زندگی خانواده دکتر ارنست

درباره اش نوشتم‌. دوست داشتید بخوانید .کمی طولانی است .

?????


ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد

تمام روزهای ماه را

فسرده می‌نماید و خراب می‌کند

و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها

دلم هوای آفتاب می‌کند!(شعر:کسرایی)


?️وضعیت امروز جهان ، وجود پر از درد و ترس انسان ، تنهایی او در سده ارتباطات جمعی و دوره جولان فناوری ، ناپایداری عمر و بی اعتباری جهان ، وجود توام دشواری و آسایش و غم وشادی و....

پرسش بزرگی را پیش رویم می گذارد

من کجای این جهانم.؟ سرنوشت من و ما چه می شود .چه شد که چنین شد ؟

?️استاد داوری اردکانی می گوید:

جوان که بودیم و در مدرسه‌ی انصاف و روشن‌فکری و اعتدال درس می‌خواندیم به ما گفته می‌شد که مسایل را سیاه و سفید نبینیم. می‌گفتند روشن‌فکر کسی است که از سیاه و سفید دیدن امور پرهیز می‌کند. برای روشن‌تر کردن مسئله، از فیلم هندی مثال می‌آوردند که در آن معمولا یک طرف قضیه خیر مطلق(سفید) بود و طرف دیگر شر مطلق (سیاه). می‌گفتند در این جهان هیچ چیزی خیر مطلق و شر مطلق نیست و امور غالبا در ساحت خاکستری اتفاق می افتند. رفته-رفته اعتقاد ما به این آموزه چنان استوار و محکم شده بود که فکر می‌کردیم انسان‌ها فقط و فقط به دو دسته تقسیم می‌شوند‌: آن‌هایی که مسایل را سیاه و سفید می‌بینند و بنابراین پست و رذیل اند و امکان اصلاح شدن شان صفر است و آنانی که امور را خاکستری می‌بینند و به همین خاطر عزیز و شریف و تاج سر بشر اند.  کار به جایی رسید که می‌گفتیم کسانی که امور را خاکستری نمی‌بینند خطر بزرگی برای سلامت جامعه‌ی انسانی به شمار می‌روند و باید به دیار نیستی فرستاده شوند.

حالا شده وضعیت امروز ماست .

۱۴ فروردین هرسال چه هیاهویی بود یک روز عجیب؛ برای آنان که از بطالت تعطیلات نوروزی برگشته بودند و خوشحال و آنانی که ناراحت از بیهودگی شروع سال کاری اما امسال همه زیر پتو و با گوشی همراه شان به جهان پیش رو و در ستایش بطالت های کرونایی می اندیشیم ،

امروز صبح که بلند شدم از پنجره تصویر عجیبی دیدم پشت یک پنجره درختی سبز پرشاخه بود و دیگری درختی با شاخه های خشکیده کم رمق از سبزی

ماندم با سبزی و بهار خوش باشم ،با قرنطینه خانگی که همدلی را به ارمغان اورد و حداقل برای من یک دل سیر زندگی کردم و امیدوار یا با غم ایام و ماندن زمستان در گوشه ای از روح و جسم و پرسش های بی پاسخ که آخرش چه می شود و‌ در پسا کرونا ما چگونه ایم و زیست ما چه می شود..ما کجای «هر چه هست» در این جهان ایستاده‌ایم؟ وضع ما، وضع حکومت، صنعت، پزشکی، شهر، پایداری، محیط‌زیست، اندیشه، افتخار، هویت دهها سوال دیگر هم داشتم. همانند همان فیلم هندی خیر مطلق(سفید) بود و طرف دیگر شر مطلق (سیاه).

حالا که بی خواب شدم ، رفتم کورمال کورمال خیام را تورقی زدم:

حکیم نیشابور هم سفارش به طلبیدن شادی می کرد چون آگاهانه میدانست که در مقابل کهکشان و گردون گردان ، کل عمر بشر خوابی و خیالی ، و حاصل عمر چون دمی است :

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره خاک کیقبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

و در جایی دیگر می گوید:

اما خیام عریر توصیه می کند

برخیز و مخور غم جهان گذران

خوشباش و به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفائی بودی

نوبت بتو خود نیامدی از دگران


سعدی نیز غنیمت شمردن امروز را سفارش می کند و تفکر و در مورد گذشته و نگرانی نسبت به آینده ای که نامعلوم است را ، نمی پسندد :

سعدیا دی رفت و فردا همچنان موجود نیست

در میان این و آن ، فرصت شمار امروز را

بگذریم ...طولانی شد

این روزها زندگی‌های بسیاری از خانواده‌های ما شبیه زندگی «خانواده دکتر ارنست» شده است.همسن و سالان من این کارتون را یادشان است . پدرهای بسیاری تصور می‌کنند می‌توانسته‌اند در دنیایی دیگر کار و زندگی بهتری داشته باشند، اما فعلاً همه حواس‌شان به تدبیر کردن زندگی خانواده در میان سختی‌هاست و نیم‌نگاهی به ساختن قایقی که روزی روزگاری برای رفتن به‌کار بیاید، و در عین حال نگران روحیه خانواده هستند. مادران بسیاری هم‌چون همسر ارنست، نگران بچه‌هایی که معلوم نیست آینده‌شان چه می‌شود

مدرسه بروند در پسا کرونا یا نه و.....

بله! ناامیدی فاصله‌ی میان انتظارات ما با واقعیت جهانی است که در آن زندگی می‌کنیم. هر چقدر این فاصله بیشتر باشد، ناامیدی بیشتر است.رویای بهارانه ام این است که « از رویاهای محال دست بردارم و به رویاهای ممکن بیاندیشم».تلاش می کنم تا زجری که از این بحران می‌کشم و همه آن ریسه شدن مصائب انباشته است ، به پایان خوشی بینجامد و فقط خاطره‌ای تلخ، انباشته بر تلخی‌های گذشته نشود.

من از این پنجره ها به درخت سبز می اندیشم و خشکی آن‌پنجره را به خاطره می سپارم....



کرونازندگیعصر جدیدسیاه و سفیدارتباطات جمعی
نمایی از زندگی روزانه یک "روزانه" نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید