ویرگول
ورودثبت نام
جواد ماهر
جواد ماهر
جواد ماهر
جواد ماهر
خواندن ۱ دقیقه·۲۳ روز پیش

ماشینِ پروازی

 

صد و پنجاه و هفت دانش آموز راهنمایی بی گناه هر روز صبح ما معلم های شان را می بینند که خسته و کوفته از یک دویست و شش قلک پیاده می شویم. صبح شان حرام می شود وقتی چهره های تکیده ی ما را می بینند. کلاس را که آغازمی کنیم، ساعت اول، چشم و گوش مان دو دو می زند. نگرانیم نکند تریلی ای، هجده چرخی، چیزی از عقب کلاس زیرمان بگیرد. هشتاد کیلومتر جاده ی روستایی مال رو را هر روز می کوبیم، می رویم و برمی گردیم.چندی پیش یکی از همکاران مان نخاع اش را توی همین جاده جاگذاشت. هر چه می گوییم و می خندیم و موسیقی گوش می دهیم و کتاب می خوانیم جاده تمام نمی شود. آن قدر از رشته ی تحصیلی خود برای هم گفته ایم که همگی در درس های هم استاد شده ایم. من حالا علاوه بر پرورشی، ریاضی و هنر و علوم و تاریخ، جغرافی و تربیت بدنی و زبان را هم بلدم درس بدهم. طبیعت اطراف جاده دیدنی است. گاهی با همکاران می ایستیم به تماشا و عکس گرفتن. همکار راننده ی مان تازگی عشق موسیقی تند شده. بلندگوها که روشن می شود او هم می گازد. سر می گذارد به صد و چهل، پنجاه، شصت. جاده ی مال رو زیر پای مان می لرزد. عنقریب همگی پرواز خواهیم کرد.

دنده عقب با اتو ابزاردانش آموزانمدرسهمعلمی
۹
۰
جواد ماهر
جواد ماهر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید