ویرگول
ورودثبت نام
جواد محمودی
جواد محمودیدانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
جواد محمودی
جواد محمودی
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

آقای معتمدی معلم تاریخ

دبیرستان شهید علی ترابی مشهد
دبیرستان شهید علی ترابی مشهد

من در دبیرستان شهید علی ترابی مشهد، در رشته‌ی انسانی درس خوانده ام. اگر بپرسید که در کجای شهر قرار دارد، خواهم گفت، در پایین شهر مشهد.

رشته‌ی دبیرستان من انسانی بود. با ادبیات فارسی، زبان عربی و روانشناسی و اقتصاد بیشتر از ریاضی و فیزیک و هندسه سر و کار داشتیم.

یادم می‌آید که علی رغم اینکه معدل سال اول دبیرستانم ۱۹.۷۳ بود به اصرار خودم وارد رشته انسانی شدم. جایی که بعدها چند تن از بهترین دوستان زندگی‌ام با من همکلاسی شدند و با هم مسیری را آغاز کردیم که هیچگاه فکرش را هم نمی‌توانستیم بکنیم.

دوستانم مثل: مهدی زینعلی، مهدی کاظمی، غلامرضا انصاری، موسی خاوری، بصیراحمد براتی، علی رضایی، حجت فرحشاد، سید نعمت الله موسوی و ...

کلاس ما، یک کلاس پر شور، پر جنب و جوش، ورزشی و در کمال ناباوری درسخوان بود!

عربی بچه های کلاس ما واقعا زبانزد بود در بین همه ی کلاس های انسانی ناحیه!

ضمن اینکه در ادبیات، تاریخ ادبیات و تاریخ هم خوب بودیم.

در این میان معلمی داشتیم بنام آقای معتمدی که به ما تاریخ تدریس میکرد. او لطف عجیبی به بچه های پایین شهر داشت؛ به من بیشتر!

یادم هست که به من لیست کتاب میداد. می‌گفت اینها را بخوان محمودی، نه به خاطر نمره، برای اینکه آینده ساز باشی...

هیچوقت برای نمره با کسی بدرفتاری نکرد. حرف هایش از ته دلش می آمد و به حکم آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، بر دلها و جان‌های ما اثر میکرد.

شاید باور نکنید، یکی از دلایلی که از آن کلاس انسانی، خیلی ها رتبه‌های فوق العاده ای در کنکور سراسری آوردند و وارد دانشگاه شدند، همین تشویق‌های آقای معتمدی بود.

وگرنه جواد محمودی کجا و دانشگاه فردوسی کجا؟

یا همین مهدی زینعلی که بعد از لیسانس، از دانشگاه فردوسی به دانشگاه تهران رفت و ارشدش را از آنجا گرفت.

یا همین مهدی کاظمی که هر دو در دانشگاه فردوسی بودیم و یک سال زودتر از من ارشدش را در رشته‌ی جامعه شناسی گرفت.

کاری ندارم، خوب بخاطر دارم وقتی که ترم یک دانشگاه بودم، یک روز برای خرید کتاب به پاساژ مهتاب رفتم. نمیدانم در حال خروج از یک مغازه کتابفروشی بودم یا ورود به آنجا که یکی از همکلاسی های خانمم را دیدم که به همراه پدرش برای خرید به آنجا آمده بود.

پدرش چقدر خوش تیپ، شیک و اتو کشیده بود: شبیه اساتید دانشگاه. کت و شلوار مرتب با موهایی که کاملا سفید شده بودند اما بسیار مرتب بودند و چهره‌ای کاملا سرزنده!

برای منی که هر روز ۱.۵ ساعت با اتوبوس در راه دانشگاه بودم و عصرها باز ۱.۵ ساعت دیگر باید این مسیر را برمی گشتم و بعد روزهایی که کلاس نداشتم را باید سر کار میرفتم تا خرج دانشگاه و خودم را دربیاورم، فرق است با کسانی که دغدغه‌ای جز امتحان آخر ترم نداشتند.

بگذریم: گاهی نوشته هایم مانند قصه های هزار و یک شب می‌شود. که داستانی در دل داستانی دیگر رخ می‌دهد. نمونه دیگر این پدیده، در کتاب کلیه و دمنه هم وجود دارد که چند داستان توی هم اتفاق می افتد. یا شاید اشعار مثنوی معنوی مولانا هم نمونه خوبی برای این ماجرا باشد.

اما من هنوز فکر میکنم که سعدی، بهترین، شیواترین و موجزترین قلم را در تاریخ ادبیات فارسی دارد.

داستان نوشته امشب من هم از دبیرستان ترابی، آقای معتمدی دبیر تاریخ شروع شد و به دانشگاه فردوسی و شعر مولانا و نثر سعدی ختم شد.

اکنون که این مطلب را به پایان میبرم، ساعت ۱:۳۱ نیمه شب جمعه ۲۳ مرداد ۱۴۰۴ است.

دوست دارم مثل قدیمی‌ها با یک بیت شعر، نوشته‌ام را به پایان برسانم:

به صد دفتر نشاید گفت، حسب الحال مشتاقی

به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی

دانشگاه تهرانکنکور سراسری
۱
۰
جواد محمودی
جواد محمودی
دانشجوی ارشد روانشناسی شناختی هستم و ذهن کنجکاوی دارم، نوشتن و تولید محتوا را دوست دارم و پادکست زیاد گوش میدم، همین!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید