نارضایتی جزء جدانشدنی از زندگی هر انسان است.
هر انسانی که پا به عرصه وجود میگذارد از همان ابتدا، راه دشوار زندگی را با نارضایتی آغاز می کند.
بسیاری از ما در میانه راه زندگی، دچار آسیب هایی میشویم که موجب می شود به بیراهه برویم و بعد از گذشت چند سال در میابیم که برای زنده ماندن و پیمودن راه زندگی باید سازگاری داشت.
اما مساله زندگی به نارضایتی و سازگاری ختم نمیشود چرا که همه ما آمال و آرزوهایی داریم که میخواهیم به آنها برسیم بطوریکه گاهی اوقات جانمان را برای آنها می دهیم. مانند عاشقی که معشوقه اش را تا پای جان میپرسد.
این بعد زندگی انسان انکار ناپذیر است و همهی این آمال و آرزوها هم در معشوقه خلاصه نمی شود بسیاری از ما رویای یک زندگی سرشار از خوشبختی را داریم و حاضریم برای داشتن یک چنین زندگی ای هر سختی را به جان بخریم.
به عبارت بهتر تنها نداشتن آسایش و راحتی نیست که مایه نارضایتی ماست بلکه دور از دسترس بودن آمال و آرزوهاست که ما را آزار می دهد.
سوالی که پیش می آید این است که این آمال و آرزوها چه هستند که تا این اندازه انسان را به رنج می اندازند اما با این حال دست بردار نیستیم چرا این آمال و آرزوها برای انسان تا این اندازه اهمیت دارد که هم از زندگی ناراضی است و هم برای رسیدن به آرزوهایش در زندگی حاضر است تا پای جان بایستد؟
نکته ای در این میان وجود دارد و آن این است که ما در میان آمال و آرزوهایمان به دنبال چیزی میگردیم که تا این اندازه برایمان حیاتی است و حاضریم جانمان را برای رسیدن به آن قمار کنیم و آن نیمه گمشده وجودمان است.
هدف از تلاش تمام انسان هایی که در زندگی شان افتخار آفریده اند این بوده است که در میانِ آنچیزی که به دنبالش رفته اند چیزی را جستجو می کردند.
آنها بیش از آنکه به دنبال خلق یک اثر باشند بدنبال پیدا کردن نیمه گمشده خوشان بوده اند و آن را در قالب یک اثر پیدا کرده اند.
پس بیراه نیست اگر بگوییم همه انسان ها از بدو تولد تا زمانی که رشد می کنند حرکت به سمت یک قله را شروع می کنند و آن پیدا کردن نیمه گمشده شان است.
گویی چیزی در درون ما وجود دارد که ما هنوز آن را پیدا نکرده ایم و به امید پیدا کردن آن در تب و تاب هستیم بطوریکه سالهای زیادی را با سرگردانی دنبال می کنیم تا روزی برسد که نیمه گمشده مان را پیدا کنیم.
گاهی نیمه گم شده مان را در یک شخص می بینیم ، گاهی در یک خانه ، گاهی اوقات در مهاجرت ، گاهی اوقات در ازدواج و گاهی اوقات هم در ثروت و گاهی هم خلق یک اثر
ما در دوران های مختلف زندگی تلاش های گوناگونی برای رسیدن به این نیمه گمشده کرده ایم؛ گاهی یک قدم نزدیک تر شده ایم و گاهی نه.
گاهی اوقات دست از این تلاش برداشته ایم اما نیرویی که ما را به سمت پیدا کردن نیمه گمشده مان هدایت میکند هیچگاه خاموش شدنی نیست و هنوز هم با آرزوهای ریز و درشت به سراغ مان می آید.
مساله اینجاست که ما تا آن زمان که نیمه گمشده مان را پیدا نکنیم در رنج خواهیم بود و تنها راه رهایی از این درد و رنج، آن است که خودمان را در میان آمال و آرزوهایمان جستجو کنیم و این را بدانیم که جای دیگری وجود ندارد تا خودمان را پیدا کنیم.
پس بهتر است اسب زندگی را زین کنیم و دست از بیراهه رفتن برداریم و نقشه ای شبانه برای رسیدن به آرزوهایمان بکشیم بدون آنکه کسی خبر دار شود و بجای آنکه به دنبال کشف راه هایی باشیم که دیگران رفته اند تصمیم بگیریم در دل شب و از بیراهه به سمت آرزوهایمان حرکت کنیم و مطمئن باشید در میانه راه کسی پیدا خواهد شد تا شما را به سمت آرزوهایتان هدایت کند تا سرانجام خود آرمانی تان را در سرزمین رویاهایتان پیدا کنید.