این بار به معرفی زنی می پردازم؛ که هزینه مقاومت خود در برابر نیروهای سرکوب گر را با نه با جان خود بلکه با رنج تک تک عزیزان خود داد. اما دست از مقاومت در راه آزادی و رهایی سانسور را نکشید؛ این زن، زنی شاعر با قوه عاطفی و احساسی به مانند یک مادر؛ برای سرزمین؛ برای آزادی؛ برای رهایی؛ یعنی آنا آخماتورا
قصه از انجا شروع می شود که آنا نمی خواهد زیر بار سیاست های سرکوب و سانسور برود؛ او می داند که در دوران وحشت و تسویه حساب دستگاه؛ چیزی جز مقاومت آن هم با سلاح قلم و شعر ندارد، آن زمان که شوهر خود را در تیر باران از دست داد؛ هرگز از سلاح خود دست نکشید و به مبارزه بی امان با آنکه گرسنگی و رنج و عذاب می کشید اما هرگز از این سلاح عقب ننشست. بلکه در برخی موارد خود دستگاه حاکمه حاضر به عقب نشینی می شد؛ به گمانم آن زمان که پسرش در اردوگاه کار اجباری به دور از وی بود متوجه شد که نمی تواند بدون دو چیز زندگی کند اول بدون پسر و دوم بدون قلم؛ او ماند؛ اما استالین جنایتکار رفت تا او بماند و سرزمینی که شکفته های قلم از آنا و تا ماندلشتام و داستایوفسکی و تا دیگران را در خود پرورانده؛ بماند آن هم نه برای خودش؛ بلکه برای وطن؛ برای آزادی؛ برای راه دوستی؛ برای پرچم؛ بله او سرکوب شد اما پا پس نکشید از متحجران از سرکوب گر
آنا خسته بود از سانسور از وحشت؛ بله وحشت؛ وحشت همات کلمه ای که رعش بر پیکر مزدوران قلم به دست می اندازد؛ اما به گواه تاریخ هرگز او نترسید و هرگز مزدور رژیم نشد. می توان نوشت اما نه برای ترس؛ نه برای وحشت؛ بلکه نوشت برای وطن برای ملت برای آزادی
او را در فقر و وحشت قرار دادن یا آن زمان که پسرش را برعلیه او شوراندن اما باز ناامید نشد و نوشت و نوشت و شعر سرود تا زمانی که پرواز کشید و وطن را ازاده دید