دیروز کارفرمای عزیز را ناراحت کردم. دلش را شکستم و گفتم من فلان کار را بلد نیستم. توقع نداشت لابد. کی تو این مملکت تا به حال گفته من بلد نیستم و نمی توانم که من دومی باشم؟ اینجا همه آدمها همه فن حریف و کارشناس اند. و خب طبق معمول من قرار نیست به خوبی همه باشم.
یادم از زمانی می آید که عطرفروشی داشتم. از سختی های فروش عطر تنوع بالای رایحه ها و برندهاست و از آن سختتر شباهت بوها به یکدیگر. گرگهای زرنگ کارشان راحت است. همکارهای من اکثرا یکی دو تا عطر دم دستی داشتند هر کس هر اسمی می گفت یا بویی را توصیف می کرد به جد می گفتند این همان است. آنقدر از فنون فروش و بازاریابی استفاده می کردند که عطر تقلبی را به طرف قالب کنند. از شما چه پنهان رتبه فروشنده ها با توانایی شان در دروغگویی و اقناع مشتری بابت خرید چیزهای به درد نخور سنجیده می شود. وگرنه به قول خودشان کالای خوب و شناخته شده را که همه می خرند. فروشنده خوب اونه که جنس بنجل رو قالب کنه.
ترفند من گفتن نمی دانم یا بلد نیستم بود و پیشنهاد امتحان کردن بقیه کالاهایی که من در فروشگاه موجود داشتم. نگاه ایده آلیستی ام هنوز هم ارضایم می کند. در دنیای دیگری من می توانستم یک عطرفروش منصف و موفق باشم اما در دنیای خشن کنونی من یک عطرفروش ورشکسته ام که دهها میلیون تومان متضرر شد. ولی همکاران سابقش هنوز با ترفندهای فروششان سرپایند.
حقیقت این است که انسانها از شنیدن دروغ بیزارند. اما واقعیت این است که مردم عاشق شنیدن دروغند. تبلیغات تلویزیونی را ببینید. در تمام تبلیغات طرف با یک قطره مایع ظرفشویی یک خروار ظرف را می شوید. این چیزی است که مردم دوست دارند ببینند و بشنوند نه واقعیت.