محمد جلوانی
محمد جلوانی
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

اگر من شهردار بودم

خیلی وقت پیش نامه‌ای از سوی شهردار محترم شهرم به دستمون رسید

که خواسته بود

اگه طرح شاخص و ویژه‌ای به ذهنمون می‌رسه که شهرداری بتونه

در طی مدیریت این شهردار اجرا بکنه

اعلام کنیم.

احتمالاً علت ارسال این نامه این بود

که فعالیت‌های معمولی و مرسوم  (روتین)

در پایان دوره‌ی این شهردار

نتونه افکار عمومی را اقناع کنه

و شاخصی در اذهان عمومی برای به یاد ماندن زحمات ایشون باشه.

خوب ما یه فکرایی کردیم

و یه چیزهایی هم نوشتیم

و فرستادیم.

چند تا کار بزرگ که بتونه چشم‌ها و نظرها را به سمت خودش جلب کنه.

اما من هیچ وقت قانع نشدم

و در لایه‌های زیرین مغزم

انگار این موضوع همیشه وول می‌خورد.

واقعاً یه شهردار چه کاری می‌تونه بکنه

که سال‌های سال بعدش

مردم اون شهر بگن:

دمش گرم،

عجب شهرداری بود،

یادته فلان کار را کرد؟

گاه گاهی درباره‌ی شهردارهای قبلی از این چیزها شنیده می‌شه.

مثلاً احداث اتوبان‌های شهری،

پارک‌ها و پردیس‌ها،

گل‌کاری‌های فراوون

و از این قبیل.

باز هم به نظر من چنین کارهایی را نمی‌شه به عنوان شاخص و به یادماندنی دونست.

چرا که این کارها وظایف اون شهردارها بوده

و اگر نمی‌کردند به وظایف خودشون عمل نکرده بودند.

پس تکلیف چیه؟

من یه شهردارم که می‌خوام یادم و اسمم برای همیشه توی این شهر

و روی زبون مردم این شهر

به خوبی ذکر بشه.

یه روز یه چیزی به ذهنم رسید.

همه‌ی شهردارهایی که می‌شناختم

افراد زحمت‌کشی بودن

و در حد خودشون تلاش‌هایی برای شهرشون کرده بودند

اما صرف ارائه خدمات برای این که در ذهن بمونه

کافی نیست.

مردم نیاز دارند این خدمات همراه با احترام به اونها تقدیم بشه.

مغازه‌ای را در نظر بگیرید

که اجناس خوب ودر عین حال ارزونی در اختیار مشتریاش می‌ذاره.

اما ارائه‌ی اونها همراه با اخلاق بد

فرایند نامنظم و اعصاب خورد کن هست.

فکر می‌کنم مشتری‌ها

-اگر مجبور نباشند-

عطای اون مغازه را لقاش می‌بخشند.

مثالش همون حکایتیه که سعدی در گلستان نقل کرده.

مبر حاجت به نزدیک ترش روی ...

من فکر می‌کنم ارائه‌ی خدمات در شهرداری‌ها

در حال حاضر

با اون احترام ویژه به مخاطب همراه نیست.

برای همین هم هست

که معمولاً در نظرسنجی‌ها شهرداری‌ها جزو سازمان‌های غیرمحبوب حساب می‌شن.

حالا من چی به ذهنم رسید؟

تو فکر خودم یه عده نوجوون را در نظر گرفتم.

چرا نوجوون؟

چون اینها عمر بیشتری می‌کنند و خاطره‌ی زمان این شهردار را تا زمان‌های دورتری تازه نگه می‌دارن.

این عده نوجوون قراره یک سری خدمات از شهرداری بگیرن.

چه خدمتی می‌تونه انقادر برای اونها دل‌انگیز باشه

که یه عمر اون را برای دیگران نقل کنند؟

ساخت پارک و اتوبان و ...

یا یه کاری که احساس کنن

بهشون یه شخصیت ویژه داده شده

و اونها به عنوان یک آدم قابل احترام دیده شدن؟

شاید این چیزی که به ذهن من رسید

یه فانتزی باشه که از لحاظ اجرایی چندان قابل باور نباشه

اما به هر حال می‌نویسمش.

شاید یه روز هم انجام شد.

یه نوجوون دبیرستانی را در نظر بگیرید.

تازه داره جایگاه خودش را در جهان و دنیای اطرافش پیدا می‌کنه.

سرشار از انرژیه

و دوست داره از بهترین چیزهایی که در دنیا هست بهره ببره.

دوست داره دیده بشه

و با اون مثل یک آدم خاص و ویژه و تک برخورد بشه.

مثل یک شاهزاده.

یعنی نه تنها از امکانات خاص بهره‌مند بشه

که ارائه‌اون امکانات بهش هم همراه با تشریفات فوق العاده باشه.

یعنی شما خیلی بر ما منت می‌ذارید

که تشریف آوردن

و ما می‌تونیم این خدمات را بهتون ارائه بدیم.

یه مجموعه‌ی تفریحی را در نظر بگیرید

که دارای هتل، رستوران، سالن سینما و تئاتر، کتابخانه، استخر، شهربازی و خیلی بخش‌های دیگه هست

که به صورت کاملاً لوکس ساخته شده

به صورتی که برق از کلّه‌ی بیننده می‌پرونه.

ارائه خدمات هم در این مجموعه کاملاً رایگانه.

من همیشه لوکس‌ترین چیزی که می‌تونم در ذهنم بیارم

یکی از این ساحل‌ها یا استخرهاس که دور تا دورش نخل‌های بلند داره.

نیمکت‌هایی دورش چیده شده

و افراد روشون دراز کشیدن

و دارن نوشیدنی‌شون را با نی می‌خورند.

فکر نکنید اینجا خارجه. این عکس مال یه هتل توی کیشه.
فکر نکنید اینجا خارجه. این عکس مال یه هتل توی کیشه.


فکر کنید هر دانش آموز این امکان را داشته باشه در طول تحصیلش فقط یک روز به یاد موندنی را به صورت رایگان

توی این مجموعه بگذرونه.

واقعاً مثل یک شاهزاده.

استخر بره

نمایش ببینه

یک ناهار ویژه بخوره

و شب را در یک اتاق لاکچری بگذورنه

و خلاصه هر چی عشق و حال سالم و حلال هست

در اون یک روز تجربه کنه.

در عین حال همه هم جلوش دولّا و راست بشن

و به ااین که چنین امکانی نصیبشون شده که افتخار کنند.

فکر می‌کنید

آیا خاطره‌ی چنین روزی هیچ وقت از ذهن این نوجوون پاک می‌شه.

حتی اگه صد سالش هم بشه

تجربه‌ی اون روز را با خودش همه جا می‌بره و برای همه میگه.

شاید فکر کنید این یه فانتزی خیلی گرونه که امکان اجرایی شدنش نیست.

ولی من به شما قول می‌دم این طوری نباشه.

چرا که با توجه به پول‌هایی که می‌دونم هر روز در اثر ندانم به کاری‌ها داره هدر می‌ره

و این که ساخت این مجموعه فقط یک بار هزینه می‌خواد و بقیه‌اش فقط خدمات روزمره هست

خیلی گرون تموم نمی‌شه.

شهرداری می‌تونه با تعاملی که با آموزش و پرورش می‌کنه طوری برنامه‌ریزی کنه

که هر دانش‌آموز در طی دوران دبیرستانش

یک روز شانس استفاده از این موقعیت را داشته باشه.

طبق یک براورد دم دستی در شهر ما در این مقطع حدود شصت یا هفتاد هزار دانش آموز داریم.

اگر دوره‌ی دوم دبیرستان را که سه سال هست ضرب در سیصد و شصت و پنج روز بکنیم

می‌شه

هزار و نود و پنج روز.

اگر هفتاد هزار را تقسیم بر هزار و نود پنج بکینم عددی حدود شصت و چهار به دست می‌آد.

یعنی ما در هر روز فقط کافیه به شصت و چهار نفر خدمات بدیم.

به اندازه‌ی جمعیت دو یا سه کلاس.

می‌بینید که رقم سنگینی نیست

و حجم کار بالای هم نمی‌طلبه.

اما در عین حال لحظاتی که در طی اون ساخته می‌شه

سال‌های سال می‌تونه همراه اون آدم باشه.

این اتفاق فقط محدود به یه خاطره نمی‌شه.

ما به اون "انسان" می‌فهمونیم که برامون ارزشمنده.

که دوستش داریم.

کهاون یه شخصی ویژه و "یونیک" هست.

که اون لایق بهترین‌هاست.

بهش امید به زندگی می‌دیم.

بهش اعتماد به نفس می‌دیم.

جایگاهش را بالا می‌بریم

و ناخودآگاه بهش القا می‌کنیم

که سطح خودش را باید در چه حدی ببینه

و برای رسیدن تا چه جایگاهی باید تلاش کنه.

تو می‌تونی کاری کنی

که دنیایی در این حد و اندازه نصیبت بشه.

چون یک بار هم نصیبت شده.

برای خودت شخصیت قائل باش

تلاش کن

پیشرفت کن

تا به جایی برسی

که این اتفاق به صورت همیشگی برات رخ بده.

دانش آموزآموزش پرورشاعتماد نفسافکار عمومی
در حال و هوای فرهنگ، ادبیات، معرفی و نقد کتاب.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید