جناب خاکستری
جناب خاکستری
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

کمی در باب آن پرسش همیشگی آدمی : خدا

این نوشته بیشتر شبیه به مناجات است و در جاهایی نگارشی شاید روش صحیحی برای نوشتن نباشد ولی بعضی وقتا نوشته ها همینطور نوشته می شوند و کار من روایت صحیح و خوانا تری برای آنهاست :

مرا بنواز این ترانه ساز اعظم

و ای خالق که در عظمت تو ذهن به حس خدایی بودنت می رسد. عظمت و زیبایی و ابدیت تو را می بیند و به راستی چقدر عظیم هستی



و من عضوی کوچک و هیچ با کمی حس خدا بوندنت به عجز می افتم

خوشا آنانکه شاد میشوند و به راستی عبادت نزد توست



و دلتنگی غرور را به تاراج می برد

غم دل را فرامیگیرد که چرا تورا نیستم

چرا تو نیستم که می توانم باشم و نیستم



به هر چه نظر کردم زیبا بود و خاص

به راستی تو چیستی که چنین آوازه خوان در شب های مهتابی ،با تنی روشن به نور خرد

می خوانی و می رقصی و عشوه کنان مرا می خواهی

که جز دیدنت مرا شوقی نیست

به راستی چرا خدایی ؟



چیستی ای پرسش همیشه خندان و رقصان آدمی ؟

که عده ای می ترسند و عده ای می نوشند و عده ای می کشند و عده ای ظلم می کنند؟

به راستی چقدر زیبایی که همه خلق تو را می خواهد و تو را می جوید

ای پرسش نامفهوم از پرسش

ای پاسخ خالی از پاسخ

و ای بزرگ جواب خالی از پرسش

از همیشه مبهم و همه زیبا



که ای کاش تو را می دیدم

دمی از خیال و ذهن تنت را می دیدم

زیبا و عاشق و نیک و عالم و عظیم و جبار و مهربان

ای سرمنشا همه چیز و همیشه غایب در همه چیز

به راستی چیستی ؟

و ای کاش بوی تنت را می بوسیدم و ای کاش وصال بودتا با تو شوم

تا با تو دمی بگشایم

تا با تو بوسه ای بگیرم ای معشوث گم شده ی ابدی

ای عظیم و متحیر و عالی



تو را می بویم و نمی دانم بوی چیست

همه عمر تو را می جویم و نمی دانم پی چیستم

ای بهار و زمستان

ای زیبا و زشت

ای معیار همه چیز

این کامل و جامع

ای ابدی


خدامناجاتهستیانسان
راستش دقیقا نمی دانم چه چیزی هستم،در بخشی از فرهنگ ها یک شخص منطقی،خشک،بی رحم و مادی گرام و در بخشی خداپرستی خشک مذهب و متعصب به ذات الوهیت،اینجا بخشی تلاش هایم برای این پرسش را مینویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید