گاهی برای نجات یافتن از اعماق باتلاقِ کلماتی که نمیدونی چطور آنها را بنویسی نیاز داری بنویسی و بنویسی و فکر کنی و نکنی و بدون اطلاع کلمات را بر روی کاغذ بنویسی تا به خود ثابت کنی آنچه فکر میکنی آنچه مینویسی نیست و ژرفای اتفاق را نمیتوان بیان کرد نه به صورت دقیق بلکه با مقایسه فقط خود را مسخره خاص و عام کرده ای کمی تفّکر،تا درک جملات.کمی صبر،تا دانستن اما نه کسی میخواهد نه میتواند من هم یکی از آنها.
فکر کردم درمورد زمان فکرکردن درمورد گذشته و آینده هیچوقت نمیتوانی به حال فکر کنی چرا که هر لحظه پیش از آنکه برسد رفته است. هرچند که میدانم قرار نیست بهتر شود من زمانی را از دست دادهام که میدانم برگشت آن غیرممکن است حتی اگر برای تمامی بشر مبهم باشد حتی اگر من فرسنگ ها زیر خاک باشم دیگر فرصت صحبت با اورا پیدا نخواهم کرد بلکه اطلاعات پوسیده و ناموثق را تا تاریکی سرد گور قضاوت خواهم کرد.تنفر میورزم،در هر زمانی که میابم بی آنکه کسی بداند.
اگر من هیچ باشم و دیگران کسی و اگر من کسی باشم و دیگران هیچ آنچه خواهم من تحقق نخواهد یافت.
از چه میپرسی؟ از زودگذر قدرت؟زورم را که نتوان متحمل کنم بر دیگران هیچوقت زیراکه با هر فشار خود نیز شکسته تر از قبل میرسم به جایگاهت مینشینم کنارت که باشم شبیهت؟ توهین در کار نیست اما حقیقت جاریست که اخلاقت متاثر است از چیزی که به من میگویی بکن و چیزی که از شرش خلاص شدم.
بسی خسته ایم در این راه بس که اجبار بوده چو نتوانیم خود را نجات دهیم کسی دیگر هم نخواهیم توانست.
PPhoto credit:Joshua Gordon,Published by Hysteric Glamour, 1729 & Perks & Mini.