يوسف صفرزاده
يوسف صفرزاده
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

هيروشيما سوخت !

از خواب بيدار شد ، امروز ديرش نشده بود مرخصي گرفته بود تا در كنار خانواده باشد ، امروز را براي دوست داشتن انتخاب كرده بود ، دوست داشتن خانواده ، دوست داشتن زندگي و دوست داشتن تمام داشته هاي كه در روزمرگي زندگي گم كرده بود .

صداي آژير ترسي در وجودش ايجاد كرد ، ترس از نبودن و نداشتن ، ترسي جهاني كه اسم آن را جنگ گذاشته بودند.

ناگهان ناله از زمين برخواست ، لحظه اي بعد از او و دوست داشتن هايش جز خاكستر چيزي نمانده بود.

آن روز صبح در هيروشيما

- مدرسه اي سرشار از شوق ياد گيري

- خانه هاي با عطر دوست داشتن

- بيمارستاي با چشمان اميدوار

- قبرستاني خالي از صدا

همه در اتش جنگ سوخوتند.

آن شب صد و شصت هزار روح در آسمان هيروشيما سرگردان براي پايان جنگ دست به دعا شده بودند.


يوسف صفرزاده

١٥ مرداد ٩٨ ( سالروز بمباران هيروشيما )

هيروشيماجنگبمب
يك مينمياليست و برنامه نويس ، عاشق خواندن و نوشتنن - theminimalist.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید