ماجراجویِ یکجانشین
ماجراجویِ یکجانشین
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

به بند ناف چسبیده‌ام تو را نروی

چه رقص‌ها که پابه‌پای تو خواهم کرد

چه اشک‌ها که در هم‌آغوشی

بدل به نغمه‌ی لبخند می‌شود فردا

چه زندگی‌ها که با تو در راه است

نگاه کن من را

ببین تو را در دریچه‌ی چشمانم

تو شعرترین پدیده‌ی دنیایی

بغل بگیرم تنگ

بغل بگیر این جنین کامل را

مرا از این رَحِمِ ترس‌ و اضطراب بِزای

به بند ناف چسبیده‌ام تو را نروی

غنا ببخشم از جوهر درون خودت



چو پا به ماه نهادی شکوهِ آبستن

کدام خانه مرا وضع حمل خواهی کرد

کدام بهت ز بهتان شکنجه می‌کندت؟

کدام قوم به جانت نماز خواهد برد؟

که همچو مادر عیسی در عشق باکره‌ای

و من که از تو بزادم شبیهِ معجزه‌ام



پی‌نوشت: والله اگر ذره‌ای شعر گفتن بدانم. دستگیرم اگر بشود که این گونه جسارات به ساحت شعر تبعات منفی‌اش فزون‌تر است، دهانم را هم‌چنان که پیش از این، بسته نگاه خواهم داشت.

شعر؟
من تمامیِ مردگان بودم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید