مهشید عزیز (Mahshidtopia) چند سال پیش ویدیویی را با همراهی همسرش محمد در یوتوب منتشر کرد که در آن به سوالات منتخب از پرسشنامهای، پیش از سال نو میلادی پاسخ میدادند. حالا این عادت در من ماندگار شده که اواخر هر فصل از سال و یکبار هم در روزهای انتهایی سال و نظر به چهار فصل پشت سر گذاشتهاش، بار دیگر به این پرسشها در دفترم جواب میدهم. من جوابهام را مینویسم؛ شما هم اگر مایل بودید میتوانید پاسخهای خودتان را به این سوالات، جایی ثبت یا اصلا همینجا منتشرش کنید.
1- چه لذتی را کشف کردی؟
لذت هر روز نوشتن:)
گاهبهگاه مصاحبۀ کوتاهی با بهرام توکلی، در حاشیۀ یکی از جشنوارهها، در خاطرم مرور میشود که وقتی مصاحبهگر پرسید برای اثر بعدی چیزی در سر دارید یا نه، ایشان جواب داد: ما که همیشه در حال نوشتنیم؛ تا ببینیم بعد از این نوبت به کدام یک میرسد. همین جملات ساده و مختصر، که البته به مضمون و بنا به آنچه در حافظهام مانده نقلشان کردم، بهقدری در تجسم سبک زندگی یک نویسنده برایم اثرگذار بودند که به یکی از منابع الهامبخشم تبدیل شدند. خوب میدانم که هنوز تا سبک زندگی یک آرتیست فاصلۀ زیادی دارم؛ ولی همین هر روز - و حقیقتا هر روز- نوشتن برایم دستاورد بزرگ و بسیار زیاد لذتبخشی بوده است. مشابه این حس را چند ماه اول سال و در خصوص دویدن تجربه کردم که استمرار در آن یکی هم برایم حیرتانگیز و خارقالعاده بود. ولی لذتی که نوشتن مستمر به من میدهد، هیچ مخدر و پاداش هیجانانگیزی در جهان به گرد پاش هم نمیرسد. که من، معنای زندگیم را امروز لابلای همین کلمهها جستوجو میکنم و مییابم.
2- چه چیز جدیدی را امتحان کردی؟
اولین تجربۀ دویدنم به گمانم فروردین همین امسال برایم رقم خورد. پیشتر، پیادهرویهای مفصل و حتی منظم روزانه که از ده هزار قدم شروع میشد زیاد داشتم اما خیال نمیکردم بتوانم از پس دویدن هم بربیایم. غیر از آن برای اولینبار از پزشک سرشناس و کاربلدی برنامۀ تغذیۀ اصولی خواستم. به دکتر نعمتی که مراجعه کردم اولش تست بادی کامپوزیشن از من گرفتند و همچنان که داشتم اشاره میکردم اصلا اهل رژیم تغذیه به منظور لاغری نیستم، ایشان میان حرفم دوید که اجازهاش را هم نداری، چون در متناسبترین وضعیت بدنیات هستی و فقط کافی است تثبیتش کنی. هیجانانگیزترین بخش آن برگه برایم سن متابولیکم بود که هفت،هشت سالی کوچکتر از سن واقعیم برآورد شده بود. بیستو سه سال؛ دقیقا همان عددی که دیگران بر اساس چهرهام تشخیص میدهند.
مضافا به اینکه بعد از حدود پانزده سال، امسال دوباره سفر رفتم. پیشتر، وضعیت مالیمان نامساعد بود و بعد هم که تحکمات مرتبط با مقولۀ حبس خانگی مانعم میشد! اینبار ولی از دورۀ سخت وسواسم بهتازگی عبور کرده بودم و همچنان با سگ خانمانسوزِ افسردگی دستوپنجه نرم میکردم و بنابراین، سفر به یادماندنیِ شمالم حرکت واقعا جسورانهای به نظر میرسید که بابتش بیاندازه خوشحالم. شاید حتی یکی از نقاط عطف زندگی من باشد آن سفر!
+ یکبار هم کچل کردم. کچل که میگویم یعنی کچلِ کچلِ کچل ها؛ در حد شِیو کردن و تراشیدن سرم:د
3- بهترین خریدی که امسال انجام دادی؟
احتمالا پشتی طبی صندلیم، مسواک TePe که به پیشنهاد متخصص خریدم و خیلی بهتر از آن یکی،دو مدل Oral B ای بود که پیشتر استفاده میکردم. همچنین کولۀ هیدراتاسیون و حتی بیسلیرهام که اساسا یکی از دلخوشیهای من در زندگی اند، و البته مدار صفر درجۀ احمد محمود که پزش را اینجا به خیلیهاتان دادهام:د
چیزی که خیلی زیاد خوشحالم میکند این است که امسال بسیار کم خرید کردهام و حقیقتا از مصرفگراییم تا حد زیادی کاستهام.
4- کاری که دوست داشتی امسال انجام بدهی و نشد؟
مثل سال گذشته، دورۀ جنایت و مکافات مسعود فراستی را علیرغم تقلای بسیارم و با نهایت تاثر و دلتنگی از دست دادم.
5- چه فرصتی بود که میتوانستی داشته باشی و از دست دادی؟
آقای کارگردانی طرح نمایشنامهاش را در اختیار من گذاشت و از من خواست متن را با راهنمایی خودش بنویسم تا به کارگردانی خودش روی صحنه ببرد؛ که موافقت نکردم:-" اثر هم همین امسال به نگارش درآمد و اجرا هم رفت و در اولین اجراش، خودم در مقام تماشاچی حضور داشتم.
6- بزرگترین دستاورد امسالت چه بود؟
همانطور که اشاره کردم، استمرار خارقالعادهام در نوشتن، دویدن پیوسته در بازههای زمانی چند ماهه، پشت سر گذاشتن وسواس و پرهیز از مصرفگرایی برایم دستاورد بزرگی بود. که اینها را تا حدی میتوان اقدامات عملی در نظر گرفت. در حیطۀ فکری: به نگاه نوینی در باب دین و معنویت رسیدم، ایدۀ تحصیل آکادمیک را برای همیشه از سرم بیرون کردم و ترجیح دادم عوض اصلاح رابطهام با بابا و به منظور مراقبت بیشتر از خودم، فاصلهام را با او حفظ کنم. (ده سال گذشته به درگیری فکری بر سر همین سه موضوع اخیر گذشت و حالا تقریبا میشود گفت ازشان عبور کردهام.)
یکی از بهترین دوستیهای زندگیم در همین یک سال رقم خورد که برایم عین دستاورد و بلکه ارزشمندترین آن است.
دربارۀ رابطه هم ظن قوی فعلیم این است که من واقعا اهلش نیستم. این را البته از همان نوجوانی میگفتهام و بیخودی چند سال از عمرم را پی تجربۀ آنتیتزش هدر دادم. حالا که حتی معطل آدمهای کنارگذاشته شده هم نیستم و میشود گفت تا حد نسبتا زیادی ازشان عبور کردهام. ملاقات نکردهها هم که الهی با هر کسی جز من خوشبخت بشوند!
+ با این خواستۀ قلبی به استقبال سال جدید میرویم که آخرین نخ سیگارمان را همین چهارصد و سه کشیده باشیم و تمام.
7- چه تغییر فکریای برایت به وجود آمد؟
بعضی را در سوال قبلی اشاره کردم. مضافا رسیدن به نوعی بیآرزویی که خیلی زیاد دوستش دارم. همچنین درک این موضوع ساده که من اهمیت چندانی در جهان ندارم! همیشه میگویم سازوکار جهان مدرن و این سیالیت در ارتباط، اساسا امکان ستاره و اسطوره ساختن از بعضی آدمها را ازمان سلب کرده؛ که بسیار هم اتفاق خوشایندی است. موضوع این است که در جهان حاضر به هر جا هم که برسیم، باز در دسترسیم و بسیار معمولی! پس چرا باید در این باره متوهم شویم که زندگیمان یا اساسا وجودمان اهمیت بخصوصی برای دیگران دارد؟! در بارۀ قضاوت و نظر دیگران هم که گمان میکنم پیداست چقدر به هیچجامان نگرفته باشیمش! جدا دیگر نمیفهمم این اضافات فکری و رفتاری به چه کار آدمیزاد میآید. هروقت هم که هرکس، هرچیزی از من بداند و هر فکری دربارهام بکند، نهایتش این است که از غیرمنصفانه بودن برداشتش کمی برنجم. در مجموع ولی یکسری مولفههای دنیا برایم خیلی شوخیتر از همیشه شده است این روزها که اهمیت اطلاع دیگران از زندگی شخصیم و نظرشان در این خصوص هم یکی از همین موارد است.
8- چه چیزی برایت سوپرایز بود؟
مراجعه به دکتر تمیزی به منظور جراحی لثههام که البته به علت عود افسردگیم، دوباره پشت گوش انداخته شد و حتما در سال آینده پیگیریاش میکنم. مانع قبلی هزینهاش بود و از آنجایی که ممکن بود زمان بگذرد و اصلا موافقت نکنند با جراحی، همیشه فشار عصبیش را با خودم حمل میکردم. اگر جراحی بکنم و موفقیتآمیز باشد، تازه اجازه دارم ارتودنسی کنم. در غیر این صورت دندانهام ممکن است بریزند! ولی ظاهر تحلیلرفته و ناراحتیهای همیشگی در دهانم را شاید نشود کاری کرد. احتمالا فقط بتوانم جلوی تحلیل رفتن بیشترشان را بگیرم. ولی همین مراجعه هم برایم قدم مهمی بود که بابتش شکرگزارم. جز آن، مکالمۀ پرباری را هم که یک شب با آقای آزادفر تجربه کردم، خیلی زیاد دوست داشتم. آن شب به قدری از جسارتم به وجد آمدم که به منظور قدردانی از خودم، گلدانی خریدم:)
ضمنا بیش از صد و ده مطلب منتشرشده در شش ماه گذشته هم سوپرایز بزرگی است؛ اینطور نیست؟
9- چه چیزی برایت اتفاق افتاد که علایقت تغییر کند؟
گمان میکنم درسگفتار چارهجویی برای اضطراب مصطفی ملکیان، بیشترین تغییرات فکری را در من به وجود آورد. تشنۀ همکاری با هنرمندی هم بودم که وقتی نزدیکتر به او ایستادم، چیزهایی در جهان فکری و رفتاریش وجودم را زخمی کرد که کاملا او را از چشمم انداخت. و واقعا هم چه حیف که آدم بهتری میتوانست باشد و نیست!
10- قدردان چه کسی هستی؟
امیر، آقای مروارید، آقای ملکیان، مامان، بشیر، گارنت، آقای مکری، رفقای ویرگولیم، خود ویرگول و بقیه!
11- توانایی جدیدی که یاد گرفتی؟
الان حضور ذهن ندارم و چیزی خاطرم نیست! شاید ضبط و ربط کردن امور مربوط به پرواز!
12- نظم شخصی و عادتی که به خودت قول دادی؟
خیلی چیزها؛ که البته در بازههای زمانیای کمرنگ میشدند و دوباره شدت میگرفتند. اصلیترین حسرتم ولی ناتوانی در تنظیم خواب است و مطالعه. که در سال آینده در مورد مطالعه میدانم جدیت بیشتری در پیش میگیرم؛ ولی با این خوابِ لعنتیم نمیدانم به کجا خواهم رسید. البته در کل بهتر از چند سال قبل میخوابم. قبلا از این هم فاجعهآمیزتر بود شیوۀ استراحت کردنم.
13-کاری که ترجیح میدادی انجام ندهی و دادی؟
هیچچیز واقعا! همهشان از جهاتی خوب بودند.
14- یک لذت ساده؟
بغل گرفتن گربه:)
اساسا ارتباط با حیوانات. پیش از این، از حیوانات میترسیدم و وسواسم هم مانع ارتباطم با آنها میشد؛ همین امسال ولی با دکمه و فلفل صمیمی شدم و خودم هم نمیدانستم که این اندازه گربهدوست ام. البته از دور همیشه همۀ حیوانات را دوست داشتهام؛ مشکلم در لمس کردن آنها و نزدیک شدن بهشان بود.
15- بهترین هدیه؟
همۀ نقاط عطف زندگی من این روزها به نوعی هدیۀ امیر است! ولی نامهای را که زهرا برایم فرستاد هم دوست داشتم. خود نامه مزخرف محض بود، صرف فرستاده شدنش را میپسندیدم.
16- بهترین فیلم؟
قوی سیاه آرونوفسکی.
17- بهترین کتاب؟
در کمال تعجب «خاطرات یک دختر جوان؛ آن فرانک»!
نه خود اثر، که تاثیر تحلیل و بررسیاش بر من اتفاق برجستهای در زندگیام بود.
18- بهترین سریال؟
من سریالبین نیستم اساسا. برکینگبد را سرعتی همین امسال دیدم و با همۀ احترامی که همیشه برای خوشساخت بودن و سناریوی قویش داشتهام، ژانرش را نمیپسندم. سریال مورد علاقهم هم مینیسریال «صحنههایی از یک ازدواج» است که امسال برای دومین یا سومینبار تماشاش کردم. شوگان را هم همین امسال دیدم که خیلی بیشتر از برکینگبد دوستش داشتم!
19- بهترین اپلیکیشن؟
من اهل کار کردن با گوشی نیستم و امکانات نرمافزاری تلفن همراهم هم بسیار کم است. بنابراین اپلیکیشن جدیدی که نصب نکردم؛ ولی بیشترین استفاده را از فیدیبو کردهام.
20- مهمترین کاری که شروع کردی و میخواهی ادامه بدهی؟
نوشتن بینقابها، مونولوگنویسیها و دیالوگنویسیهام و اساسا نوشتن برای انتشار در ویرگول. مطمئنا یک سال آینده را هم من همینجا سپری خواهم کرد.
+ متاسفانه پلاتمرکزی و قصهمحور هنوز چیزی ننوشتهام که باید زودتر دست به کار بشوم؛ به استادم هم قولش را از خیلی وقت پیش دادهام:/
دو سوال را هم خودم اضافه میکنم:
بهترین موسیقی؟
آینهباران از گلفام خیام؛ که ابدا سیر نمیشوم از این قطعه.
البته The Shadow of Sun-ِ مصباح قمصری را هم خیلی دوست داشتم؛ ولی گلفام خیام، و خاصه آینهباران ایشان، اصلا حسابش جداست.
بهترین تئاتر؟
روی صحنه که هیچِ هیچِ هیچ! چند فیلمتئاتر خیلی خوب ولی دیدم که یکیش را از همه بیشتر دوست داشتم. اسمش را متاسفانه به خاطر نمیآورم. دنبالش هم گشتم ولی پیداش نمیکنم. همین که یادم بیاید دربارهاش در یادداشتهای بعدیم مینویسم.
+ امیدوارم خودتان را در کثافات سال بعد کمتر از سالهای قبل تنها حس کنید.
لینک ویدیوی مهشید و محمد عزیز را هم برایتان میگذارم: