ماجراجویِ یکجانشین
ماجراجویِ یکجانشین
خواندن ۳ دقیقه·۴ روز پیش

سکونِ ناپایدار

چرا کیفیت عکس‌ها بعد از آپلود انقدر پایین میاد-_
چرا کیفیت عکس‌ها بعد از آپلود انقدر پایین میاد-_

من تا اینجا اومده‌م دنبال خودم. اومده‌م بپرسم ثقل زمین کجاست کاوه؟ کجای این جهان، زمان، مکان ایستاده‌یم ما؟ من رو چه به خسرو؛ شهریار همیشه این‌طوری می‌پرسه این سوال رو. دیدی سنگینیِ پرسش از سکونشو؟ گوشۀ حیاط ساکن ایستاده بود و انگار قرن‌‌ها بود که دنبال خودش می‌گشت. زنگ‌ زده بود از کهنگی.

می‌دونی چقدر راه اومده‌یم تا اینجا؟ هزار کیلومتر من از مشهد؛ هزار کیلومتر تو از کرمان. رفیقِ نیمه‌راه نشو کاوه. بیا هزارتای بعدی رو با هم بریم. اومده‌م که نشونم بدی مقصد مشترکو. بهم بگو کجاست. چی؟ بلندتر بگو موج‌های دریا نمی‌ذارن بشنوم صداتو. چی می‌گی؟ چی معلقه؟ هیچ کدومِ حرفاتو نمی‌فهمم.

من دوست ندارم اینجایی که وایساده‌یم رو. هوای تهران داره خفه‌م می‌کنه. شهریار رنگِ قرارشو پیدا کرده بود تو اون مقرنسِ فیروزه‌ای و اون حجمِ ساکنِ روی دیوارِ پشتش. خونۀ پدریِ من کجاست کاوه؟ صندوقچۀ مامان‌بزرگِ من چه رنگی بود؟ چرا من قرمزِ تلفنِ خونۀ مامان‌اینا رو یادم نمیاد؟ نکنه حافظه‌م رو گچ گرفته باشه یه مجسمه‌ساز. ژست بگیرم من هم یه گوشه از فضا؟ ببین چطور تاب می‌خورم حول مرگ. با بی‌ثباتیِ وقت مردنم قرار دارم اینجا. می‌گما کاوه، اگه تن ما هم یه پاسخه به فضا، پرسشِ خالقمون چی می‌تونسته باشه از خلق ما؟ نگو که خود ما هم یه پرسشیم...

انقدر اون شاقول رو نگیر رو به روی من. به خیالت اینجا هم معماری؟ کجم. خیلی کج. تراز نیستم مهندس. من که می‌گم بکوب و از نو بسازمون. شنیده‌م خیلی از معمارهای جهان طرح‌های شکست‌خورده تو کارنامه‌شون دارن. شکستِ زشتی نیستم من واسه‌ت؟ نگام نکن. تازه پاشده‌م از کابوسِ غرق شدن تو اقیانوس. می‌گم نگام نکن؛ ماتیکمو آب برده.

می‌شه ببریش کنار اونو از جلوی صورتم؟ مگه می‌خوای هیپنوتیزمم کنی باهاش؟ نمی‌بینی با زمینِ متحرکِ زیر پام تکون می‌خورم؟ نمی‌بینی بی‌قرارم کاوه؟ کافیه ثابت نگهش داری تا خواب شم. نوسان جهانمو نمی‌بینی تو؟ کاوه اون بلندیِ گیسِ بریدۀ منه رو سرِ سنگینِ شاقولت؟ مخروط تنت رو تاب نمیاره موهای بریده‌م. داریم جفتمون فرو می‌ریم تو عمقِ ترسناکِ اقیانوس. چیزی نمونده به ثقلِ جغرافیای سرزمینمون. تو بیل بزن من هم ... آخ! سرخیِ ناخونام کجا جاموند؟ خودت بکن برو به سمت مرکز؛ رسیدی بهش شاید. ببُرش کاوه. پاره‌ش کن. من نمی‌تونم با موهای سستم نگهت دارم. بند نشو بهم. فقط بگو فندکت باهاته؟

وسطِ توصیفِ احوال و توضیحِ افکارم به زبانِ نامادری!
وسطِ توصیفِ احوال و توضیحِ افکارم به زبانِ نامادری!

استاد شاعر شده بود امروز. دیدی شعری رو که با گیس و رنگ و معماری سروده بود؟ جادو می‌کرد شاعرانگیش. پروانه‌ای رو که نشسته بود لبۀ قرارگاهِ ساحلیِ دورانِ کودکیش دیدی؟ رو شونۀ من هم نشست اون پروانه. مبهوت کوآنِ حیرت‌انگیزش بودم که سکونِ ناپایدارم به هم ریخت با فرود اومدنش به مراقبه‌م. چقدر به اون حس ذن‌گونۀ نگاهت احتیاج داشتم وقتی ازم پرسیدی چه زمانیه. شهریار می‌گفت منتظر یه رخداد نشسته‌یم هر دو. یه انقلاب. خوشه می‌پرسید کجای مکان و زمان دوست داشتیم بایستیم؟ خب تو بهم بگو. درست اومده‌یم راهو؟ شاید ما هم داریم خاک می‌ریزیم رو ترسمون کاوه.

گفتم استاد ما محکومیم به سرگشتگی. گفت تنها عشقه که می‌تونه انسان رو نجات بده. گفتم اما من پیِ قرار اومده‌م این همه راهو. گفت عشق ذاتا بی‌قراره عزیز من؛ یه عاشق قرارمند نشونم بده. گفتم جواب پرسش اون روزتون پس... گفت اگه یافته بودم نمی‌ساختم. سرمو انداختم پایین نمِ چشامو نبینه. گفت اگه مطمئن بودم نمی‌یابم هم نمی‌ساختم.

گیجم کاوه. همون مشت‌خوردۀ وسط رینگی که شهریار می‌گفت. بیا بشینیم ببینیم کی‌ایم. شاید ما هم از همون نسل بلاتکلیف اومده‌یم. شاید تکلیف ما هم در بلاتکلیفیه. ببین موج‌ها رو. تکرار، تکرار، تکرار، تکرار... نفس بگیر دوباره بریم زیر دریا. اینجایی کاوه؟ با تو ام می‌گم ببند چشاتو. چیزی نگو. تنهاییمو به هم نزن. هیس... گفتم چیزی نگو. بذار خفه شیم تو اقیانوس.

پی‌نوشت: برای شهریار رضایی و بی‌نهایت تجربه‌ای که در باب سکون روایت کرد.
پیوست: کُرِ تنها - علی حمیدیِ ...

https://soundcloud.com/3ormj3vsp1qs/mp3
من تمامیِ مردگان بودم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید