ماجراجویِ یکجانشین
ماجراجویِ یکجانشین
خواندن ۴ دقیقه·۲۲ روز پیش

عشق من را هم وسیله کردی که موتور جاه‌طلبی‌ات به کار بیفتد

سفر دوم: نمایشنامۀ داستان یک پلکان | اثر آنتونیو بوئرو بایخو ؛ نمایشنامه‌نویسِ اسپانیایی

بریده‌ای از کتاب:

فرناندو: می‌خوام از همین فردا به خاطر تو مرد و مردونه شروع کنم به کار کردن. می‌خوام از این بیچارگی، از این گند و کثافت بیام بیرون. بیام بیرون و تو رو هم بیارم بیرون... می‌خوام به دلواپسی، بی‌پولی، به این منت‌ها که مثل سیلی صورت‌مون رو سرخ می‌کنه، به این محبت‌های بی‌جا و احمقانۀ پدر و مادرهامون فیصله بدم...
کارمینا: فرناندو!
فرناندو: آره! می‌خوام به تمام این‌ها فیصله بدم. کمکم کن! می‌دونی؟ می‌خوام شدیدا درس بخونم. اول نقشه‌کش می‌شم. خیلی ساده‌ست! فقط یه سال طول می‌کشه... تا اون موقع پول خوبی درمی‌آرم. بعد شروع می‌کنم به خوندن نقشه‌برداری. سه سال طول می‌کشه. چهار سال دیگه می‌شم همون نقشه‌برداری که تمام مهندس معمارها براش سر و دست می‌شکنن. یه عالمه پول درمیارم. اون‌وقت با هم عروسی می‌کنیم و می‌ریم تو یه محلۀ دیگه زندگی می‌کنیم. توی یه آپارتمان تر و تمیز و ساکت. من به درس خوندن ادامه می‌دم. کسی چه می‌دونه؟ شاید تا اون موقع یه دفتر شعر هم چاپ کردم، یه دفتر شعر با موفقیت‌های زیاد...
کارمینا: چقدر خوشبخت می‌شیم!
فرناندو: کارمینا !
خم می‌شود او را ببوسد، اما پایش به ظرف شیر می‌خورد و آن را با سر و صدای فراوان واژگون می‌کند. هر دو لرزان از جا بلند می‌شوند و حیرت‌زده به لکۀ بزرگ و سفیدرنگی که بر زمین نقش بسته می‌نگرند.

(فقط این را اضافه کنم که ظاهرا یادداشت‌هایم جز یک ایدۀ کلیِ اولیه از نمایشنامه ربط چندانی به آن‌ها پیدا نمی‌کنند و اصولا مقاومتی در برابر این ماجرا از خودم نشان نمی‌دهم که هیچ، از این عزیزِ دل استقبال هم می‌کنم!)

مینا: چی شده که جناب فرماندار سر از محلۀ ما فقیر فقرا درآورده‌ن؟ دورخیزِ انتخاباتیه؟ پس دوربین‌هاتان کجان؟ داره ضبط میشه کرامات حضرتعالی؟
فرید: اجازه دارم بیام داخل؟ حرف دارم با شما. خیلی مزاحمتان نمی‌شم.
مینا: داخل برای چی؟ شوهرم خانه نیست. خانه هم می‌بود اجازه نمی‌داد. بفرمایید همینجا حرفتانِ بگید.
فرید: این‌جا نمیشه میناخانوم. این محل همیشه گوشِ کنجکاو زیاد داشته. خوبیَت نداره جلوی اهالی.
مینا: اون اهالی چشم کنجکاو نِدارن؟ اصلا چه حرفی دارم من با شما؟ دوباره اگر حرف رومینای منه که خیالتان راحت. باباش بعد او ماجرا درست و حسابی گوشِشِ پیچانده. شما هم اگر جلوی پسرت گرفته بودیا هیچ‌کدام ای دردسرا برامان پیش نمیامد. برید حرفاتانِ با خانوادۀ خودتان بزنید؛ حرف دیگه‌ای نمانده بین ما.
فرید: فربدِ ما یاغی‌تر از آنه که بشه جلوشِ گرفت.
مینا: تعجبی هم نِداره. مگه از قدیم نِگفته‌ن؟ تره به تخمش می‌ره خب.
فرید: ها بله. رومینای شما هم لنگۀ مادرشه. منو یاد جوونیای خودت می‌ندازه. دختِر قشنگی داری مینا خانوم.
مینا: هر چی هست برا خودشه. به خواب شبتان هم نمی‌بینید دستتان به دختر من برسه.
فرید: مادر فربد هم دل خوشی به این وصلت نِداره.
مینا: وصلت؟ چه وصلتی؟ نمی‌فهمم پسرت عقل درست و درمون نِداره، شما دیگه چرا هیزم به آتیش می‌ندازی؟ بسمان نیست بدبختیایی که سرمان آمده؟ اون از جنایتکاریِ هم‌قطاراتان این هم از ولنگ و وازیِ آقازاده‌. بذارید زندگیمانِ بکنیم. مسلمانین ناسلامتی.
فرید: هم‌قطاری کدامه؟ حالا دیگه منِ با او لاشخورا جمع می‌بندی؟
مینا: چی رِ حاشا می‌کنید؟ دستتان باهاشان تو یه کاسه نبود که به اینجا نمی‌رسیدید. مثل اینکه یادتان رفته جیره‌خوارِ کدام نظامید. فراموشتان شده پا روی خونِ کیامان گذاشته‌ید؟ سرتانِ برگردانید نگاهِ راه طی‌شده‌تان بندازید خب.
فرید: زخم زبان نزن مینا خانوم.
مینا: برا زخم زدن هیچکی به پای خودت نمی‌رسه فرید لارستانی. اسم ای ناله‌های از سرِ عجزِ مِذاری زخم؟ چرا من نمی‌بینم ای زخمِ رو پیکرتان؟ با ای دیوارایی که دور خودتان کِشیدید مگر چیزیتان هم میشه؟ بتازید... بتازید که دور دورتانه.
فرید: منِ بگو خیال می‌کردم یک نفر تو ای دنیا بدانه واقعا کی هستم او تویی.
مینا: خیالِ کجی هم نکرده‌ی. خوب می‌شناسمت.
فرید: چه می‌بینی منو؟
مینا: یک مشت ادعا.
فرید: کنایه نزن؛ رک بگو.
مینا: واقعا نمی‌فهمی یا خودت رِ زده‌ی به نفهمیدن؟ خیالت یادم رفته چیا درِ گوشم مِگفتی؟ رفته بودی تهران درس بخوانی که خیرِ سرت سلاح دست بگیری برا مبارزه. شریک دزد از کار درآمدی. کارِ فرهنگی، کار فرهنگی که می‌گفتی این بود؟
فرید: کی پشت میله‌های زندان رفت. من نبودم؟
مینا: خب انتظار داشتی فرش قرمز برات پهن کنن؟ بگو کی درت آورد؟ یکی از همونا که ادعا می‌کردی علیهشانی نبود؟ چه شد پس؟ کدام مبارزی را پشت میز می‌نشانند اگر تطمیعش نکرده باشند فریدخان؟ دختر او مردک خوب لقمه‌ای بود برات ها؟ سنگ و گنجشک رِ مفت بردی. گفتی بزنیم شاید بختمان گفت. مینا دیگر به چه کارت می‌آمد؟ خودت کم سرم آوردی که حالا پسرتِ فرستاده‌ی سراغ دختِر من؟
فرید: فربد رومینای شما رِ می‌خواد. درست هموقدر که خودم می‌خواستمت.
مینا: ساختگی بودی فریدخان. تو تمامِ اون آرمان‌هایی که لافش رِ می‌زدی ساختگی بودی. پسرت هم یکی عین خودت. این چیزا تو خونتانه انگار.
فرید: به خاطر فربد نیامده‌م مینا. آمده‌م بگم شرمنده‌ت‌ام. همیشه اوضاع طوری که خیال می‌کنیم پیش نمی‌ره خب. برنامه‌های دیگری داشتم برای خودم.
مینا: خراب کردی فریدخان. خراب کردی خودت رِ.
فرید: ولی تو هنوز هم برای من...
مینا: خجالت بکش. از اینجا برو. همگیتان برید.
برید از اینجا. ولمان کنید به حال خودمان. برید همه‌تان. فقط برید از اینجا. (با فریاد) برید...


🧷: Ze Mojgane Siahe To (Shajarian | Arnalds)

https://soundcloud.com/thesepanta/ze-mojgane-siahe-to?in=thesepanta/sets/mashup
دیالوگنمایشنامهتئاتر
من تمامیِ مردگان بودم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید