ماجراجویِ یکجانشین
ماجراجویِ یکجانشین
خواندن ۶ دقیقه·۵ روز پیش

من تا قبل امشب هیشکیو نکشته بودم

یه فریاد پنج ثانیه‌ای و بعد صدای برخورد یه جسم هشتاد کیلویی با آسفالت کف خیابون. تموم شد؟


یه ماهی می‌شد پاکتو انداخته بود گوشۀ داشبورد. یه فکرایی به سرش زده بود که مثلا ترک کنه و از این‌جور داستانا. نمی‌دونستم از این کارش باید خوشال باشم یا ناراحت. خب حالا اونجوری نیگام نکن. خیال می‌کنی من بدم می‌اومد با جنونی که نَسخی تو سرش می‌نداخت آتیش بکشه رو خروار خروار هوسی که گولّه شده بود تو رگ و پیِ تنم؟ رک بگم بهت؛ از همون وقت که ورقۀ نقره‌ای پاکتو کندا، روزی صدبار می‌مردم و زنده می‌شدم واسه لب گرفتن از این پسرۀ لاکردار؛ ولی آخه این دلِ بی‌صاحاب منم بدشو نمی‌خواس که. تَش این بود که یه تارف بزنه به یه رفیقی، همکاری، مسافری، چه می‌دونم یه رهگذری تو خیابون اصن. واسه من چه فرقی می‌کرد کی کام می‌گیره ازم. تا دیشب هیچ فرقی با بقیه واسه‌م نداشت. ولی فقط تا دیشب!

من اگه برمی‌گشتم عقب...


کاش می‌فهمیدم چه غلطی دارم با زندگیش می‌کنم. دِ آخه روحم هم خبر نداشت چی تو کله‌ش میاد بعدِ اون تلفنِ لعنتی‌ای که بهش می‌شه. تازه بازیو شروع کرده بودیما، جاش نبود اون عوضی الان بره رو اعصابش. حالا هر خری که بود. اون بابا بختش گفته بود امشب انگاری. آخ بدم میاد از این کلمۀ بخت و هر گه دیگه‌ای که منو یادِ شیرین‌کاریای خودم می‌ندازه. گه تو هر چی جفتک‌پرونیِ نابه‌جاس. اصن گه تو فکری که اون یارو پمپ بنزینیه انداخت تو سرِ این مادرمرده و گه تو قرعه‌ای که به اسم منِ لکاته افتاد. آره... هر چاربارشو درست شنیدی چون می‌دونی چیه؟ از الان به بعد فقط یه تیکه گهم من. شما هم اگه می‌خوای لطفی بِم بکنی، بمال کفشتو رو شیکممو و حذفمون کن از پرونده‌ت بلکه خلاص شیم از این کابوسی که دیگه بعید بدونم بشه دراومد از توش. هر کی دیگه‌م باشه حقشه بره لای کثافتِ آشغالای گوشۀ جوب بگنده. نه که اینجوری لنگاشو وا کنه و واسه هر تازه‌واردی که سمتش میاد لوندی کنه ارواح ننه‌ش.

ای گه بگیرن به اون "سیگار بخت"ای که از دهن یارو دراومد اون‌روز...


برگشت گفت سیگار داری داداش؟ پمپ‌بنزینیه دیگه. یه کلوم پرسید سیگار داری، اینم فردین‌بازیش گل کرد یهو کل پاکتو گذاشت کف دست یارو که بگیر اینو، من تو فکرم بذارمش کنار. اون از خدابی‌خبرم عوضِ اینکه دو تا بزنه رو شونۀ این بخت‌برگشته... لااله‌الاا... تف تو هرچی بخته. مردک دراومد که ببین منو، نکن چون نمی‌تونی، چون تا حالا اگه نشده یعنی دیگه نمی‌شه و فقط روسیاهیش می‌مونه واسه‌ت. خوشم اومد از جوابش که گفت دلم که خیلی می‌ره براش ولی مَرده و حرفش. چسی می‌اومد البته. بعدشم یه ریزه سفرۀ دلشو وا کرد که بریده از همه چی و دیگه به هیشکی و هیچی وصل نی این روزا. حالا فک کن چی؟ یارو چار ساعت نشسته بود به لیلی‌مجنون تعریف کردن واسه این پسر که تا حالا "سیگار بخت" خورده به گوشِت؟ بابا به علی قسم من از خدام بود همون مرتیکۀ دهن‌گشاد ترتیب ما رو بده ولی پام به همچین کثافتی باز نشه.

دمت گرم دادا ولی جفتمونو گ*ییدی با حرفات!


ولی اون عمو هر چقد پرچونگیش تو مخ بود لهجۀ جنوبیش خدا بود. می‌گفت:

ولش کن اصن. تو می‌فهمی او وَریا یه چی دارن سِش می‌گن سیگار بخت؟ یه داستانی دارن می‌گن اگه حالت خوب نبید و ناامید بیدی، خواستی یه پاکتِ سیگاری بیگیری، وقتی بندِ دورش باز کردی، بیو و بینِ بیس‌تا نخِ سیگار یکیش انتخاب کن. بیارش در و برعکس برش گردون تو پاکت، که چونهِ‌ش بیفته پایین و سرش بالا. بعد از ای کار دیگه سِی پاکت نمی‌کنی. بی‌هوا سیگار ور می‌داری. اگر اتفاقی او سیگارکو دراومد، او می‌شه سیگار بخت تو. انگار فرق می‌کنه مزه‌ش با همۀ سیگارایی که تو عمرت کشیده‌ی. با یه حال خَشی او سیگارکو می‌کشی. شاید هَمی امید کوچیک، برت گردونه به زندگی.

بعدشم دراومد که نگهش دار پیش خودت شاید همون وقتی که پات شل شد، چشم‌بسته بیای سمتشو ببینی نخ بعدی خوشَن. خدا رو چه دیدی خب، یهو دیدی باهمو سیگارکو ورقِ کل دنیات برگشت!

یکی نبود بگه تو چرا قر و قمیشت گل کرده بود تو اون هیر و ویر؟


هیژده‌تا سلیطۀ دیگه هم ورِ دلم ک*نشونو باد می‌زدن، عدل باید این ماجراها سرِ من یکی در می‌اومد! آره خب اولش منم هوا ورم داشته بود که حالا ببین چه خری هستی تو که این‌جوری شانس درِ خونه‌تو زده لگوری. کمرمو صاف کرده بودمو گردنه رو گرفته بودم بالا. با خودم می‌گفتم هر کی ما رو ببینه خیال می‌کنه راستی‌راستی سر تو ک*نِ بقیه کرده باشیم ولی بشینه سرِ جاش تا نشونش بدم چطوری تومنی صنار با بقیه توفیر داره حکایت ما. کبکم خروس می‌خوند دیگه، مزه می‌ریختیم واسه خودمون.

چی فکر می‌کردیم، چی شد!


آخ از اون خیالای خامی که تو سرم داشتم. دئیقه به دئیقه خودمو یه جورِ ناجوری تصور می‌کردم تو یه ناکجاآباد. رو پا بند نبودم من. یه‌بار اون بابا رو می‌دیدم که شب قبل خواب میاد سراغمو منم هر چی هنر دارم رو می‌کنم واسه‌ش که جیگرش اساسی حال بیاد تا وقتی با همیم، دو دئیقه بعد من بودم و اون که کله‌سحری یا اصن بگو لنگ ظهری، ناشتایی ماچ‌کاری می‌کردیم همو. یه وقتا هم نمی‌دونم مغزم بخوری می‌شد یا چی، تو خیالات می‌دیدم نشسته پشت فرمونو می‌رونه تا خود جنگل، نصف معاشقه شو بام تو جاده عملی می‌کنه و اصل کارو میذاره واسه وقتی دستی رو خوابونده وسط همون ناکجاآبادی که بهت گفتم. کارشم که باهام تموم میشه میگرتم زیر بغلو همون‌جور که داره دود از کلۀ مست جفتمون بلند میشه، می‌خوابونتم رو یه تل پر از برگ، که لابد دنیا رو به آتیش بکشونم با همین چند دئیقه رقص تانگویی که بغل‌توبغل یه بابایی کرده‌م. چه صفایی که نمی‌کردم تو مخیله‌م منِ از همه جا بی‌خبر. اسم رقصه رو درست گفتیم سرکار؟ تانگو می‌گن بهش دیگه ها؟ همونا که دونفره می‌رقصن جیک‌توجیکِ هم. نخورده‌یم نون گندم ولی...

جمع‌ کن خودتو زنِ ناحسابی!


ینیا اوج خریت اگه اون ادا اطوارای صد من یه غاز من نی پَ چیه؟ منِ ناکس دور ورداشته بودم واسه این فلک‌زدۀ سرکنده و عینِ هر یازده باری که این پاکتو تکون داد، عمدی غلت زدم پشت سر بقیه که فعلنی دستش بهم نرسه این شازده. مثلنِ خودم می‌‌خواستم یه کم بازیش داده باشم همچین حریصِ چشیدنم بشه. ولی ظاهرا دیگه عنشو درآوردم. سیگار آخریو که کشید بیرون و دید داستان همونیه که تا اون وقت بوده، شیشۀ سمت شاگردو کشید پایین و آشو با جاش کوبید به درِ آپارتمان خودش. گوشیش درجا زنگ خورد. اون اول که صداش درنمی‌اومد درست، بعدِ دو سه دئیقه یارو رو گرفت به باد فحش و باز صداش درنیومد. همون‌ وقت شستم خبردار شد که اگه من اونی‌ام که گالنِ بنزینو خالی کرده‌ روش، هر کی پشتِ خط بود کبریته رو کشیده ناکِس. گوشیه رو از همون پنجره‌ای پرتاب کرد بیرون که ما چند نفرو دک کرده بود. بعد یهو نه گذاشت نه ورداشت، صاف راشو گرفت رفت تو ساختمون. همچین با عجله که در ماشینشم نبست حتی. یه آن دیدمش که اون بالا لب بالکون وایساده.

- یه فریاد پنج ثانیه‌ای و صدای برخوردِ یه جسمِ هشتاد کیلویی با آسفالت کفِ خیابون؟
- تموم شد.


پس‌گفتار: پاراگرافِ نقل‌قول شده را با تغییر مختصری از اپیزودِ دوم پادکستِ پسکنگ -به روایتِ محسن برزگر- یادداشت کرده‌ام و عنوان را از جمجمه‌ای در کانه‌مارای آقای مک‌دونا.

پیوست: همین‌طور الکی سیگار پشتِ سیگارِ اندیشۀ جان، با صدای رضا یزدانی

https://soundcloud.com/simon-zadorian/reza-yazdani-sigar-poshte

پی‌نوشت: فقط به خاطر ستارِ عزیز و رامین‌خانِ هوبخت که مثل همیشه این همه به من لطف داشتند و یادداشتم را این‌طور با دقت خواندند، این توضیح را اضافه می‌کنم که کاراکتر اصلی اینجا همان سیگار شانس بود.😅 که البته اگر گویا نباشد(به شرط دقتِ نظر) قطعا مشکل از سمتِ منِ نگارنده‌ست که به قدرِ کافی کد و نشانه نگذاشته‌ام.

من تمامیِ مردگان بودم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید