پیشنهاد می کنم قبل مطالعه موسیقی نوشته رو در بالایی مقاله رو هم پخش کنید.
در اعماق وجودم، نغمهای از کلمات ریشهدوانده بود، نغمهای که جز با نوشتن آرام نمیگرفت. به نظر میرسید قلمم مانند یک پرندهی اسیر در قفسی از نیاز بود که برای رهایی، احساساتم را با جوهر وجودم هماهنگ میکرد.
از یک سو، دنیای دلنشین نوشتن، با وسوسههای جادوییاش، مرا به سوی خود میکشاند. غرق شدن در دریای کلمات، خلق شخصیتها و داستانها، و به تصویر کشیدن خیالاتم، لذتی وصفناپذیر بود. هر بار که مینوشتم، روحم پرواز میکرد و در قلمرو بیکران تخیل، آزاد میشد.
اما از سوی دیگر، چنگال نیاز، سختیها و دغدغههای معاش، روحم را فشرده نگه میداشتند. باقی ماندن در خانه و نوشتن، میتوانست مثل یک رقص ظریف در میدان مین باشد. هر روز صبح، با طلوع خورشید، نبردی در درونم آغاز میشد. نبردی بین عشق به خلق و ضرورت بقا.
گاهی پیروزی به قلمم تعلق میگرفت. در آن روزها، درگیر دنیای داستانها و شخصیتهایم میشدم و زمان را فراموش میکردم. کلمات، آهنگی موزون و زیبا را در صفحات کاغذ رقم میزدند و من لذت بیپایانی را تجربه میکردم.
اما گاهی نیاز، قویتر از همه میشد. در آن روزها، با یک بار آهسته وزنههای نگرانی و ناامیدی را به دنبال آمدن به درونم همراه میکردم. دنیای واقعی با دنیای خیالاتم فاصله داشت و من همواره به دنبال راهی برای آشتی دادن این دو دنیا بودم.
در جستجوی این مسیر، به داستانهای بزرگان هنر نوشتن پناه میبردم. به داستانهای فدور داستایفسکی که در عین نیاز و مشقت، شاهکارهای ادبی خلق کردند. به داستانهای گوگول که با وجود نابخشودگی اثرش، تسلیم نشدند.
در این میان، امید در دلم روشن میشد. درک میکردم که میتوانم همزمان با کار کردن، به نوشتن هم ادامه دهم. میتوانم با چنگ و دندان، برای رهایی پرندهی خیالم به دنبال فرصتها بگردم.
شاید مسیر دشوار باشد، شاید نیاز بالهایم را ببندد، اما من تسلیم نمیشوم. قلمم را بر میدارم و مینویسم. در هر فرصتی، در هر گوشهای، کلمات را به رقصی ظریف در میآورم.
میدانم روزی پرندهی خیالم از قفس نیاز آزاد خواهد شد و در آسمان بیکران تخیل، به پرواز در میآید. تا آن روز، من خواهم نوشت، خواهم جنگید و امید را در اعماق وجودم زنده خواهم نگه داشت.
در این کشاکش مداوم و استمراری، دنبال راهی برای رهایی بودم. راهی که بتوانم دو دنیای ظاهراً ناسازگار را با یکدیگر هماهنگ کنم. در جستجوی آن راه، به دستاوردها و سفرهای هنرمندان بزرگ ادبی فکر میکردم. به شوکایفسکی که عشق خلقی را با نیاز زندگی ترکیب کرد. به هرمان هسه که با وجود مراحل سختی، همچنان در پی درک انسان بود.
در نهایت، فهمیدم که باید خودم را به شرایط تطبیق دهم و بتوانم با توازن در بین نیازها و اشتیاقهام، به نوشتن ادامه دهم. هنگامی که در کارم به خلاقیت بالقوهام فشار میآوردم، در واقع پرندهی خیالم را در قفس میگذاشتم. اما زمانی که به خود اجازه میدهم برای نوشتن بازی کنم، پرواز کفهی تعادل را میبرم و میبینم که حتی در بین روزمرگیها و فشارهای روزمره، میتوانم خلاقیت را جاری نگه دارم.
اگر واقعاً عاشق کاری هستید و در عین حال نیازهای دیگری هم دارید، همکاری با خلاقیت قدرت عجیبی دارد. میتوانید با برنامهریزی مناسب زمان و مدیریت منابع، به هر دو مورد نیاز دست پیدا کنید. به خودتان اجازه دهید در جریان زندگی باقی بمانید و در عین حال برای رویاهای خود رویا پردازی کنید.
بنابراین، پرندهی خیالتان را از قفس نیاز آزاد سازید و به آن اجازه پرواز بدهید. در دنیایی که پر از مسائل و نیازها است، ایدهها و خلاقیت شما برای رسیدن به تحققی برتر و جذاب تر بسیار ارزشمند خواهد بود. با توجه به دستاوردهای دیگران و خودتان به عنوان الگوها، معتقدم میتوانید ترازویی بین نیازمندیهایتان و خلاقیتتان برقرار کنید.