ویرگول
ورودثبت نام
جوینده
جوینده
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

معذرت خواهی از پدر

همه این داستان از ماشین لباس شویی شروع شد.

مادرم میگفت ابگرمش کار نمیکنه...شاید از ابگرم کنه و لوله هاش گرفته... بازش کن و درستش کن....

خلاصه بازش کردیم و لولهاش رو هم تمیز کردیم و بستیم سر جاش...انصافا هم بهتر شد.

ولی لوله خروجی ابگرمش چکه میکرد...منم خسته شدم گفتم باشه برای بعد درستش میکنم...تا اینکه فرداش بابام گفت بیا درستش کنیم...

من حسش رو نداشتم...فکر میکردم اصلا درست نمیشه و باید برم واسر بخرم و واشر جدید بندازم بهش...اونم هی میگفت بیا بریم...( خب اگر میتونی خودت برو تنها درست کن دیگه!! چرا به من میگی بیا...دیروزش مگه من بهت گفتم بیا کمک؟ خودم پایین گذاشتم ابگرم کن رو و بازش کردم و دوباره جمعش کردم)

هی میگفت بیا... منم فک میکردم کیرم اونجا و میبینه چکه میکنه و تمام...

منم داد زدم و عصبانی شدم....

خلاصه رفتم پیشش که ابگرم رو ببینه...اصلا نمیدونست کجاش داره چکه میکنه!!! جاش رو پیدا کرد و تخمی تخمی یه اچار بهش انداخت یه دور چرخوند و اب دیگه چکه نکرد!!! شانس ما...این همه من دیروز سفتش کردم بازم چکه میکرد ها....


در ابتدای دهه سوم زندگیم این عصبانیت ازم بعید بود... به این فکر میکنم در اینده در برخورد با همسر، فرزند و دیگران ممکنه سر چه موضوعات بیخودی بحث و جدل راه بیافته... تجربه تلخ و اما عاقبت به خیری بود.

واقعا خیلی چیزا ارزش نداره ادم براش عصبانی بشه....

معذرت خوایمعذرت خواهی از پدرمعذرت خواهی از خودمعذرت خواهی از مادرمعذرت خواهی از خانه
در پی خود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید