دکتر جمال صوفیه
اگر من تصمیم گرفتم بعد از سبز شدن چراغ، از چهارراه رد بشم و اتفاقا با وجود این که، نظم رفت و آمد در یک چهارراه و قانون راهنمایی و رانندگی رو را رعایت کرده ام ولی با یه خودرو تصادف کنم، آیا تصمیم درستی گرفته ام یا تصمیم اشتباهی بوده؟ برعکش اش را هم در نظر بگیرید: اگر ریسک کنم و تخطی کنم و چراغ قرمز را رد کنم و اتفاقا همه چیز خوب پیش بره و به موقع هم به قرارم برسم چی؟ آیا تصمیم ام درست بوده یا نادرست؟
این چیزی است که بهش می گیم سوگیری تمرکز بر نتیجهی تصمیم، یعنی به جایِ خودِ تصمیم و کیفیت فرایند تصمیم، فقط نتیجه رو مد نظر قرار می دیم.
به بیان دیگر، از روی نتیجه ای که حاصل شده، قضاوت و ارزیابی می کنیم که تصمیم خوب بوده یا بد .
این مساله ای است کاملا فراگیر و متدhول. هم در سطح تصمیات فردی، هم تصمیمات سازمانی و هم کشوری و حتی در سطح جهانی.
در سطح فردی از تصمیمات ریز و درشت روزمره مان بگیرید تا تصمیم در مورد تغییر شغل، ازدواج، ادامه تحصیل، مهاجرت کردن یا نکردن ، خونه خریدن، سرمایه گذاری در بورس، شروع به ورزش کردن و صدها نمونه دیگر …
اگر از فردا تصمیم گرفتید به خاطر بهبود سلامتی تان، ورزش کردن را استارت بزنید ولی موقع ورزش کردن، اتفاق ناگواری براتون افتاد، آیا تصمیم تان را زیر سوال می برید و فقط نتیجه را می بینید ؟ یا همچنان فکر می کنید
شروع به ورزش، تصمیم درستی بوده که گرفته اید؟ اگر بر اساس معیارهای درست و سنجیده و حساب شده و با مشورت کافی، یک سرمایه گذاری انجام دادید ولی بعدا کلا تبدیل به ضرر شد و دود شد رفت هوا، نظرتون چیه؟ آیا خودتان را سرزنش می کنید؟ حالا اگر برعکس، با عجله و هول هولکی و بدون مشاورهی درست یه خونه خریدید و اتفاقا سال بعد، قیمت اش چند برابر شد و معلوم شد بهترین خریدتون بوده . آیا فکر می کنید فرایند تصمیم تون مناسب و با کیفیت بوده و خودتان را تحسین می کنید و یا این که صرفا شانس و اقبال باهاتون یار بوده ؟
در شرکت های کوچک و بزرگ، استارت آپ ها و سازمان ها و موسساتِ مختلف هم، همین سوگیری به شکل های مختلف وجود دارد. مثلا تصمیم برای شروع یک کسب و کار،جذب سرمایه، ایجادشراکت، استخدام یا اخراج افراد، این که یک محصول را روانه بازار بکنیم یا نه ؟ وارد بورس بشویم یا نه، کسب و کار را ادمه بدیم یا ازش خارج بشیم، استراتژی خاصی را پیاده کنیم یا نه و ده ها مثال دیگر.
این جور مواقع،سوال کلیدی و حیاتی این است : نتیجه این تصمیمات ریز و درشت به چی بستگی دارد ؟
و جواب این است : فقط به دو عامل بستگی دارد : اولی شانس و دومی کیفیت تصمیم
ولی ما معمولا کنترلی روی شانس نداریم و فقط توانایی کنترل کیفیت تصمیمات مان را داریم.
زیرا شانس بر اساس تعریف اش، از کنترل ما خارج است. مثلا این که وقتی ما به درست هنگام سبز شدن چراغ راهنما از چهار راه رد می شویم، اگر یه راننده در سمت مخالف حالش خوب نباشد ، مست باشد و یا اصولا آدم بی ملاحظه ای باشد، ممکنه به وسیله نقلیه ما برخورد کند اگرچه ما هر جور حساب کنیم، تصمیم معقولی گرفته بودیم.
همینطور،حس و حال و خلق و خوی مدیرمان در یک ساعت خاص دست ما نیست. این که چه واکنشی به کار و گزارش ما نشان می دهدبستگی به خیلی عوامل دارد. یاکسی که در اداره ای یا کالجی مدارک ما را ارزیابی می کند خلق و خوی اش و سلیقه و ترجیحات اش در کنترل ما نیست. در عوض تنها چیزی که ماروی آن کنترل داریم، کیفیت تصمیمات مان و کیفیت خروجی و گزارش و مدارک مان است که می تونیم روی کیفیت اونها کار کنیم.
وقتی افراد نتیجه گرا هستند، صرفا نگاه می کنند ببینند آیا نتیجه خوب بوده است یا بد؟ این طوری است که می توانند بفهمند تصمیم خوبی گرفته اند یا نه.
اما چرا این خطای شناختی این قدر شایع است و همه کم و بیش به آن مبتلا هستیم؟
شاید بشه این طوری جواب داد که :نتیجه گرایی راهی است برای ساده کردن ارزیابی هایی پیچیده کیفیت یک تصمیمِ نسبتا مشکل. یعنی مغز ما و ذهن ما بیشتر دنبال ساده سازی پیچیدگی های نهفته در یک تصمیم است و این طوری به نوعی هم انرژی کمتری صرف می کند و هم به نوعی به خیال خودش مساله رو فهمیده و حل کرده.
ولی آیاساده همیشه به معنی بهتراست؟ و ساده کردن و یا به عبارت خودمانی تر، سَمبل کردن فرایندِ یک تصمیم، و تقلیل و فروکاستن آن به نتیجهی تصمیم ،نوعی تنبلی ذهنی و خطای ذهنی نیست؟ و نوعی تلاش برای گریز از ارزیابی فرایند تصمیم و کیفیت آن نیست؟ و جواب به این سوال ها مثبت است.اما چرا این نوع خطا برای ذهن جذاب تر است ؟ چون که وقتی بر اساس نتیجه قضاوت می کنیم کارمان ساده تر است و فقط یک فاکتور را لحاظ می کنیم و سریع قال قضیه رو می کنیم.
حالا شاید عده ای فکر کنند دوری از نتیجه گرایی و پرهیز از این خطا شاید ما را بیش از حد نسبت به نتیجه تصمیمات مان و مهم بودن نتیجه، بی خیال و کم توجه کند. بالاخره ما خیلی وقت ها نتیجه برامون خیلی مهم و حیاتی است. بنابراین می تونیم بپرسیم : آیا واقعا کیفیت تصمیم و نتیجه تصمیم با هم رابطه ای ندارند؟ و دوری از سوگیری. نتیجه گرایی به معنی این است که نباید کلا دغدغه نتیجه رو داشته باشیم ؟ و نتیجه هر چه باشد مهم نیست و نمی تونیم روی نتیجه اصولا کنترلی داشته باشیم ؟
پاسخ این است که کیفیت تصمیم و کیفیت نتیجه، با هم در بسیاری از موارد همبسته هستند. یعنی یک ارتباط همبستگی و correlation با هم دارند اما این همبستگی دقیق و حتمی و الزامی نیست و حداقل در موارد زیادی از تصمیمات، این همبستگی چندان زیاد و قوی نیست و همانطور که اشاره شد شانس و فاکتورهایی که در کنترل ما نیستند کاملا می توانند یک تصمیم خوب را منتهی به یک نتیجهی فاجعه بار بکنند و یا برعکس اگر خوش شانس باشیم و قِسِر در بریم، یک تصمیم بد و ناپخته و عجولانه و نسنجیده ،گاهی ممکنه نتایج خوب و حتی عالی برای ما در بر داشته باشد.
ولی چرا ذهن ما این طور عمل می کند؟ می دونیم ذهن ما و مغز ما معمولا دنبال میانبر و shortcut است و خیلی تمایل ندارد خودش رو اذیت کند و به تکاپو و تقلا وابدارد و در اکثر مواقع دنبال یک راه میانبر و سهل و آسان است.بنابراین شبیه خیلی از خطاهای شناختی دیگه، ریشهی تکاملی دارد و مغز ما به صورت ذاتی دنبال کم کردن تلاش و صرف انرژی کمتر بوده و هست و مثل این می ماند که ما برای یک مسیر نسبتا پیچ در پیچ و طولانی، یک میان بر پیدا کنیم و مسافت خیلی کمتری راه بریم و زودتر هم به مقصد برسیم.
پس به بیان خلاصه، یه بار دیگه تکرار می کنیم که نتیجه گرایی: یک میان بر ذهنی است که به وسیله آن، از کیفیت یک نتیجه برای پی بردن به کیفیت یک تصمیم، استفاده می کنیم.
همونطور که گفتیم نتیجه گرایی می تواند کاری کند که شما فکر کنید عبور از چراغ قرمز، فکر خوبی است اگر هیچ مشکلی برای تان پیش نیامده است.
به عبارت دیگر، کیفیت نتیجه روی توانایی ما برای دیدن کیفیت تصمیم، سایه می اندازد.
نتیجه گرایی همچنین می تواند باعث شود، نقش شانس را در رسیدن به نتایج آن طور که باید و شاید نبینیم.
بنابراین یک راه حل برای دوری از این خطا این است که وقتی که برای تصمیمات خوب اتفاقات بدی می افتد( و یا برعکس)، کیفیت نتیجه و کیفیت تصمیم را از هم جدا کنیم.
دیگه چه آسیبی ممکن است به ما بزند؟ غیر از مواردی که اشاره شد، نتیجه گرایی همچنین می تواند ما را از فرصت یادگیری تا حدی محروم می کند.به این معنی که وقتی تصمیمی می گیریم یا حتی بعد از دیدن نتیجه تصمیم بهتر این است که بیشتر به این فکر کنیم که چه چیزی می توانست در مورد فلان تصمیم بهتر باشد؟ مثلا :کسب اطلاعات بیشتر یا دقیق تر بهترنبود؟ تصمیم سریع تر لازم بود ؟ و یا آیا بهتر نبود زمان بیشتری صرف تصمیم گیری می کردیم ؟
بنابراین ما می توانیم چهار حالت در نظر بگیریم :
الف) تصمیم با کیفیت + نتیجه خوب ( پاداشی که حقم بود)
ب) شاس محض: تصمیم کم کیفیت- ولی نتیجه خوب
ج) بدشانسی: تصمیم باکیفیت - ولی نتیجه بد
د) مجازاتی که حقم بود : تصمیم کم کیفیت + نتیجه بد
به طور خلاصه لازم است حواس مون نسبت به این سوگیری و خطا جمع باشد و اسیر نتیجه گرایی نشویم و در این دام نیفتیم. در سطوح مختلف. چه در سطح فردی و تصمیم های فردیِ، چه در سطح سازمانی و حتی کشوری و جهانی این خطا می تواند کاملا گمراه کننده باشد . اگر کشوری یک سیاست اقتصادی نسبتا ناپخته و نسنجیده و غلط درپیش گرفت و دست برقضا، نتیجه چندان هم بد نشد، آیا این نتیجه، بی کیفیت بودنِ تصمیم را توجیه می کند؟ و برعکس اگر مثلا تصمیم درست واستاندارد و مطالعه شده ای اتخاذ شد ولی به دلایلی خارج از کنترل ما مثلا پارامترهای کلان اقتصاد جهانی و منطقه ای از قبیل جنگ و رکود جهانی و غیره، نتیجه چندان خوب از آب درنیامد آیا می توان گفت این چه تصمیمی بود که گرفته شد؟ و یک تصمیم استاندارد و معتبر را زیر سوال برد؟
در پایان امیدوارم که این مطلب، به درک بهتر این مشکل و این خطای ذهنی کمک کمی کرده باشد و اگر فیدبکی و بازخوردی بود خوشحال می شوم که دریافت کنم.