JustFahiime
JustFahiime
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نیمی‌م ز آب و گل؛ نیمی‌م ز جان و دل

هرروز بین همه‌ی لحظه‌ها می‌گردم تا پیدا کنم نیمه‌های وجودم را. تلاش می‌کنم باز کنم رشته های این کلاف را و بعد با یک طرح خوب رج به رج ببافمشان کنار هم. طرحی که فکر می‌کنم وقتی در چلگی به بیست و هشت‌ام نگاه کنم، لبخند بر لبانم می‌نشاند. تلاش می‌کنم هیچ کدام از نیمه‌ها را نگذارم جای دیگری را بگیرد. تلاش می‌کنم با هم همقدم‌شان کنم در یک جهت، با تمام تفاوت‌ها و تعارض‌هایی که دارند. آب و گلم را نگذارم به خلسه فرو ببردم و به زمین ببنددم؛ و جان و دلم را هم نگذارم پایم را چنان از زمین فاصله بدهد که چندلحظه بعد زمین بخورم و درمانده شوم.
ولی بدان، پودِ وجودم را به تارِ توست که می‌بندم؛ حالا هر رنگی می‌خواهد باشد، اصلا درست و بجا یا غلط و خراب... که مبدل السیئات بالحسناتی تو. و تنها تکیه‌گاهم.

زمینآسمانخودکاویمسیر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید