کوروش دواق
کوروش دواق
خواندن ۸ دقیقه·۴ سال پیش

هم بستگی فرهنگ و اقتصاد

در ابتدا توجه فرمایید این نوشته بر اساس مطالعات تحلیلی و تطبیقی عمیقی نگاشته نشده است و صرفا تامل و تجربه شخصی نگارنده در این رابطه است لذا خوشحال خواهم شد این مطلب را با دید انتقادی بخوانید و در صورت امکان دیدگاه خود را عنوان نمایید.

احتمالا در جمع‌های دوستانه و خانوادگی شاهد آسیب‌شناسی معضلات فرهنگی از جمله بدرانندگی کردن یا آشغال ریختن ایرانیان در محیط زیست بوده‌­اید. در درمان این معضلات عده­‌ای همواره روش رضاخان را می‌پسندند و توصیه اکیدشان جریمه و برخورد شدید است. عده دیگری با تکیه بر سخن امام علی (اگر فقر از یک در وارد شود ایمان از در دیگر خارج می‌شود) ریشه فقر فرهنگی را در فقر اقتصادی می‌بینند و حرفشان این است؛ اگر وضع اقتصادی بهتر شود مردم دغدغه‌­مندتر می‌­شوند چرا که با کار کمتر فرصت خواهند داشت به مسائل غیراقتصادی هم فکر کنند و از طرفی دولت هم پول کافی برای فرهنگ‌سازی و آموزش در دست دارد؛ در نتیجه معتقدند تا مشکلات اقتصادی حل نشود فرهنگ هم اصلاح نمی‌شود. زمانی که بحث تورم و رکود نقل مجالس می‌شود بعضی گرفتن سلطان‌ آن معضل و اعدام ایشان را راه حل اصلی می‌دانند. برخی دیگر با مثال آوردن از آلمان و ژاپن (مثلا در کشورهای پیشرفته در زمان گرانی مردم از خرید کالا خوددارری می­‌کنند تا قیمت­‌ها کاهش پیدا کند) نشان می­‌دهند مردم با رفتارشان قادرند قیمت‌ها را تعدیل و فساد را کاهش دهند و باور دارند تا فرهنگ اصلاح نشود مشکلات اقتصادی حل نمی‌شود.

فرهنگ و اقتصاد چنان بااهمیت هستند که شاید نتوان هیچ مقوله‌ اجتماعی را یافت که از این دو مفهوم متاثر نباشد. در طول تاریخ اکثر حاکمان با اتکا به یکی یا هر دوی این مفاهیم به قدرت رسیدند و یا دولت خود را قوام دادند. از دوران روشنگری بحث در رابطه با این دو مفهوم بیشتر شده است و اندیشمندان تلاش کردند ارتباطی بین معضلات جامعه با فرهنگ و اقتصاد ایجاد کنند. بسیاری از این روشنفکران ریشه مشکلات را اقتصادی دانسته، و عدالت یا سرمایه داری را درمان این نابسامانی­ها لحاظ می‌کردند و عده­‌ای مشکلات را فرهنگی تشخیص داده و با دین، آزادی و آموزش قصد برطرف کردن آن را داشتند؛ بنابراین هر گروه با ساده‌سازی و خطی کردن مشکلات، ریشه را در نظریه مورد ادعا خود می‌دید. این نظریات در چند قرن اخیر به بسیاری از جنگ‌ها و انقلاب‎‌ها منجر شد و تغییرات بسیاری را در دنیا بوجود آورد. تقسیم دنیا به بلوک شرق و غرب و بسیاری از انقلاب­‌ها و جنبش‌ها در قرن بیستم نمونه‌ کوچکی از این تغییرات بود.

امروزه در قرن بیست و یکم کمتر نخبه‌ای، فرهنگ را به تنهایی علت اقتصاد می‌داند و یا به طور کلی ریشه فرهنگ را در اقتصاد می‌بیند ولی هیچ‌کس منکر رابطه پیچیده و درهم‌آمیخته این دو نیست بوجود آمدن رشته‌هایی مانند اقتصاد فرهنگی و جامعه‌شناسی اقتصادی موید همین موضوع است البته قطعا از ابتدای تاریخ پیوند این دو تا این اندازه پیچیده نبوده است. اگر چند ده هزار سال در تاریخ به عقب برگردیم به زمانی که اقتصاد، به زنجیره‌­ای از دادوستدهای ساده و فرهنگ، به سبک زندگی در جامعه چند ده نفره محدود می­‌شد شاید بتوان رابطه این دو را شفاف‌تر مشاهده کرد. شاید بازیگران دیگری در پیچیده شدن رابطه این دو نقش داشته‌­اند که به مرور زمان به پشت پرده رفته­‌اند.

مشابه هر مفهوم برساخته­‌ی بشر، "نیاز" آغاز کننده تحول بوده و باعث تکامل شده است. براساس تئوری انتخاب گلاسر انسان پنج نیاز اصلی بقا، عشق، قدرت، آزادی و تفریح دارد که در بین این نیازها "بقا" مهمترین احتیاج یک انسان است. نیاز به بقا تمام نیازهای جسمانی ضروری مانند نیاز به غذا، آب، هوا ، سرپناه و پوشاک و همچنین تأمین امنیت برای ادامه زندگی را شامل می‌شود. چند ده هزار سال قبل نیاز به هوا، مسکن، آب و پوشاک دغدغه جدی انسان‌های اولیه نبود درحالیکه غذا و امنیت بزرگترین چالش‌های این دوران بودند بنابراین داشتن غذا و امنیت مهمترین پارامترهای لازم برای جلوگیری از انقراض محسوب می‌شد. در دورانی که حیوانات و گیاهان، اهلی نشده بودند و یکجانشینی و تمدن، شکل نگرفته بود، انسان‌های شکارچی-گردآورنده مجبور به تهیه و مصرف روزانه و نهایتا هفتگی غذا بودند، بنابراین زمان زیادی را صرف تامین آن می‌کردند. علاوه بر این امنیت جانی‌شان را حیوانات وحشی، انسان‌های مهاجم و بیماری به خطر می‌انداخت. در چنین شرایطی انسان‌های خردمند چاره کار را در ایجاد بسترهای مناسب دادوستد و تولید غذا (اقتصاد) و شکل گیری خانواده، قبیله، دانش و زبان (فرهنگ) دیدند تا قادر باشند به طرز بهینه‌تری از بقای خود در برابر طبیعت حفاطت کنند. مثلا ویتامین‌ها و پروتئین‌های متنوع مورد نیاز بدن را با تبادل غذای اضافی خود با دیگران تامین نموده و با ایجاد کشاورزی و دامداری زنجیره­‌ی غذایی مطمنئی‌تری ایجاد کردند. همچنین اختراع ابزارآلات و زبان آن‌ها را در مقابله با حیوانات و گونه‌های دیگر انسان مصون نگه می‌داشت. بنابراین شاید بتوان گفت در ابتدا نیاز به بقا بیشترین تاثیر را بر فرهنگ و اقتصاد گذاشته و علت اصلی بوجود آمدن این دو مفهوم بوده است. لذا اگر میخواستیم مشکل فرهنگ و اقتصاد را در آن زمان حل کنیم باید ریشه آن (بقا به زعم نگارنده) را بررسی و مطالعه می‌کردیم تا از طریق آن مشکل فرهنگی و اقتصادی هم حل شود بنابراین به نظر می‌رسد اقتصاد و فرهنگ نه صرفا پیوند علت و معلولی که رابطه همبستگی[1] داشته­‌اند.

با گذشت زمان و پیچیده‌­تر شدن جوامع بشری، اقتصاد و فرهنگ چنان فربه شدند و دلیل اصلی خود را کنار گذاردند که گویی از ابتدا این دو مفهوم باعث شکل­‌گیری نیاز انسان به بقا بودند. به مثابه فرزندی که بعد از بلوغ نحوه پیدایش خود را فراموش کرده است و ادعای پدری دارد. نگارنده معتقد است هر چند بقا در ویترین معضلات و مشکلات اجتماعی و سیاسی خودنمایی نمی‌کند ولی همچنان در پشت پرده نقش اصلی را ایفا می­‌کند. قطعا اثبات این موضوع نیاز به پژوهش و تحقیقات گسترده دارد لذا به راحتی نمی‌توان مدعی همچین ساختاری در جامعه شد اما مصداقی که به بعضی از مشکلات اجتماعی نگاه بیندازیم رگه­‌هایی از نیاز به بقا قابل مشاهده است. مثلا یکی از ملاک‌های خرید خانه و خودرو توسط مردم ایمنی بیشتر آن است (که به قیمت بیشتر آن منجر می­شود) تا در هنگام تصادف، زلزله و آتش سوزی احتمال زنده ماندنشان بیشتر باشد لذا این باعث می‌شود آدمها بیشتر کار کنند یا دچار لغزش اقتصادی شود. یا فرض کنید یکی از علل مرگ ومیر استرس و تنش است در این صورت برای کاهش این تنش انسان‌ها از راه حل‌های فرهنگی شامل مذهب، موسیقی و ... یا اقتصادی مانند خانه های مجلل، خودروهای گران قیمت و ... استفاده می‌کنند. البته مثال‌هایی که زدم دقیقا اثبات کننده ادعای بنده نیست ولی نشان دهنده بخشی از قضیه می‌باشد. چرا که بنده هم معتقد به وجود یه عامل در مناسبات اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نیستم.

1. مهم‌ترین نکته‌ای که باید در مورد ضریب همبستگی به خاطر داشته باشیم این است که ضریب همبستگی، به رابطه‌ی علت با معلول اشاره نمی‌کند و صرفاً مشخص می‌کند که بین دو متغیر رابطه وجود دارد. به عنوان مثال، تحقیقات نشان می‌دهند که ضریب همبستگی بین تعداد سیگارهایی که یک نفر در طول زندگی کشیده و عمر او، منفی است. اما از این تحقیق نمی‌توان نتیجه گرفت که سیگار کشیدن، عمر را کوتاه می‌کند. ممکن است این دو متغیر، تابع متغیر سومی به نام سختی‌های زندگی باشند. به این معنی که با افزایش سختی‌های زندگی، تنش افزایش یافته و با افزایش تنش، ضمن اینکه تعداد سیگارهای مصرفی افزایش می‌یابد، عمر نیز کاهش یابد. و استرس ناشی از آن باعث مرگ انسان شود هرچند سیگار هم در اینجا نقش کاتالیزور را بازی میکند. ولی عامل اصلی سیگار نیست. https://motamem.org

فرهنگاقتصادهمبستگینیازهای انسانبقا
نوشتن از آرزوها، ترسها، امیدها، دلخوشیها، طنزها، اطرافیان، دلواپسیها و مهربونیها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید