درست میانهی امتحانات میانترم، در اوج ددلاینها و پروژهها ما، دو دانشجوی درونگرای رشتهی مهندسی کامپیوتر، تصمیمی گرفتیم که با شخصیتمان در تضاد بود: برگزاری یک مسابقه برنامهنویسی برای بچههای ورودی جدید! تصمیمی که قبلتر حتی فکر کردن به آن هم دور از ذهن به نظر میرسید، اما سرآغاز داستانی شد که نه فقط درباره برگزاری یک رویداد، بلکه دربارهی بیرون آمدن از لاک تنهایی، رشد شخصیتی و دستوپنجه نرم کردن با بحرانهایی بود که هرگز انتظارشان را نداشتیم.
اولین چالش: هنر مذاکره
از همان ابتدا، فهمیدیم تنها نیستیم. گروه داوطلب دیگری نیز برای برگزاری همین مسابقه اعلام آمادگی کرده بود. این اتفاق، ما را وارد مجموعهای از تماسها، جلسات و مذاکراتی کرد که شاید یکی از بزرگترین چالشهای چنین رویدادهایی باشد. پس از چندین جلسه پر از بحث و جدل و تلاش برای متقاعد کردن یکدیگر، سرانجام به یک توافق رسیدیم: ما مسئولیت هماهنگیهای اجرایی و ارتباط با اساتید و معاونت فرهنگی را بر عهده بگیریم و گروه دیگر، کارهای مالی و تدارکات را مدیریت کند. این تقسیم وظایف به ما اجازه میداد تا هماهنگیها و پیگیریهای مورد نیاز سادهتر شود. اما یک مشکل اساسی وجود داشت: هیچ دستورکار مشخصی برای این رویداد تعریف نشده بود و ما مجبور بودیم با پیگیریهای مداوم از افراد مختلف که تجربهی برگزاری چنین رویدادهایی را در گذشته داشتند، خودمان مسئولیتها را کشف و تعریف کنیم.
بهترین کلاس درس: تجربه دست اول
برای اینکه بفهمیم در این مسیر چه چیزهایی در انتظارمان است، تصمیم گرفتیم در مسابقهای مشابه در دانشگاه کاشان شرکت کنیم. این تجربه، ما را با بدترین شکل ممکن از مدیریت یک رویداد آشنا کرد: برگزارکنندگانی که در مواقع موردنیاز غایب بودند، اینترنت ضعیف، فضای ناکافی و تأخیرهای کلافهکننده. این سفر، باعث شد تا بفهمیم چه اشتباهاتی را نباید تکرار کنیم.
یک مهارت مهم: هنر اقناع
جذب حمایت اساتید، کلید موفقیت مسابقه بود. در این مسیر با طیف وسیعی از واکنشها روبرو شدیم؛ از استادانی که با روی باز از ایده ما استقبال کردند تا آنهایی که در ابتدا فرصت ملاقات نمیدادند. با پیگیری و سماجت، نه تنها موفق شدیم وقت ملاقات بگیریم، بلکه فرصتی پیدا کردیم تا در کلاسهایشان یک ارائه کوتاه برای معرفی رویداد داشته باشیم. در نهایت، همکاری استادان و قول اعطای نمره تشویقی به نفرات برتر، انگیزهی مهمی برای شرکتکنندگان شد، طوری که درنهایت تعداد گروههای متقاضی برای مسابقه و سرعت تکمیل ظرفیت بسیار بیشتر از انتظار ما بود.
حل مشکل ناهار: آش پزی!
با وجود تمام پیشرفتها، چالش تأمین ناهار به دلیل کمبود بودجه همچنان پابرجا بود. پس از همفکری با اعضای انجمن و رایزنی با مسئولین دانشگاه، قرار شد کادر دانشکده در پختن آش برای ناهار روز مسابقه به ما کمک کنند. اما درست زمانی که به نظر میرسید همه چیز طبق برنامه پیش میرود، اتفاقی غیرمنتظره همه چیز را تغییر داد.
بحران غیرمنتظره: جنگ تحمیلی!
آخرین چیزی که در فهرست بلند بالای مشکلات پیشبینینشدهمان انتظارش را داشتیم، جنگ بود. با ایجاد هرجومرج و تعویق امتحانات، برگزاری مسابقه عملاً غیرممکن شد. قبل از اینکه اینترنت به طور کامل قطع شود، توانستیم به شرکتکنندگان اطلاع دهیم که مسابقه به تعویق افتاده و همه چیز به آیندهای نامعلوم موکول شده است.
بحران شماره سه : تغییر نسل در انجمن علمی دانشکده
با پایان سال تحصیلی، اعضای انجمن علمی تغییر کردند و این موضوع، پیگیریها را دشوارتر از قبل کرد، چون حالا دیگر مسئول مسابقه از طرف انجمن مشخص نبود و اعضای جدید در جریان جزئیات برگزاری رویداد نبودند. بالاخره از طریق پیگیریهای مکرر از نائب رئیس جدید انجمن که تا حدودی در جریان امورات مسابقه بود، توانستیم با مدیریت فرهنگی دانشکده ارتباط بگیریم تا برای ادامهی مسیر مسابقه تصمیمگیری شود.
بحران شماره چهار: بودن یا نبودن؟ مسئله این است.
حالا این سؤال بزرگ مطرح شده بود: آیا مسابقه باید برگزار شود یا به طور کل لغو گردد؟ تعطیلات طولانی، تاریخ جدید پایان امتحانات و نامشخص بودن زمان بازگشایی و تخلیهی خوابگاهها، عملاً هیچ فرصت مناسبی برای برگزاری باقی نگذاشته بود و با وجود تلاشها و همفکریها هنوز نتوانستیم تاریخ مناسبی برای مسابقه پیدا کنیم، در حالی که دانشکده همچنان بر اجرای آن اصرار دارد و همچنین خود ما هم مشتاقیم تا بچهها از این فرصت استفاده کرده و با شرکت در مسابقه علاوه بر یادگیری، بعد از امتحانات در کنار هم اوقات مفرحی را هم سپری کرده باشند. فعلا درحال رایزنی با مسئولین مربوطه و اعضای انجمن علمی برای تصمیمگیری نهایی هستیم.
پایاننامه: درسی بزرگتر از یک مسابقه
حالا ما در میانهی مسیری پر از ابهام ایستادهایم. تجربهای که با رویای برگزاری یک مسابقه ساده شروع شد، ما را به دنیایی از پیچیدگیهای مدیریتی، مذاکرات سخت و بحرانهای غیرمنتظره برد. این مسیر به ما آموخت که گاهی بزرگترین دستاوردها، رسیدن به مقصد نیست، بلکه درسهایی است که در طول راه میآموزیم. ما یاد گرفتیم که چگونه در شرایط عدم قطعیت تصمیم بگیریم، چگونه با دستهای خالی برای اهدافمان بجنگیم و چطور انعطافپذیری را در برابر حوادث پیشبینینشده تمرین کنیم.
شاید این مسابقه هرگز برگزار نشود، اما تجربهها و مهارتهای ارتباطی که ما از دل این ماجرا به دست آوردیم، بسیار ارزشمندتر از برگزاری یک رویداد بود. این ماجرا، داستان دو دانشجوی درونگرا بود که یاد گرفتند گاهی برای رشد کردن، باید دل را به دریا زد و با چالشهایی روبرو شد که در هیچ کتاب درسیای نوشته نشده است.