کیوان فرجیان
کیوان فرجیان
خواندن ۷ دقیقه·۶ سال پیش

چرا پدر پولدار، پدر بی پول خواندنی است؟

سخت درس بخوان، نمره عالی بگیر تا در آینده شغل پردرآمد با مزایای عالی به دست آوری! این، جمله و طرز تفکری است که تمام کتاب پدر پولدار، پدر بی‌پول حول آن نوشته شده است. حقیقتاً رابرت کیوساکی خوب بلد بوده است که کتابش را با جملاتی شروع کند که کافی است چشم خواننده به آنها بیفتد تا ترغیب به خریدن و خواندن ادامه مطالب کتاب شود. کم نیستند کتاب‌هایی که شروعشان با چنین جملات چالش‌برانگیزی شروع می‌شود اما بعد از خواندن ادامه مطالب آن متوجه می‌شوی که نویسنده آن، بیشتر از آنکه یک نویسنده خوب بوده باشد، یک فروشنده خوب بوده است. اما صادقانه بگویم این کتاب از آن دسته نیست.

داستان کتاب پدر پولدار، پدر بی‌پول داستان دو نوع مختلف نگاه به و آموزشِ مسائل مالی است. پدر واقعی کیوساکی همان پدر بی‌پولش بوده و منظور از پدر پولدار، پدر یکی از دوستان کیوساکی است که به او و پسرش آنچه در مورد پول و پول‌سازی اهمیت دارد را آموزش داده است.

به عقیده کیوساکی چون آموزش پول و پول درآوردن مسئله‌ای است که مدرسه‌ها خودشان را به دامن آن نمی‌آلایند و به همان مسائل تخصصی و فنی می‌پردازند (که البته در انجام آن هم موفق نیستند)، بنابراین بیشتر بچه‌ها این مسائل را از خانواده و والدینشان می‌آموزند. به همین دلیل است که می‌بینیم ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می‌شوند. کیوساکی این موضوع را انگیزه خودش از آموزش هوش مالی و نوشتن این کتاب می‌داند.

اگرچه مواردی هم خلاف این صحبت کیوساکی مشاهده می‌شود که بچه‌های ثروتمندان، مفت‌خوری (بخوانید کافه گردی، پارتی گیری!، لاکچری بازی) را پیشه خود می‌کنند یا در سوی دیگر، فقیرانی که فقیری‌شان، تمام هوش و نبوغ نهفته بچه‌هایشان را به جنبش درآورده، اما به نظرم حرف کلی کیوساکی که ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می‌شوند را می‌شود قابل‌اعتنا دانست. این را هم اضافه کنید که کیوساکی ثروتمند را معادل پولدار نمی‌داند. چراکه به اعتقاد وی ثروتمند بودن قبل از دارایی‌های مالی خودش را در دارایی‌های ذهنی نشان می‌دهد. بنابراین همه پولدارها را نمی‌توان ثروتمند دانست. چه پولدارهای زیادی که غروب دوران پولداری‌شان به یک نسل بعد هم نکشیده است.

اما چه شد که رفتم این کتاب را خریدم و خواندم. راستش این کتاب‌ها را بارها و بارها در کتاب‌فروشی‌ها و دست‌فروشی‌ها دیده بودم.مخصوصاً در پیج های اینستاگرامی و سایت‌های دوستان نتورک مارکتر! اما به دو دلیل هرگز به چشمم نمی‌آمد. یک اینکه تا همین اواخر حتی اسم آن فاصله زیادی با اولویت‌های دیگرم داشت و دوم هم به دلیل تأثیر همین دوستان نتورک مارکتر بود که به‌طور ناخودآگاه، ذوقم را به این کتاب کور کرده بودند. اما چه شد که رفتم این کتاب را خریدم و خواندم؟ خوب اگر بخواهم یک خود افشایی بکنم باید بگویم که از مدت‌ها قبل و به علل و دلایل مختلف به این پی برده بودم که مدل ذهنی فعلی من ظرفیت ثروت آفرینی در بلندمدت را ندارد. فهمیده بودم که ثروت آفرینی بیش از آنکه از برخی مهارت‌های تخصصی ناشی شود، در وهله اول، مستلزم پیش‌فرض‌های ذهنی خاص خود و سپس، سبدی از مهارت‌های ویژه است. بنابراین دنبال چنین کتاب‌هایی می‌گشتم که بعد از جست‌وجوی فراوان فهمیدم کتاب پدر پولدار، پدر بی‌پول با متن ساده و روانی که دارد می‌تواند گزینه خوبی برای شروع باشد.

خوب، در اینجا قصدم ارائه خلاصه کتاب نیست. اول بگویم که اگر آن را نخوانده‌اید و پول و ثروت را هم چرک دست نمی‌دانید پس این کتاب، برای شروع کافی است.

معمولاً دوست دارم هر کتابی را در چند بخش مشخص تقسیم‌بندی کنم. به نظرم این‌گونه دیگر در آخر کتاب می‌فهمیم چه چیزی به خورد خود داده‌ایم. خوشبختانه کیوساکی خود این کار را کرده است. کتاب را می‌توان در شش درس که هرکدام در یک‌فصل توضیح داده‌شده‌اند و یک فرایند ده مرحله‌ای برای توسعه نبوغ مالی خلاصه کرد:

1. ثروتمندان برای پول کار نمی‌کنند؛

2. چرا باید سواد آموزش مالی داشته باشیم؟؛

3. به فکر تجارت خودتان باشید؛

4. تاریخچه مالیات‌ها و به قدرت رسیدن شرکت‌ها؛

5. ثروتمندان پول می‌آفرینند؛

6. برای یادگیری کارکن نه برای پول.

7. آغاز به کار: ده گام برای توسعه نبوغ مالی.

کتاب نکات قشنگ کم ندارد. دوست دارم اینجا در مورد همان درس اول یعنی "ثروتمندان برای پول کار نمی‌کنند" کمی بنویسم.

ثروتمندان برای پول کار نمی‌کنند، بلکه پول برای آنها کار می‌کند. درحالی‌که بیشتر مردم برده پول هستند و تمام عمر خود را به دنبال آن می‌دوند. آن‌ها هر جا دچار گرفتاری و مشکل مالی می‌شوند تنها راه‌حلی که به ذهنشان می‌رسد "سخت‌تر کار کردن" است. این همان مسئله‌ای است که ایراد دارد. آن‌ها یکجا نمی‌ایستند که ببینند این روشی که پیش‌گرفته‌اند تا کی می‌خواهد پیش برود؟ آیا اگر حقوق ماهانه آنها 50 درصد زیاد شود، مشکلات مالی آن‌ها کاملاً حل می‌شود؟ اگر بجای 8 ساعت، 10 ساعت کار کنند دیگر در 50 سالگی لازم نیست همچنان 10 ساعت کار کنند؟ این‌گونه مسائل موضوعاتی هستند که من خودم نیز به آنها فکر کرده‌ام و اگر با خود روراست باشیم، می‌توانیم بفهمیم که خیر. هیچ‌کدام از اینها در بلندمدت تغییری جدی در وضعیت ما نمی‌دهند.

آیا باید شغل فعلی خود را رها کنیم تا دیگر مجبور نباشیم برای پول کار کنیم؟ خوب قطعاً این کار را هیچ انسان عاقلی پیشنهاد نمی‌کند. همه ما میدانیم بیشتر مردم جامعه ما با چه فشار مالی دست و پنجه نرم می‌کنند. همه میدانیم که خیلی‌ها حتی همان شغل را هم ندارند. پس درس اول کیوساکی دقیقاً چیست؟

شاید اگر خیلی از کتاب‌های دیگر را نخوانده بودم، نمی‌توانستم این درس کیوساکی را یک درس ارزشمند بدانم. یک اشتباه بزرگ مردم فقیرتر این است که آن‌ها دائماً تحت تأثیر یکی از دو احساس ترس و هوس هستند و نقطه ثقل تمام تصمیمات مالی‌شان همین دو احساس است. هر روز صبح از ترس از بی‌پولی سر کار می‌روند. دائماً از ترس اینکه نتوانند خرج و مخارجشان را تأمین کنند به شغل بخورونمیرشان ادامه می‌دهند. اگر هم کمی از ترس در امان باشند، این بار هوس ماشین بزرگ‌تر، خانه مجلل‌تر، وسایل شیک‌تر و ... می‌کنند. این می‌شود که می‌روند وام می‌گیرند و بعداً از ترس قسط‌های آن، سخت و سخت و سخت‌تر کار می‌کنند.

اشتباه نکنید، حرف این نیست که به ترس‌های خود هیچ توجهی نکنیم یا چیزهای بیشتر نخواهیم. قطعاً ترس و هوس و همه احساسات دیگر، بخشی از وجود هر انسان هستند. مادام اینکه انسان هستیم این احساسات را داریم. اما حرف این است: تصمیمات خود را به‌دوراز احساساتمان بگیریم. واکنش‌های احساسی خود را به تأخیر بیندازیم تا با دید بلندمدت و بر مبنای عقل و منطق تصمیم بگیریم.

برای مشخص شدن معنی این حرف، به زعم من، جوان تحصیل‌کرده‌ای را فرض کنید که الآن نیاز به شغل دارد و "ترس" از بی‌پولی هم از درون او را میسوزاند، حال برای این جوان دو موقعیت شغلی پیش آمده است. موقعیت الف به او حقوق متوسطی می دهد اما به هیچ وجه آینده، پیشرفت یا یادگیری چندانی در دورنمای آن دیده نمی شود. موقعیت ب حقوق به مراتب کمتری دارد (مانند یک کارآموزی)، اما مشخص است که شرایط شرکت بگونه ای است که اشتغال در آن فرصت های یادگیری متنوعی را برای شخص فراهم می آورد. حال، ممکن است این فرد بعلت "ترس از بی پولی و بیکاری" سراغ موقعیت شغلی الف برود؛ صرف‌نظر از اینکه به این فکر کند که اگر مثلاً 5 سال دیگر از آن شرکت اخراج شد، آیا از آن شغل چیزی یاد گرفته است که بتواند بعد از آن، کار دیگری برای خود دست و پا کند. صرف‌نظر از اینکه آیا اصلاً در این شغل می‌تواند دوام بیاورد؟ صرف‌نظر از اینکه به پیشرفت شغلی آن شغل هیچ نگاهی بیندازد. درواقع، این شغل است که او را انتخاب کرده است نه او، شغل را. نمونه این اتفاق میفتد. بارها هم افتاده است. معمولاً بیشتر ما تجارب شخصی هم داریم. چرا این اتفاق میفتد؟ علت آن این است که این مغز ما نیست که تصمیمات ما را کنترل می‌کند، بلکه احساساتمان است. احساساتی که اگرچه به وجود آمدنشان طبیعی است و دست ما نیست، اما عدم مدیریت و کنترلشان دیگر تقصیر خودمان است.

حال، این برده احساسات شدن هم دلیل دارد و آن نادانی است. جهل است. ناآگاهی است. نمی‌ایستیم و تصویر بزرگ‌تر (Big Picture) را نمی‌بینیم، خیلی از مردم همین الآن هم فکر می‌کنند از روی عقل و فکر خود تصمیمات خود را می‌گیرند، غافل از اینکه به‌طور ناخودآگاه تصمیماتشان به یک جای دیگر دایورت شده است! از این روست که "سخت کار کردن" همیشه تنها گزینه روی میزمان است. درحالی‌که از زیر میز هیچ نمی‌دانیم!

ثروتمندان برای پول کار نمی‌کنند. برای روشن‌تر شدن آن دوست دارم از یک نقل‌قول استفاده کنم. نمی‌دانم این جمله از خود کیوساکی است یا نه که: تفاوت پولدارها با بی‌پول‌ها در تفاوتشان در استفاده از پولی است که دستشان می‌آیند. بی‌پول‌ها بلافاصله آن را صرف دو احساس ترس و هوسشان می‌کنند اما پولدارها آن را در جایی خرج می‌کنند که برای آنها کار کند. بنابراین کسی که یاد نگرفته است با پولی که به دستش می‌آید چکار کند، حتی اگر در یک قرعه‌کشی پول هنگفتی هم به دست بیاورد یا یک پول بادآورده‌ای مثل ارث پدری به دستش برسد، کافی است چند سال بعد سراغ او بروید تا ببینید چقدر وضعیتش تغییر کرده است.

پدر پولدارپدر بی پولکیوساکیمدل ذهنی
نوشتن، توهم را می بلعد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید